سرنوشت تلخ محمد رضا بابا خانلو در فرقه رجوی

در یکی از روزهای زمستان سال هفتاد و هشت  تعدادی نیروی جوان که شاید ده نفری بودند را بین یگان های مختلف در لشگر 26 تقسیم کردند که در بین این تازه واردین فردی به اسم محمد رضا بابا خانلو که از اهالی شهر ری تهران بود به یگان ما دادند.
در آن مقطع هر یگان به سه دسته ی 8 تا 10 نفره تقسیم شده بود و ما هم به خیال خام خودمان در این اندیشه بودیم که سازمان چقدر در کشور مطرح  شده که اینطور جوانان به این سازمان می پیوندند.
در آن دوران در تشکیلات معمول شده بود یعنی جبر شده بود که هر روز در نشستی همه نیروها در یکانهای خود جمع می شدند و باید فاکت هایی را در انتقاد از خود بیان می کردند.
حالا شما در نظر بگیرید بحث هایی که در این رابطه شروع شد و سازمان برای سرگرمی نیروها آنرا به تک تک افراد تحمیل کرد از سال 70 در جریان بود که از طلاق همگانی در سال 71 شروع و تا اینجا ادامه داشت بحثی که حدود چهارده پانزده سال با جبر و فشار به نیروها تحمیل شد که اگر من بخواهم وارد این بحث شوم بحث مفصلی است که باید جداگانه به آن پرداخته شود که هدف رجوی ها از ورود به این بحث چه بوده و اینکه با این بحث ها چه خط و خطوطی را پیش می بردند جای خود دارد که می خواهم مفصلأ در نوشته های بعدی به آن بپردازم. فعلا اشاره ای کردم که خواننده در یک فضای نسبی قرار بگیرد و به مطالبی که راجع به نشست مطرح می شود در جریان باشد.

در این نشست ها می باید فرد فقط از خودش انتقاد می کرد و حق نداشت به اشکالاتی که به سیستم مربوط بود بپردازد. مثلا اگر شما ماشینی را نمی توانستی در ساعت مقرر شده آماده کنی باید همه این مشکلات را به گردن خودت می انداختی حتی اگر مثلا بنزین به تو نمی دادند یا ماشین اشکال فنی پیدا می کرد باز باید به لایه های مختلف ذهن خود می رفتی و از اعماق ذهن خودت ضدیتت را باآن کار بیرون می آوردی و انتقاد را متوجه خود می دانستی و نباید هیچ مشکلی را متوجه سیستم می کردی و ذهن نیروها را عادت می دادند که هر روز از صبح متوجه اشکالات خود باشند و ذهنشان اصلا به سیستمی که در آن بودند راه پیدا نکند. یعنی اصلا اجازه داده نمی شد. البته این کلیت یک سازمان دگم بود که همانطور که مسئولیت شکست در عملیات به اصطلاح فروغ (مرصاد) نیز به گردن نیروها بود و هیچ چیز متوجه رجوی نبود.خلاصه خیلی از بحث اصلی دور شدم ولی به ناچار به خاطراینکه خواننده مینیمم مسائل مورد بحث را بداند لازم بود.
حالا برای ما که چندین سال بود که با خفقان سازمان دست و پنجه نرم می کردیم  این نشست ها کمی قابل هضم بود چون به وجود سازمانی با این خصوصیات عادت کرده بودیم. ولی برای نیروهایی که تازه وارد شده بودند اصلا قابل پذیرش و باور نبود. سازمانی که در بیرون ادعای دموکراسی و نبرد برای احقاق حقوق ملت را داشت و با ژست های به اصطلاح دموکراسی امروزی سنگ برابری زن و مرد را به سینه می زد.
خلاصه با ورود این افراد تازه وارد نشست ها حالت جدی تری به خود گرفته بود که بتوانند این اراجیف را خیلی زود به ذهن افراد تازه وارد تحمیل کنند. در چند روز اولی که محمد رضا وارد یگان ما شده بود همیشه در خودش بود و اصلا در نشست ها حرف نمی زد بطوریکه در یکی از نشست ها فرمانده دسته او را زیر تیغ بردند که چرا نیرویی که به دست تو داده شده هیچ واکنشی در نشست ها ندارد و حتی به دیگران نیز انتقادی نمی کند و به او گفتند در فردای پیروزی این مسائل را چطوری می خواهد به مردم ایران با آن مساحت و بزرگی و کسرت نفرات تحمیل کند. حالا نیرو که در دست خودمان و زیر نظر خودمان است چطور نمی تواند واقعیت های انقلاب خواهر مریم را به او تفهیم کند خلاصه فشاری که به فرمانده او هم وارد می شد کم نبود و او هم به خاطر تحمیل این افکار به ذهن کسی که تازه وارد این مناسبات شده بود از صبح تا شب پا پیچ محمد رضا می شد. تا اینکه یک روز در یک جا که من و محمد رضا در یک جا مشغول کار شدیم کنجکاو شدم و از محمد رضا و نحوه ورود او به سازمان از او سئوال کردم. در آن روز محمد رضا سفره دلش را برای من باز کرد و از رنج و مشقتی که گرفتار آن آمده برایم گفت اینکه در سال قبل راهی ترکیه می شود در ترکیه برای رفتن به یونان و مشغول کار شدن در یونان مدتی ماندگار می شود. چون از اول که از ایران خارج شده بود برای کار در یونان وارد ترکیه شده و قصد داشته از آنجا به یونان برود. در این حین با عیادی سازمان در ترکیه آشنا شده و آنها قول می دهند بعد از اینکه مدتی در عراق ماند او را به قبرس یونان می فرستند و اصلا هم اسمی از سازمان و ارتش آزادیبخش و غیره به  او نمی گویند فقط می گویند می روی عراق مدتی را با یک سری ایرانی زندگی می کنی که تعدادی هم زن هستند و بعد تو را به قبرس می فرستیم او هم که مدتی در ترکیه بی پناه بوده فکر می کند پیش ایرانیان دیگری هم درد او به عراق می رود و قبول می کند و به عراق می آید تازه می گویند هروقت خواستی بدون فوت وقت تو را به ترکیه باز می گردانیم ولی وقتی وارد عراق می شود او را مستقیمأ به قرارگاه اشرف می آورند و به زور کلی تعهد ازاو می گیرند که از این به بعد جزء نفرات ارتش آزادیبخش هستی و اگر نخواهی به ارتش بپیوندی به معنی این است که تمایل به حکومت ایران داری و چه بسا قصد نفوذ به ارتش آزادیبخش را داشته ای. تازه کی به تو گفته  بیای عراق و تواصلا غیر قانونی وارد عراق شده ای.
وقتی محمد رضا اینها را برایم تعریف کرد از شرمندگی داشتم آب می شدم و اون موقع فهمیدم که چقدر سازمان در کشور مطرح شده که جوانان خودشان اینطور وارد ارتش آزادیبخش می شوند. بعد او را دلداری دادم که حالا سعی کن شرایط را بپذیری و خلاصه دنیا را از این سخت تر برای خودت نکن. واقعأ هیچ حد شقاوتی برای سازمان وجود نداشت که جوانان ایران را از کشورهای دیگر بفریبد و بدزدد و بعد آنها را مزدور و تفنگ بدست صدام بار آورد. آخه مگه جوانان ایران چه گناهی کرده بودند که می باید اینطوری برخورد ناجوانمردانه ای با آنها بشود. واقعآ وقتی سازمان دربیرون ادعای دموکراسی می کند حال آدم به شدت به هم می خورد. جالب اینجاست که می روند از سناتورهای امریکایی و نمایندگان کشورهای اروپایی نیز برای حمایت از این دموکراسی طومار جمع می کنند.
باور کنید حزب های تروریستی و بنیاد گرا مثل بوکوحرام سگشان شرافت صد تا مثل سازمان را دارد حد اقل وقتی آنها دختران مردم را از مدرسه می دزدند اعلام می کنند و می گویند ما دزدیده ایم. ولی سازمان به این نیروها می گفت شما خودتان غیر قانونی وارد خاک عراق شده اید و باید خودتان پاسخگو باشید.
خلاصه بگذریم که باز از بحث اصلی دور شدم. روزها گذشت و محمد رضا هرروز با فشار بیشتری در نشست ها مواجه می شد که چرا در نشست ها فعال نیست و اینقدر در نشست ها پاسیو عمل می کند. حتی یک روز یکی از فرماندهان با پرت کردن او از نشست می گفت جای کسی که بخواهد در مناسبات ما خدشه وارد کند اینجا نیست و با پرت کردن او به بیرون او را مورد تحقیر بیشتری قرار داد. و اما محمد رضا  که اصلا انتظار این جور برخورد ها و اینطور جایی را نداشت بد طوری بهم ریخته شده بود. کسی که انتظارش این بود برود یونان کاری پیدا کند زندگی تشکیل دهد و خلاصه مثل بقیه مردم دنیا زندگی کند یکهو از جایی سر در آورده بود که از صبح ساعت 5 باید بیدار می شد و خود را به کارهای بیهوده سازمان سرگرم می کرد و آخر سر هم از خود انتقاد می کرد که چرا کارها را بهتر نتوانسته انجام دهد باور کنید خیلی ازاوقات افراد در آن دوران با علف کنی و سیم خاردار درست کردن و غیره پر می شد که اصلا قابل باور برای فرد تازه واردی مثل محمد رضا  نبود.

وضعیت به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز نزدیک به غروب بود که شعله های آتش در حیاط زبانه می کشید و فردی در میان شعله های آتش در وسط محوطه لشگر در حال سوختن بود که همگی سراسیمه آتش را خاموش کردیم و جسد نیمه جان محمد رضا را به بیمارستان منتقل کردند و جریان از این قرار بود که محمد رضا دیگر تاب نیاورده بود و باریختن نفت به روی خود که در حیاط پشتی منتهی به محوطه خود را به آتش کشید تا فریاد خود را به گوش همه برساند که دیدید چه بر سر جوانان ایرانی آوردند که راهی جز به آتش کشیدن برایشان باقی نمانده.
آری محمد رضا خود رابه آتش کشید ولی در حقیقت بنیادهای جهل و زور و ظلم و خود پرستی رجوی ها را به آتش کشید. ای کاش محمد رضا زنده بود تا ببیند سازمان را که چطور تاوان گناهانی را که کرده پس می دهد.
همان شب در لشگر با حضور فرمانده لشگر نشستی گذاشتند که عده ای بیایند و با موضع گرفتن در مقابل این کار (خود سوزی محمد رضا) بندگی و سرسپردگی خود را به رجوی اعلام کنند یکی می گفت این مزدور بی شرم وزارت اطلاعات بوده،یکی می گفت ضدیتی که این مزدور با مناسبات داشته حتی پاسداران هم نداشته اند، یکی می گفت باید او را اگر زنده مانده بکشیم و جلوی سگ های قرارگاه بیندازیم و یکی می گفت این بیانگر عمق کینه او با خواهر مریم بوده و تا پاسی از شب باید هر کسی می آمد و علیه این بنده خدا موضع می گرفت.
بعد از چند روزی که گذشت و در حین پراکندگی در اطراف قرارگاه بودیم که یک روز مسئول اطلاعات لشگر به همراه فرمانده لشگر همه را جمع کردند و گفتند مزدوری که چند روز پیش خود را به آتش کشیده بود با ممانعتی که خودش در اجرای درمانش داشت به درک واصل شده و حتی حاضر نشدند جسد او را در قرارگاه دفن کنند و اصلا معلوم نشد که جسد او را چکار کردند. و حتما در همان بیمارستان اورا کشته اند بعد مدعی شدند که خودش مانع درمانش شده است و باز دوباره عده ای در نشست بلند شدند و راجع به این بخت برگشته شروع به موضع گیری کردند و بدین سان پرونده محمد رضا بابا خانلو از تهران (شهر ری) بسته شد و لی تا دنیا دنیاست دامان کثیف رجوی ها را خواهد گرفت.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا