خاطرات سیاه محمد رضا مبین – قسمت پانزده

سلول انفرادی به عنوان شکنجه ثبت شده است!
سلول انفرادی شکنجه است! برای اینکه اولین کاری که انجام می‌دهد این است که شما را از کنترلی که به روی زندگی خودتان دارید منع و محروم می‌کند و تمام کنترل بر روی زندگی خودتان را از شما سلب می‌کند. در انزوا نگه داشتن زندانی به وسیله زندانبان و بازجو به این منظور انجام می‌شود که زندانی را بتوانند از شخصیت و هویت انسانی‌اش خالی کنند و نه تنها دید او را نسبت به خودش تغییر دهند بلکه بعنوان موجودی ناتوان و بی‌ارزش، که بتوانند آنچه که باورهای خودشان است را در ذهن زندانی جایگزین کنند!!!
گفته می‌شود سلول انفرادی نوعی شکنجه است که حتی از شکنجه‌های جسمی عذاب آور‌تر است! چرا که روح و روان را فلج می‌کند!!!
چرا فشار بر روح و روان انسان عذاب آور‌تر از فشار بر جسم انسان است؟
در علم روان‌شناسی به چه مواردی فشار بر روح و روان گفته می‌شود؟
فشارهای جسمی هم برای از بین بردن تمرکز روحی زندانی است. یعنی این فشار‌ها بر زندانی وارد می‌شود تا او از باورهای خودش کوتاه بیاید و اصولاً برای باورهای اوست که به زندان انداخته شده است.
بد‌تر از هر گونه فشار و شکنجه‌ای، این حس وجود دارد که شما درون سلول انفرادی حس کنید که فراموش شده‌اید!
اما وقتی که تنها کسی که کنترل زندگی و ذهن شما را به دست می‌گیرد، زندانبان است و به طور مکرر به شما یادآور می‌شود که همه، شما را فراموش کرده‌اند و هیچ کس به شما اهمیتی نمی‌دهد، در حقیقت این کاری است که زندانبان در جهت انجامش قدم برمی دارد وهدف او این است که این تفکر را به شما القاء کند تا شما باور کنید که هیچ کس به فکر شما نیست.
همین جاست که زندانی می‌بایست کنترل حتی بخشی از زندگی‌اش را که می‌تواند فقط بخش ذهنی آن باشد را به دست بگیرد و با رجوع به پیوندهایی که در گذشته داشته است و یادآوری آن‌ها برای خودش، و رجوع به باورهایی که برای آن‌ها به زندان افتاده و زندانبان سعی می‌کند آن‌ها را بی‌ارزش تلقی کند، و با پایبندی به آن باور‌ها که می‌تواند در مورد عدالت خواهی و یا باورهای ایدئولوژیک و مذهبی باشد، کنترل ذهنش را به دست بگیرد.
زندانی می‌بایست در انزوا دائما بجنگد وگرنه نه، می‌تواند قربانی زندانبان خودش بشود و عقاید او را که تنها عقیده موجود در آن محیط است، بپذیرد و احساس پیوند و همبستگی کند.
چرا بازجویانی مثل فروغ سنگدل از سلول انفرادی به طور کلی استفاده می‌کنند؟
مگر در سلول انفرادی چه اتفاقی برای زندانی می‌افتد که بازجویان و زندانبان از این حربه علیه متهم استفاده می‌کند؟
قصد بازجو این است که زندانی را به شکست بکشاند و او را از هویت انسانی‌اش تهی کند و آنچه که باور خودش است را به زندانی القا کند. برای همین است که زندانبان سعی می‌کند از محیط زندان برای هر چه بیشتر گیج و سردرگم کردن زندانی استفاده کند. این اعمال خیلی برنامه ریزی شده انجام می‌شود و یکی از روش‌های موثر برای متلاشی کردن مقاومت زندانی، جدا کردن او از سایر زندانیان و به انزوای کامل کشاندن اوست.
زندانبان دراین شرایط امکان بیشتری پیدا می‌کند تا زندانی را به شکست بکشاند و نظر خودش را به او تحمیل کند و یا او را وادار به همکاری کند.
پس می‌شود این طور نتیجه گرفت که اگر روز‌ها و هفته‌ها می‌گذرد و بازجو به سراغ زندانی در سلول انفرادی نمی‌رود، با تعمد این کار را می‌کند؟
دقیقا!!! البته تجربه و تحقیقات به ما نشان می‌دهد که بازجو به سراغ زندانی نمی‌رود چون در نبود هیچ محرکی و هیچ اطلاعاتی در مورد اینکه بر من چه خواهد گذشت؟ میل به اعتراف شدید‌تر شده و این فکر می‌تواند از مغز زندانی عبور کند که برای پایان دادن به آن اضطراب و بی‌خبری، در بزند و زندانبان را صدا کند تا او را برای بازجویی ببرد!!!
فروغ سنگدل و همکارکثیفش فاضل!از من می‌خواست که به سلول انفرادی که برمی گردم، به گذشته خودم بیاندیشم!!!
فروغ سنگدل ودیگر سران سرکوب در فرقه رجوی! من و امثال من که نمی خواستیم، مزخرفات رجوی را قبول کنیم، ماهها و سالها در زندان انفرادی وبعدا در زندان جمعی که همان مناسبات فرقه بود، اسیر و زندانی نگه داشتند، اما هرگز در مقابل زندان بان هایمان، زانو نزدیم و این آنها بودند که در برابر اراده پولادین ما مخالفان، یکی پس از دیگری شکست ها را قبول کردند و با سربه نیست شدن رهبر کذائی شان، ذلیل تر از گذشته، به هر ننگ و عاری خود را آلوده کردند …
داستان فروغ سنگدل و البته جایگاه سرکوبگرش را بیشتر در قسمت های بعدی توضیح خواهم داد…
ادامه دارد …

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا