خاطرات سیاه محمدرضا مبین – قسمت بیست و چهارم

امسال می رویم به تهران…
در بعد از تمام شدن نشست سرفصلی کشکی مسعود رجوی موسوم به آ-77، من در یکی از یگان های زرهی ارتش ششم سازماندهی شده و قرار شد به قرارگاه همایون واقع در حومه شهر العماره عراق در جنوب آن کشور نقل مکان کنیم.
مسعود رجوی با توجیهات مختلف و دوختن زمین به زمان ، اثبات کرد که باید ارتش را به هفت جبهه تقسیم کرد :
1- ارتش اول به فرماندهی لعیا خیابانی در قرارگاه اشرف مستقر شد.
2- ارتش دوم به فرماندهی مریم حسن زاده در قرارگاه جلولا در شمال عراق مستقرشد.
3- ارتش سوم با فرماندهی صدیقه حسینی در قرارگاه علوی در سمت جلولا و فیلق دو مستقرشدند.
4- ارتش چهارم با فرماندهی رقیه عباسی در منطقه کوت مستقر شدند.
5- قرارگاه پنجم با فرماندهی زهره قائمی در قرارگاه موزرمی در جنوب عراق مستقر شدند.
6- قرارگاه ششم با فرماندهی ژیلا دیهیم در قرارگاه همایون در جنوب شرقی عراق مستقر شدند.
7- قرارگاه هفتم با فرماندهی فائزه محبت کار در قرارگاه حبیب در جنوب عراق مستقر شدند.
مسعود رجوی مدعی بود که از همه این محورها ، درعملیات آخر به سمت میهن حمله خواهیم کرد!
البته بعدها این تعداد به 14 قرارگاه و ارتش تغییر یافت و فرماندهان ارتش ها نیز دائما تغییر می کردند. مسعود رجوی از همه این بازی ها ، فقط قصد مشغول کردن اعضاء و تلف کردن وقت آنها را داشت وبس.
نشست رهبری تمام شده و در قرارگاه باقرزاده آماده عزیمت به سمت ارتش های خود شدیم. من با اکبر مجرد و ابوطالب هاشمی سوار اتوبوسی شدیم که تعدادی از بچه های ارتش ششم را به سمت قرارگاه همایون می برد ، طبق معمول ترددات مجاهدین در عراق ، تمامی پرده های اتوبوس بسته شد ، در مسیر زمان دهی ( زمان سرو میان وعده ) دوسه نفر داخل اتوبوس مواد صنفی را توزیع می کردند. هوا هم خیلی گرم بود و هرچقدر هم به سمت جنوب عراق نزدیک می شدیم ، گرم تر می شد. در طی مسیر از زیر پرده می دیدم که از روستاها وشهرهای مختلف رد می شویم ، اما اجازه نداشتیم بیرون را نگاه کنیم. این نوع از ترددات بدترین نوع سفر بود.
در طی مسیر سعی می کردم همه چیز را بخاطر بسپرم ، اما متاسفانه هیچ امکانی برای این کار وجود نداشت. حوالی عصر به داخل فیلق ( پادگان عراقی ها ) ، وارد شدیم ، در واقع قرارگاه همایون داخل فیلق چهارم عراق قرار داشت. مسیر را داخل فیلق رد کرده و از یک درب بزرگ آهنی وارد قرارگاه همایون شدیم. از اتوبوس که پیاده شدیم با یک خیابان کوچک گلی و کثیف مواجه شدم. گل و شل عجیبی بود ، انگار وارد یک روستای مخروبه و دورافتاده شده بودم ، همان لحظه اول دلم خیلی گرفت. خیلی احساس بدی داشتم. احساس می کردم از یک زندان خوب به یک زندان بد منتقل شدم. در اطرافمان یک دنیا کار دیده می شد. همه جا کثیف و سیاه بود ، فقط چند درخت کوچک در این قرارگاه دیده می شد. هیچ سرسبزی درکار نبود.
گرما و شرجی در همین ماههای آغازین بهار 1377 ، نشان از گرمای بسیار طاقت فرسای این منطقه می داد. به بد آب و هوا ترین قرارگاه سازمان در عراق منتقل شده بودم.
بزودی در یک ساختمان ، که آسایشگاه ما قرار داشت رفتیم و پس از ادای نماز و یک استراحت چند دقیقه ای، به سالن غذاخوری رفتیم. در سالن چند عشتار قرار داشت ، عشتار به وسیله ای گرمایشی می گفتیم که با نفت کار می کرد وبرای گرمایش و یا گرم نگه داشتن غذا از آن استفاده می شد. اغلب هم یک بوی ناهنجاری داشت که مجبور به تحمل آن بودیم.
از فردا در یک کلاس آموزش برجک تانک چیفتن سازماندهی شده وشروع به یاد گیری اجزای مختلف تانک انگلیسی چیفتن نمودم. نشست های ثابت لایه ای و تشکیلاتی و عملیات جاری هم جزء ثابت برنامه ها بود. چند کلاس دیگر هم به موازات این آموزش در برنامه کاری من قرار داشت ، رفتن به نانوائی و آشپزخانه و کارگری صبحانه و نهار وشام و… هم در کنار کارها و آموزش ها ، ما را مشغول نگه می داشت تا مبادا به فکر زن و زندگی بیافتیم. انگار ما مرد نبودیم ، یا زنان زن نبودند ، هیچ احساس مشترکی در بین این مردها و تعداد کم زن ها در قرارگاه وجود نداشت. ما باید همه احساسات و غرایز جنسی مان را با شدت تمام سرکوب می کردیم.
برای ماهها ما هیچ ارتباطی با دنیای بیرون نداشتیم. تنها کانال و منفذ ارتباطی ما با بیرون یک روزنامه دیواری بود که به آن بولتن می گفتیم و دیگری تلویزیونی بود که فقط سیمای آزادی را نشان می داد! گفتم سیمای آزادی! در حقیقت سیمای اسارت بود! اسارت مطلق جسمی وفکری!
روزهای به سختی در گرمای بالای 50 درجه و در شرجی مطلق می گذشت ، همیشه عرق روی پیشانی و پشت کمرمان وجود داشت. نفسم بعضی اوقات بالا نمی آمد. انگار از صبح تا شب داخل تنور نانوائی بودیم! یک دکتر خسرو هم داشتیم که در قسمت امداد قرارگاه کار می کرد و تنها اجازه داشت قرص مسکن تجویز کند.
در همان قرارگاه بود که باید کلاس امدادگری هم می گذراندیم. باید یاد می گرفتیم که در مواقع اضطرار جراحت و زخمی را پانسمان کنیم…
ادامه دارد…
محمدرضا مبین ، کارشناس ارشد عمران ، سازه

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا