مصاحبه با آقای شهرام نجاریان عضو جداشده ی فرقه رجوی

  • آقای نجاریان لطفا خودتان را معرفی کنید.
    سلام. من شهرام نجاریان هستم متولد سال 1363، ساکن سراوان، من از سال 1381 تا 1385 در کمپ اشرف بودم.
  • چطور شد جذب مجاهدین شدید و به عراق رفتید؟
    محمد شریف نجاریان، دایی من حدود دو سال ناپدید شد و بعد از دوسال با من تماس گرفت و گفت زنده و سالم هست و اگر می خواهم او را ببینم باید به پنجگور در کشور پاکستان بروم. خب من هم دوست داشتم دایی ام را ببینم و هم خبری از او برای خانواده ام بیاورم و آن ها را خوشحال کنم.
    موضوع را با پسرخاله ام ارشد شکرزهی که او هم جداشده از مجاهدین است درمیان گذاشتم و قرار شد دو نفری با هم به پنج گور برویم.
    ما رفتیم آنجا اما به جای دایی مان فرد دیگری به ملاقاتمان آمد و گفت محمد شریف نجاریان در عراق است و اگر می خواهید دایی تان را ببینید باید به عراق بروید. ماهم که شناختی از رجوی و گروهش نداشتیم قبول کردیم که به عراق برویم. راستش در ذهنمان این بود که او را می بینیم و برمی گردیم. اما….
    در مدتی که پاکستان بودیم همین فردی که از طرف گروه آمده بود برای ما فیلم هایی از ارتش آزادیبخش پخش می کرد. واقعیت برای من مبهم بود و اصلاً به فیلم ها اهمیت نمی دادم فقط می خواستم بروم ودایی ام را ببینم و بهمین دلیل زیر بار کارهایی که می خواست می رفتم و پسر خاله ام هم همینطور.
    خلاصه ما به عراق رفتیم و من تا چهار سال بعد و ارشد هم چندسال بیشتر در آنجا گیر کردیم.
  • خلاصه چه شد دایی ات را دیدی یا نه؟
    بله دیدم ولی نه همان بدو ورود به اشرف. مدتی در اشرف بودیم و هر روز درخواست داشتیم شریف نجاریان را ببینیم بالاخره بعد از چند وقت اجازه دادند که او را ببینیم. بعد از دیدن از او خواستم برگردیم ولی قبول نکرد. خودمان هم که خواستیم برگردیم به ما اجازه نمی دادند.
  • خب در این مدت 4سال که در آنجا بودی چه فعالیت هایی داشتی؟
    راستش من زیاد نمی توانم زورگویی را بپذیرم به همین خاطر از همان روز اول برای دیدن دایی ام و بعد از دیدن دایی هم برای خروج از آنجا دائماً با دایی و فرماندهان مجاهدین درگیر بودم و مدت زیادی کسی کاری به کارم نداشت. کله شقی من را که دیدند زیاد گیر نمی دادند. من هم زیاد پایبند صبحگاه و بیگاری های آنجا نبودم.
  • آیا در مدت حضورت در اشرف با خانواده ات هم تماس داشتی؟
    بله اما شاید بعد از حدود دوسال. اینقدر اصرار کردم تا اجازه دادند با خانواده ام تماس بگیرم وقتی تماس گرفتم فهمیدم خانواده ام فکر می کردند من و ارشد هر دو کشته شدیم. چون ما اصلاً به خانواده مان نگفته بودیم چه تصمیمی داریم و کجا میریم.
  • چطور شد بالاخره بعد از 4 سال تصمیم به فرار گرفتی؟
    من خودم به تیف آمریکایی ها رفتم. سرکردگان مجاهدین چون می دانستند حضور آمریکایی ها در کنار آن ها باعث ریزش نفراتشان می شود، ما را از آن ها می ترساندند و می گفتند بمحض معرفی به آمریکایی ها و پناه بردن به آنها کشته می شویم و یا ما را به زندان می فرستند و شکنجه می کنند.
    یکی از بچه ها که فرار کرده بود و به تیف رفته بود بعد از مدتی بخاطر یکی از نزدیکانش که هنوز فرار نکرده بود مجدداً به کمپ مجاهدین برگشت. من رابطه دوستانه ای با او داشتم. چند وقتی که از برگشتش گذشت، از او پرسیدم حرف هایی که راجع به شکنجه و زندان و کشتن بچه ها بدست آمریکایی ها می گویند درست است یا دروغ؟ او هم بخاطر اعتمادی که به من داشت گفت: نه. آنجا بخور و بخواب هست و کاری باکسی ندارند تا تعیین تکلیف بشوی که کجا می خواهی بروی.
    من که این را شنیدم به ارشد شکرزهی گفتم فرار کنیم، حرف های این ها راجع به تیف دروغ است و کسی را نمی کشند و زندان هم نمی فرستند. متاسفانه ارشد پیشنهادم را قبول نکرد و من تنها از اشرف فرار کردم.
  • چطور فرار کردی؟
    کانکس های نگهبانی اشرف با تیف آمریکایی ها فاصله زیادی نداشت. از تاریکی هوا استفاده کردم و خودمو به پشت کانکس نگهبانی کمپ رسوندم و از آنجا به سمت تیف فرار کردم وخودم را به آن ها تحویل دادم.
  • آیا اوضاع آن طور بود که مجاهدین گفته بودند؟
    نــــــه، همانطور که دوستم گفته بود، همه حرف های سرکردگان مجاهدین دروغ بود و واقعاً تیف کاری به کارمان نداشتند. بعد از مدتی هم تعیین تکلیف شدیم و درخواست برگشت به ایران دادم.
  • خوشحالم که توانستید از اسارتگاه رجوی فرار کنید. در حال حاضر وضعیت کار و زندگی ات چگونه است؟
    متاهل شدم و سه فرزند دارم. من در کار صنایع ام دی اف مشغولم.
  • آقای نجاریان، بابت مهمان نوازی شما و همسرتان و اینکه زحمت کشیدید وقت گذاشتید ممنونم.
    خواهش می کنم. خوشحال می شوم اگر کاری از دستم بر بیاد انجام بدهم. در مدتی که در اشرف بودم خیلی تحت فشار روانی بودم چون ماندن اجباری در آنجا برایم خیلی سخت بود. و هرکاری بتوانم علیه مجاهدین انجام می دهم تا تلافی آن روزهای سخت را سرشان بیاورم.
منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا