دیوانه چون طغیان کند زنجیر و زندان بشکند!

عید  دارد از راه میرسد سیاهی رجوی اما همچنان بر سر اسیران در لیبرتی سنگین است حرفم با آنهاست که عاشق زندگی هستند کسانی که هنوز با تلاشهای سرکوبگرانه رجوی طی سالها , شمع زندگی و نور و سرسبزی  بهار درون آنها نمرده است. عاطفه ها زنده اند و هنوز مادر, این قلب فرزند دوست را میستایند و به گرمای وجود او و گرمی محبت آمیز نگاهش احساس نیاز می کنند هنوز منتظر این هستند که پدر خویش را پای بوس شوند و از او بخاطر صبر و انتظارش سپاسگزاری کنند و مدیون خانواده و خواهران و برادرانی باشند که با گذشت سالها هنوز در خاطرات کودکیشان زنده اند. شما که در خوابهایتان هنوز کوچه پس کوچه های شهر خود را می بینید و برای دیدنش تشنه اید مگر می شود همه این خوبی ها را گرفت هرچند که افکار فرقه ای رجوی با رهبری دیکتا تورش خواهان مرگ هر نوع سو سویی از زندگیست اما من هم لیک خوب می دانم که در دل شما چه می گذرد آری ما رهگذرانی هستیم که در مسیر زندگی خویش اسیر زالو صفتانی شدیم که از اندیشه ما سوء استفاده نموده و ما را بالاجبار در مسیر خود بردند و از ما سواری کشیدند و بر تخت خویش نشسته قهقهه تلخ شادکامی می زدند. تصورش را کنید بعضی از این اسیران 30  سال است خانواده خود را ندیده اند از اجتماع محرومند از عاطفه و محبت و همه آنچه که بوی گرما بخش زندگی میدهد اما لبالبند از کینه ها و خون هایی که مال آنها نیست  تعصبی که از وجود آنها نیست.آنها نمی خواستند  اما بدین راه کشیده شدند  و با ادراکات غلطی که به آنان القا شد همان القائات بنده ساز  سرسپرده شدند اما نه از روی دل و قلب بلکه از روی اجبار. از گلهای نوروز باید گفت همان گلهایی را که هرکس در اشرف بو می کرد مستوجب انتقاد بود که چرا فلانی گلی را چیده و بوییده این زندگی طلبی است این ضد انقلاب است! یادم می آید اینرا به فتح الله خدا بیامرز می گفتند همان که تا حد پرستش بزرگش کردند و سپس او را تا حدی خوار که نتواند سر در بیاورد چرا که در مقابل رجوی و اندیشه او ایستاد و نیفتاده  خیلی ها بودند عده ایی هنوز زنده و عده دیگری بی سر و صدا بقتل رسیدند زیرا در مقابل زمستان ایستادند  و به امید بهار بر رای خود پافشاری کردند. مگر انقلاب برای چیست به غیر از زندگی؟ مگر انقلاب برای مردن است اگر قرار بود برای مرگ باشد پس چرا  باید برایش جان باخت؟ اگر قرار بود سبزه ها چیده شوند پس چرا خدا در دامان طبیعت سبزه ها را گستراند اگر زن و بچه و زندگی بد هستند  چرا خدا از هر موجودی اینچنین خلق کرد؟ اینها برای اینند که بدانیم خدا زندگی به ما داد و این چیزی است که رجوی ضد آن است. او از زندگی میترسد با تمام وجودش تبلیغ تباهی است! از تمام نمادهای زندگی  خصوصا عشق می ترسد. اگر در دو دستگاه مریم رجوی نگاه کنید تمام معانی باید ضد آن یکی باشد!
در مقابل زندگی باید, مرگ را قرار داد و برای اثبات آن نوشت میخواهم مرده بمانم!
در مقابل عشق باید کینه را گذاشت
 و در مقابل مادر بیولوژیک, باید مریم را که مادر به اصطلاح ایدئو لوژیک است قرار داد
در مقابل گل, خار را
مقابل آب , خشکی
مقابل سبزه, بیابان و خاک
مقابل زن باید تف کرد! عجب!
و بچه ها که هدیه ای هستند برای ما را باید سپرد به فرزند خواندگی  
درمقابل نور, تاریکی را جایگزین کرد
در مقابل آفتاب باید پرده ای از ابر کشید
در مقابل ایمان اطاعت کور کورانه را قرار داد
و خود بخوانید ادامه این ماجرای دو دستگاه را
آیا وقتش نیست که چون گیاهان به وجد آمده از بهار شکوفه زد و طغیان کرد آیا ای اسرا وقت آزادی و زنده شدن نیست وقت آن نشده که بیدار شوید و زندگی را احساس کنید؟ ما میدانیم که این در وجود شماست شما سنگ نیستید انسان هستید هرکس را از اصل خویش دور کنند باز به اصل خویش باز می گردد. آمد یکی آتش سوار بیرون جهید از این حصار
تا بر دمد خورشید نو شب را ز خود بیرون کنید دیدم به خواب نیمه شب، خورشید و مه را لب به لب
تعبیر این خواب عجب، ای صبح خیزان، چون کنید دیوانه چون طغیان کند زنجیر و زندان بشکند
از زلف لیلی حلقه ای در گردن مجنون کنید فرزین

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا