تحلیل های کشک و آبکی مسعود رجوی رهبر فرقه در مورد عملیات باصطلاح دروغ جاویدان

پس از قطعنامه 598 رجوی طرحی را ارائه می‌دهد که برمبنای آن قرار بود «ارتش باصطلاح آزادیبخش» دو سه روزه به تهران برسد و سپس «مسعود و مریم» در میان استقبال پر شور مردم وارد پایتخت شوند!! بی‌تردید تراوش چنین طرح و ایده‌ای جز از یک ذهن مبتلا به مالیخولیا و توهمات مفرط خود بزرگ‌بینی، ممکن نیست. بهترین مدرک و مرجعی که می‌تواند روشنگر این مسئله باشد، متن مکتوب جلسه‌ای است که آن را با هم مرور خواهیم کرد. در این جلسه، رجوی چنان در پوسته سخت و ضخیم توهمات خویش گرفتار است که هشدار جسورانه یک عضو زن عادی فرقه مبنی بر غیرواقعی بودن تحلیل رهبری فرقه از شرایط داخلی ایران، به هیچ وجه نمی‌تواند تأثیری بر وی بگذارد. به هرحال اگرچه متن جلسه مزبور اندکی مفصل است، اما از آنجا که برای پی بردن به عمق بلاهت و حماقت ناشی از خودبزرگ بینی رجوی از یک‌سو و مفتضحانه بودن  به اصطلاح انقلابات ایدئولوژیک با هدف برکشیدن رجوی از جایگاه انسانی به مقام خدایی از سوی دیگر، سندی بهتر از این نمی‌توان یافت، جا دارد به مطالعه آن بپردازیم:
«ساعت در حدود 11:30 شب بود که مسعود و مریم رهبران فرقه وارد سالن شدند… رجوی شروع به سخنرانی کرد. حدود نیم ساعت از شروع صحبتش گذشته بود که ناگهان آن را قطع کرد و گفت: کارهای بزرگ در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران»؟ {دست زدن حضار همراه با شعار «امروز مهران، فردا تهران»} در همین زمان دو نفر نقشه بزرگی از ایران را آوردند و در سمت چپ او، در کنار نقشه دیگری که قبلاً وجود داشت، نصب کردند و رفتند. پس از ساکت شدن جمعیت، رجوی به جلوی نقشه رفت و جلسه بدین‌گونه ادامه یافت:
رجوی: دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود.البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید! (با چوب دستی از سمت چپ نقشه قصر شیرین، باختران و تهران را نشان می‌دهد) همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها حتی کوچک‌ترین لحظه‌ها باید استفاده کرد، نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم زیرا در این عملیات، لحظه‌ها تعیین کننده و سرنوشت سازند. این عملیات باید در عرض 2 یا 3 روز انجام شود چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود، آنها فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد؛ چون اصلاً به فکرشان هم نمی‌رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالا نمی‌توانند هیچ عکس‌العمل مؤثری انجام بدهند. البته در عملیات (به اصطلاح) چلچراغ از شما خواستم که سرعتتان در آن حد باشد. پس از عملیات (به اصطلاح) چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمع‌بندی و بررسی پرداختیم که عملیات بعدی چه باشد؟ پس از بحث و بررسی‌های زیاد دیدیم در عملیات قبلی که مهران بوده است و از مشکل‌ترین عملیات‌های مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشکر می‌توانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اینکه همیشه در عملیات‌ها به صورت تصاعدی عمل کرده‌اید، یعنی وسعت هر عملیاتتان از قبلی بیشتر بوده‌ است- آفتاب از پیرانشهر وسیع‌تر و مهران از آفتاب- حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ، تفاوت کیفی داشته باشد. بنابراین فکر کردیم که عملیات بعدی- هر چه باید باشد- حداقل این است که باید یک مرکز استان را بگیریم. در این صورت مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان، آن را ول کنیم و برگردیم؟!
خوب، یا همان جا می‌مانیم، یا به طرف تهران حرکت می‌کنیم. ولی باز در مقایسه با کار قبلی دیدیم استان خیلی کم و کوچک است. (با لحن طنزآلود) آخر شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید! اگر بخواهید وسیع‌تر از عملیات‌های قبلی عمل کنید هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید. البته یک سری می‌گفتند برویم اهواز را بگیریم و یک سری می‌گفتند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم زیرا اولاً تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کرده‌ایم نسبت به قبل مناسب‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصرشیرین و سرپل ذهاب پیش رفته است و این بار نیاز به خط شکنی نداریم و به راحتی می‌توانیم تا کرمانشاه برویم. ثانیاً نزدیک‌ترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران، کرمانشاه است. از آن به بعد بر اساس تقسیمات انجام شده 48 ساعته به تهران خواهیم رسید. البته اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطع‌نامه 598 شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همان جا (کرمانشاه) عمل می‌کردیم ولی حالا ما یک راست می‌رویم و تهران را می‌گیریم. باید بدانید که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطع‌نامه کار ما را تسریع کرد ؛ یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم.
تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت زیرا”بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی، تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر همه را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کار رژیم را یک سره کنیم. البته در این چند روز که اعلام آماده‌باش بود شما خیلی کار کردید و کار یکی یا دو ماه را در 3 روز کرده‌اید. از حالا باید همگی آماده باشید که هر وقت گفتیم حرکت می‌کنیم آماده باشید. شاید سازمان 25 سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین کاری دست بزند.
ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشگر 81 با عراق درگیر است، لشکر 58 و لشکر 88 در سومار درگیر هستند، لشکر 64 در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشکر 28 در راه به استقبال ما بیاید. رجوی بلند می‌شود و روی نقشه دنبال شهرها می‌گردد و سپس می گوید کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است ؛ چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند؛ به طور مثال بغداد تا مرز ایران 180 کیلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ، ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است؛ و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است اما ما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم. (با طنز:) خوب، چه میشه کرد دیگه! بعضی وقت‌ها این طور پیش میاد دیگه! {دوباره به نقشه اشاره می‌کند.} ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام آباد و بعد کرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج و بالاخره تهران.
blankابتدا از محور قصرشیرین که در دست عراق است وارد می‌شویم و تا سرپل ذهاب می‌رویم؛ البته از طریق جاده آسفالته. بعد کرند و اسلام آباد را توسط یک لشکر که فرمانده آن احمد واقف {مهدی براعی} است. پس از فتح اسلام‌آباد، یک تیپ در کرند و دو تیپ در اسلام‌آباد، مستقر می‌شوند، که در ضمن راه ورودی شهر را نیز تحت کنترل می‌گیرند. اسم عملیات این محور را به نام «حنیف» نام‌گذاری کرده‌ایم. بعد از اسلام‌آباد به سمت کرمانشاه حرکت می‌کنیم، که اسم این عملیات «سعید محسن» است و دو لشکر به مسئولیت صالح {ابراهیم ذاکری} در کرمانشاه عمل می‌کنند. صالح، آماده‌ای؟ صالح: بله. رجوی: مسئولین همه آماده‌اند؟ صالح: بله. رجوی: شما قرار شد به کجا بروید؟ صالح: کرمانشاه. تقسیم‌بندی هم شده است که تیپ‌ها باید در کدام نقاط متمرکز شوند. تیپ… به سراغ صدا و سیما می‌رود، تیپ… به سراغ زندان دیزل‌آباد می‌رود و زندانیان را آزاد می‌کند و آنهایی را که می‌خواهند، مسلح می‌کند، و تیپ… سپاه بعثت و قرارگاه نجف را می‌گیرد و به همین ترتیب جعفر راه ورودی کرمانشاه، تیپ افسانه پادگان نزدیک آن، و تیپ جلیل {مهدی مددی} دروازه خروجی کرمانشاه را به اضافه هوانیروز دارند. البته مردم را می‌فرستیم که زندانیان دیزل‌آباد را آزاد کنند. رجوی: اول شهر را بگیرید، بعد زندان را؛ چون تصرف شهر مهم‌تر است. ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم. این تیپ‌ها در کرمانشاه مستقر می‌شوند و 2 تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت می‌کنند. نام عملیات محور همدان را به نام «بدیع زادگان» گذاشته‌ایم. محمود قائمشهر{محمود مهدوی}، آماده‌ای؟ محمود: بله.
رجوی: می‌دانی باید به کجا بروید و چه هدف‌هایی را در شهر در دست بگیرید؟
محمود: بله همدان.
رجوی: بعد از آنکه به همدان رسیدید و مستقر شدید یکی از تیپ‌های زیر نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم می‌آییم.
محمود: باشه.
رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیما‌ها نتوانند درست کار کنند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید؛ هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌دهم هواپیما‌های عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد. نادر{حسن نظام الملکی}، از لحاظ پوشش هوایی چطوری؟
نادر: در دست ماست و می‌توانیم کنترل کنیم.
رجوی: اگر هواپیمایی بخواهد از نوژه بلند شود چه کار می‌کنید؟
نادر: می‌زنیم. اگر چیزی بخواهد پرواز کند کلاً فرودگاه را می‌زنیم.
رجوی: کاملاً مطمئن هستید؟
نادر: بله، می‌توانیم.
رجوی: علاوه بر آن ضد هوایی و موشک سام 7 هم که داریم؟
نادر: بله داریم.
رجوی: فتح‌الله{مهدی افتخاری}، تو می‌روی قزوین و تاکستان را می‌گیری. یکی از هدف‌ها علاوه بر مراکز سپاه، لشکر 16 قزوین است. پس از خلع سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر می‌شوی و وقتی مستقر شدی یکی از تیپ‌های خود را به کمک تهران بفرست چون در آنجا نیاز هست. پس از آن 2 تیپ راهی تاکستان شده در آنجا مستقر می‌شود و پشت سر آن منوچهر{فرهاد الفت} با یک لشکر، راهی کرج می‌شود و آنجا را تصرف می‌کند. البته نام عملیات محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نام گذارده‌ایم. پس از آن 4 لشکر و 2 تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می‌شوند، که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است. {محمود عطایی و مهدی ابریشمچی دست یکدیگر را می‌فشارند.} ضمناً اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسیده و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود. علت اینکه این اسم «سیمرغ» را انتخاب کردم حرف همان روز است.
مریم (با ادا و اطوار): چرا این اسم را گذاشتی؟
رجوی: می‌بخشید که بدون مشورت جنابعالی این اسم را روی شمای الاغ گذاشتم. در آنجا تیپ لیلا فرودگاه مهرآباد، تیپ… سلطنت آباد، تیپ فرهاد صدا و سیما، تیپ فرشید زندان اوین، تیپ… مراکز سپاه، تیپ… نخست‌وزیری، تیپ… مجلس شورا، تیپ… ستاد ارتش و تیپ کاظم{حسین ابریشمچی} در جماران عمل می‌کند. هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون‌ها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حرکت می‌کنند. البته این عملیات را دو عامل درجه یک تهدید می‌کند؛ یکی اینکه از طریق هواپیما رژیم مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روی جاده همه به یک ستون حرکت می‌کنیم؛ ثانیاً چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلاً آن را از دور خارج کرد و معطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن از جلویی را ندارد و همین‌طور حق عقب افتادن را هم ندارد. هر جا که رسیدید سر راه جاده‌ها را باز کنید. تیپ‌های مأمور در شهر، مأمور تأمین جاده‌های آن شهر می‌باشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستون بلافاصله به حرکت خود ادامه می‌دهند. ضمناً اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست، چیزی نگویید و بگویید که عملیات قرار بود تا همین جا باشد.
(رو به محمود قائم شهر:) محمود، خوب فهمیدی که باید به کجا بروی؟ یک دفعه به قائمشهر نروی! تو اول به همدان برو، کار و مسئولیت خودت را انجام بده، بعداً که به تهران آمدی مازندران را به تو می‌دهم.
رو به قاسم{محمدعلی جابرزاده}: حیف که مردم اصفهان بی‌بخارند والا یک تیپ را هم به تو می‌دادم که به اصفهان برویم.{محمود عطایی فرمانده محور تهران را صدا می‌کند و او پای میکروفون می‌آید، از او پرسید:} وضعیت چطور است؟
عطایی: خوب است. با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده است. ماشین‌ها آماده‌ است، مهمات بارگیری شده، و تیپ‌ها تا حدودی توجیه شده‌اند و تا رسیدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هیچ‌گونه نگرانی وجود ندارد. در لابه‌لای ستون، تعمیرکار سیار و فیلم‌بردار سیار هم در حال حرکت هستند.
blankرجوی: در این عملیات مردم به حمایت از ما بر می‌خیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگان‌ها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درب زندان‌ها که باز شود آنها هم با هم هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان، بالقوه با ما هستند. محمود، وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده است. سلام من را به ساکنان آنجا می‌رسانی و اگر مردم آنجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگه‌دار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم.
{رو به فرید، محمدعلی توحیدی}خوب، فرید، شما چه کار می‌کنید؟ در اولین روزی که نیروها به مقصد رسیدند شما باید 24 ساعته برنامه داشته باشید و مسئله را به گوش همه ملت ایران برسانید. کار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامه‌تان تنظیم شده است؟
فرید: ما 24 ساعته برنامه خواهیم داشت.
رجوی: برای ثبت در تاریخ می‌خواهم هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند.{همه دست‌ها را بلند کردند. رجوی تک تک به همه نگاه کرد. رو به فیلم‌بردار و انتظامات:} شما چرا دستتان را بلند نمی‌کنید؟ {آنها هم دستشان را بلند کردند. رو به حضار:} آیا ما دیوانه نیستیم که می‌خواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و آیا احمقانه نیست؟ اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند. رجوی نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین یکی از زنان عضو فرقه از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد. همه حضار با تعجب به او نگاه می‌کردند.
رجوی: پشت میکروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو.
یک از زنان عضو فرقه: من مخالف نیستم، اما اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌ایم و خود من 4 ماه است که از ایران آمده‌ام. مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آنها به ما کمک کنند. هیچ‌گونه جو سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟
رجوی: درست می‌گویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع می‌کنم. این نظر تو به 4 ماه پیش بر می‌گردد و الان ایران خیلی فرق کرده است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می‌کنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همان‌طور که گفتی بروند و درهایشان را ببندند؛ ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد یک قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌کنیم که هستیم و آن وقت مردم جرأت می‌کنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده و از ما حمایت می‌کنند و ما هم کارها را به دست مردم می‌دهیم، ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف رژیم بودند؟
زن:90 درصد.
رجوی: این 90 درصد اگر بفهمند مجاهدین به شهرشان آمده‌اند حتماً از آنها حمایت می‌کنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست، حتماً نمی‌ترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره می‌شوند و شما فقط آنها را راهنمایی می‌کنید. البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد. ولی ما در وضعیتی مثل 30 خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم. البته برای من تصمیم‌گیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را که در سال‌های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می‌فرستیم. ما در این عملیات می‌خواهیم تمام سازمان و تمام ارتش آزادی بخش را به میدان جنگ ببریم. این، خودش ریسک بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد: یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد.
مریم قجر (رو به زن:) شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرح‌ها دقیق می‌باشد. شما ناراحت نباشید. ما نباید مردم را زیاد هم دست کم بگیریم؛ ما در 30 خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل این که ما می‌خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم. باید تا دیر نشده‌ از این فرصت استفاده کنیم و این را عملیات انجام دهیم ولی قبلاً بین هر عملیات، یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی از جمله شناسایی و آماده کردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم،‌ که در حال حاضر موفق شدیم همه کارها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات (به اصطلاح) چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده است این کار در این مدت کوتاه عملی شد وخیلی‌ها در این مدت کوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند. عده‌ای هم راجع به وضعیت بچه‌های کوچک سؤال کردند که ما بچه‌ها را بعد از آنکه تهران فتح شد، سوار اتوبوس می‌کنیم و به تهران می‌آوریم.
رجوی: از هر کس می‌پرسم بلند شود و جواب بدهد.
طاهره{ثریا شهری}، چه کار کردی؟ کارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ کم نمی‌آورید؟ کنسرو و آب میوه به اندازه کافی داریم؟
طاهره: نه، این دفعه خیلی زیاد داریم و تقسیمات وسایل هم انجام شده است. مهمات به اندازه کافی و حتی بیشتر از آنچه مورد نیاز است برداشته‌اند. هزار تفنگ اضافی رسیده است و تانک‌ها و خودروها هم اکثراً رسیده و بقیه هم تا فردا ظهر می‌رسد. کنسرو هم به تعداد کافی تهیه شده که حتی ممکن است زیاد هم بیاید.
رجوی: محمود{محمود عضدانلو}، وضعیت به لحاظ امکانات چطور است؟ کم و کسری ندارید؟ همه خودروهای مورد نیاز رسیده است؟
محمود: بله،‌ فقط مقدار کمی مانده، که تا فردا ظهر تمام می‌شود.
رجوی: فاطمه{مسئول امداد}،‌ وضعیت درمانی به لحاظ دارو و پزشک و آمبولانس همه آماده هستند یا نه؟
فاطمه: بله آماده است.
رجوی: قرار بود برای حمل مجروحین هلی‌کوپتر بگیرید و داشته باشید گرفته‌اید؟
فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد.
رجوی: دکتر حمید{حسن جزایری} را هم ببرید. کاظم{کاظم رجوی} هم آمده است. مسئله درمانی اینجا مسئولیتش با کاظم باشد که در این زمینه چیزی کم نیاورید. همه افراد باید بدانند که می‌خواهند چه کار کنند. ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کنند و یک دفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و رژیم دیگر وجود ندارد.
رجوی: اگر کس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمع‌بندی عملیات هم در هما‌ن‌ جا خواهد شد. طی چند روزی که ما در اردوگاه قدم زده‌ایم شاهد بوده‌ایم که بچه‌ها چقدر کار کرده‌اند. دیدم جیپی را نفربر کرده‌اند و تویوتایی را زرهی کرده‌اند، که اینها همه نشان دهنده آمادگی ماست {با خنده:} روی جیپ‌های رزمی آرم ایران را زده‌اند که ما خیلی خوشحال هستیم که کشورمان سازنده شده است.{رو به یکی از فرماندهان:} کمر شکن‌ها را خالی کرده‌اید؟ تانک‌های 6 چرخ آماده‌اند؟
فرمانده: بله.
رجوی: تانک‌های 6 چرخ سرعتشان زیاد است و هر سه تا از آنها که وارد یک شهر شود همان رژه‌اش جو وحشت را حاکم می‌کند. ما برای همین از این تانک‌ها استفاده می‌کنیم.
مریم: در پایان مطلبی بود که می‌خواستم بگویم و آن اینکه از فرماندهان تیپ‌ها می‌خواهم که بعد از نشست، ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچه‌ها همدیگر را ببینند و از هم خداحافظی کنند. در اینجا نشست تمام شد و همه دست زدند و شعار دادند و نهایتاً افراد شروع به بیرون رفتن از سالن کردند.»
پس از فراهم آمدن مقدمات‌، ستون ارتش باصطلاح آزادیبخش متشکل از ۲۵ تیپ رزمی، رأس ساعت ۶ صبح روز دوشنبه 3/5/67 پس از اجرای مراسم صبحگاهی از قرارگاه خود در عمق خاک عراق به حرکت درآمد و پس از طی مسیر تعیین شده در ساعت ۴ بعد از ظهر از مرز خسروی عبور کرده و طبق پیش‌بینی، ستون ۵ بعد از ظهر از قصر شیرین و ۶ بعد از ظهر از سر پل ذهاب عبور کردند. نیروهای فرقه رجوی بدون درگیری و عبور از خط وارد شهر‌های قصر شیرین و سرپل ذهاب شده و پس از عبور از کرند به سمت اسلام‌آباد پیشروی کردند و حدود ساعت ۹:۳۰ شب به اسلام آباد رسیدند و شهر را تصرف کردند.
عراق پیشاپیش حملات گسترده‌ای را در جبهه غرب و جنوب آغاز کرده بود و یک عملیات هوایی برای ایجاد جو رعب و وحشت علیه مردم غرب کشور انجام داد. تقریباً همزمان با شروع عملیات «مرصاد» ارتش عراق با حجم وسیعی اقدام به حمله گسترده‌ای در منطقه جنوب، با تظاهر به قصد تصرف خرمشهر انجام داد، که هدف آن در حقیقت زمین‌گیر کردن قوی‌ترین لشگر‌ها و تیپ‌های رزمی جمهوری اسلامی بود. برای تکمیل شدن رفع موانع، نیروی هوایی عراق روزهای قبل از آغاز عملیات مجاهدین، به دفعات مناطق تجمع نیرو در اطراف کردند و اسلام‌آباد را نیز بمباران کرد.
در این شرایط عراق با توپ گردنه پاطاق را می‌زد. از طرفی هواپیماهای عراقی منطقه شمال گردنه موسوم به «ریجاب» و چند روستای پرجمعیت آن حوالی را بمباران کرد که عده زیادی شهید و زخمی بر جای گذاشت. هواپیماهای عراق اقدام به پخش حجم زیادی اعلامیه بر فراز شهرهای مرزی، از جمله کرند غرب نمودند مبنی بر اینکه عراق در حال انجام عملیات گسترده است و از نیروهای نظامی خواسته شده بود که با در دست داشتن آن اطلاعیه خود را تسلیم نمایند و نیز از مردم منطقه تقاضای ترک منطقه شده بود.
در واقع مجاهدین تا بالای گردنه پاطاق هیچ نیروی بازدارنده‌ای جلو روی خود نداشت و تا زمانی که بلندگوی مجاهدین در اسلام‌آباد غرب اعلام نکرد کسی باور نمی‌کرد که مجاهدین دست به چنین عملیاتی زده است و همه گمان می‌کردند نیروهای عراق عاملان این عملیات‌اند.
مجاهدین خلق در قالب تیپ‌های ۲۰۰ نفره، با تانک‌های برزیلی بسیار پیشرفته با ۸۰ آمبولانس و صد‌ها خودروی سبک، دو کامیون اسلحه، آزمایشگاه و بیمارستان‌های صحرایی و بسیار مجهز که همه اهدایی صدام بود وارد ایران شده بودند. آنان در سر راه خود بسیاری از مردم بی‌دفاع را به ضرب گلوله به شهادت رساندند. در شهر اسلام‌آباد اوج این فجایع رخ داد. آنها بعد از اسلام‌آباد راهی کرمانشاه شده بودند که در ۳۰ کیلومتری کرمانشاه در گردنه چارزبر که بعد‌ها به تنگه مرصاد معروف شد با مقاومت رزمندگان مواجه شده و متوقف شدند.

سپهبد علی صیاد شیرازی آن زمان فرماندهی هوانیروز را به عهده گرفت و با بمباران ماشین‌های آنها، موقتاً آنها را متوقف کرد و ستون‌های آنها را به آتش کشید. در درگیری تنگه مرصاد مجاهدین با دادن ۱۵۰۰ کشته زمین‌گیر شدند و از همانجا تصمیم به فرار گرفتند. مشکلی که رزمندگان با آن مواجه بودند تعقیب مهاجمین بود. مجاهدین با قرار دادن نیروهای انتحاری در گردنه‌های مختلف، مقاومت جدی از خود نشان می‌دادند تا سایر نیرو‌ها موفق به فرار به خاک عراق شوند. این جنگ و گریز تا پل ماهی در نزدیکی سرپل ذهاب ادامه یافت ولی مجاهدین با انفجار پل ماهی مانع ادامه تعقیبشان شدند.
هواپیماهای عراقی هم در این موقع عملاً وارد کار شدند و با بمباران وسیع رزمندگان، تعداد زیادی از نیروهای ایرانی را به شهادت رساندند.
پس از خروج ستون نیروهای فرقه رجوی از اسلام‌آباد پس از یکی دو درگیری کوچک، در ساعت ۲ نیمه شب 4/5/67 در منطقه حسن‌آباد، یکی از تیپ‌های مجاهدین گرفتار درگیری سنگینی شد و با اینکه اولین تیپ گردنه حسن‌آباد را پشت سر گذاشته بود اما بعد از آن درگیر نبرد سنگینی در منطقه شد.
پس از کمک‌رسانی گردان‌های متعدد از تیپ‌های مختلف به نیروهای درگیر، در نزدیکی‌های صبح مجدداً ستون فرقه به حرکت درآمد اما باز در گردنه چهار زبر، درگیر و دنباله ستون متوقف شد. بر اثر نبرد سنگین در چهارزبر مرتباً تعداد زخمی‌ها زیاد شد و تعداد لاشه‌های کامیون‌ها و کشته‌ها و… افزایش پیدا کرد و تعدادی از فرماندهان گردان درگیر هم کشته شدند. در این وقت حمله دیگری از سوی سه راهی ملاوی به نیروهای مجاهدین صورت گرفت. در این میان اسرای حاضر در عملیات غالباً فرار کردند و بی‌نظمی شدیدی بر نیروهای مهاجم حاکم شد.
بلافاصله پس از آزاد‌سازی شهر اسلام‌آباد، یگان‌های سپاه پیش‌روی را به سوی کرند آغاز کردند. قبل از رسیدن نیروهای خودی به این شهر در ساعت سه نیمه شب، ۳ فروند، هلی‌کوپتر ترابری در کرند به زمین نشستند و تعدادی از کادرها و رهبران فرقه را از شهر خارج کردند.
از ساعت ۷ حملات هواپیما‌ها و سپس حملات هوانیروز باختران بر روی ستون مجاهدین شروع شد. همین امر موجب شد که نفرات، که پیش از آن در ماشین‌های خودشان بودند، از ماشین‌ها خارج شده و در اطراف جاده لای شیار‌ها و پناهگاه‌های طبیعی، کنار جاده، و زیر پل‌‌ها سنگر بگیرند و ستون کاملاً متوقف شود. در ضمن همزمان، در اطراف کارخانه قند درگیری سنگینی درگرفت. در هر سه جبهه درگیری، نیروهای جمهوری اسلامی بر فراز ارتفاعات، بر نیروهای سازمان اشراف کامل داشتند و ضمناً با حملات هوایی نیروهای سازمان را به شدت سرکوب کردند. در این میان تعدادی از نیروهای ارتش آزادیبخش ناگزیر از فرار و عقب‌نشینی شدند. این در حالی بود که تعدادی از بی‌سیم‌های آن‌ها از کار افتاده بود و آمبولانس‌ها مرتباً زخمی‌های سازمان را به عقب بر می‌گرداندند.

صبح روز سه شنبه و چهارشنبه 5/5/67 نیروهای جمهوری اسلامی از دو جبهه، ‌از طرف پادگان الله‌اکبر و از منطقه جنوب اسلام‌آباد، ‌به سمت اسلام‌آباد هجوم آوردند و مناطق غربی و جنوبی شهر را کلاً زیر فشار قرار دادند، به طوری که حتی در جنوب شهر پیشروی داشتند. در ساعت آغازین روز چهارشنبه نیروهای «باصطلاح ارتش آزادیبخش» با امیدواری به پیشروی به سمت باختران، برای گرفتن تنگه چهارزبر به آن منطقه هجوم ‌آوردند که تلاششان ناکام ماند.
نتیجه: غروب روز چهارشنبه درگیری تنگه چهارزبر با عقب‌نشینی نیروهای مجاهدین به پایان رسید و از شب پنجشنبه عقب‌نشینی کامل آغاز شد. چهارشنبه شب در ساعت ۷ بعد‌از ظهر شدت حملات ارتش جمهوری اسلامی حتی فرصت عقب‌نشینی را هم از نیروهای فرقه رجوی گرفته بود. از صبح روز پنجشنبه 6/5/67 نیروهای در حال فرار آنها، ‌در حوالی اسلام‌آباد مورد چند حمله مختصر قرار گرفتند. مجروحین مجاهدین یا خود را می‌کشتند یا امیدوار بازگشت نیروهای تازه‌نفس می‌ماندند. تعداد زیادی از افراد نیز در کوه و دشت و روستاهای اطراف پراکنده شدند و آخرین خودروهای مجاهدین با حداکثر ظرفیت و در حالی که افرادی به اطراف آن آویزان بودند به داخل خاک عراق بازگشتند.

عملیات سراسر دروغ جاویدان جز شکستی گسترده چیزی عاید رجوی و فرقه اش نکرد. مجاهدین در این عملیات ۱۳۰۴ نفر کشته را خود رسماً تأیید و با عکس و زندگی‌نامه منتشر کرد. تعداد مجروحین نیز بالغ بر ۱۵۰۰ نفر برآورد شد که ۷۰۰ نفر آنان معالجه سرپایی و سطحی داشتند و ۸۰۰ نفر بستری و بعضاً به درک واصل شدند. براساس اعترافات دستگیرشدگان و عکس‌هایی که از بعضی از اجساد شناسایی شده تهیه شد از مجموع ۵۱ نفر هیئت اجرایی سازمان (مرکزیت) حداقل ۳۳ نفر از آنها در صحنه عملیات حضور داشتند که ۱۶ نفر آنان نیز کشته شدند. رضا پورآگل، مهدی افتخاری و مهدی کتیرایی از جمله کشته‌شدگان مرکزیت در این عملیات بودند.
تجهیزات منهدم شده فرقه رجوی در مجموع نبردهای عملیات باصطلاح فروغ جاویدان ۶۱۲ خودرو از انواع مختلف، ۷۲ تانک و زره‌پوش، ۲۱ توپ ۱۲۲ میلی‌متری و ۵۱ تفنگ ۱۰۶ میلی‌متری بود که عمدتاً بدون خودرو حمل کننده بودند. آمار غنایم نیز حدود ۵۰۰ دستگاه انواع خودرو مقادیر زیادی تجهیزات انفرادی و جمعی بود.
رجوی پس از این عملیات و برای شانه خالی کردن و تبرئه شکست مفتضحانه خود از این عملیات در یک نشست جمعی علت ناکامی در این عملیات را بی‌ایمانی و ضعف پرسنل فرقه خود عنوان کرد و گفت:
اگر ایراد و مشکلی هست در خود شماست ؛ خط مشی ما مشکلی نداشته است.
رهبران فرقه همواره با فرافکنی و برخوردهای ایدئولوژیک مترصد توجیه عملکرد خود می‌باشد. پس از شکست در عملیات باصطلاح فروغ، رجوی در یک نشست طولانی در عراق، علت شکست را به نیروها و ضعف ایدئولوژیک آنان معطوف داشت تا سرپوشی بر محاسبات غلط (اطلاعاتی و تحلیلی) خود بگذارد.
رجوی آخرین نقطه پیشروی (تنگه چارزبر=تنگه مرصاد) نیروهایش را بهانه کرد و اعلام داشت: شما در تنگه‌ی چارزیر گیر نکردید بلکه در تنگه توحید، زمین‌گیر شدید. و اضافه کرد: ضعف ایدئولوژیک شما باعث گردید تا در تنگه آرزوها و خصلت‌ها و خواسته‌هایتان درجا بزنید.
سپس با یک برنامه‌ریزی قبلی تعدادی از نفرات را صدا زد و از آنان سوال کرد: وقتی به تهران می‌رسیدی چه کاری برایت اولویت داشت؟ و سوال شونده بی‌درنگ پاسخ می‌داد: قصد داشتم پیش پدر و مادرم بروم و این پیروزی را به آنها تبریک بگویم.
رجوی خطاب به بقیه نیروهای حاضر، از این روحیه به مثابه مادی شدن خصلت‌های بورژوازی یاد نمود و آن را در تضاد با ایدئولوژی فرقه اش خواند و گفت: خب، معلوم است با این تفکر، بایستی در چارزبر گیر می‌افتادیم، وقتی دیدار با فامیل بهانه‌ای برای رسیدن به هدف می‌شود، بالتبع از جوهر و تقدس هدف غائی می‌کاهد.
این خط در وادار کردن نیروها به خسّت و کم‌کاری و بی‌ایمانی و عدم باور به توانایی‌های خویش که در جلسات عمومی انجام شد، نمود پیدا کرد. به رغم این کار، شکسته شدن رجوی در ذهن تعداد زیادی از نیروها باعث ریزش نیرو گردیده، تعداد کثیری از اعضا و هواداران فرقه جدا شدند. در راستای همین شکست، شعار محوری سازمان هم که صلح وآزادی بود هم زیر سوال رفت.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا