اولین باری بود که به تنهایی از اشرف خارج می شدم..

حملات نیروهای ائتلاف به عراق – 20 مارس 2002 …

خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی ام
سالها بود که صدام حسین در عراق یکه تازی می کرد و مسعود رجوی زیرسایه او ، سرکوب شدید فرقه ای را براه انداخته و احدی اجازه خروج نمی یافت. فضا بقدری سنگین و بسته بود که دیگر فکر جدائی و خروج یا فرارهم به اذهان خطور نمی کرد.
صحبت از حمله به عراق بود ، اما سازمان و شخص رجوی هرگز چنین احتمالی را جدی نمی گرفت ، در نشست های سیاسی عصرهای جمعه نیز فقط تابلوی” نه جنگ” ، برجسته شده و بحث ها حول آن شکل داده می شد ، رجوی بخوبی می دانست که در صورت جنگ ، همه چیز خود را از دست خواهد داد. در آخرین نشست هم مسعود رجوی ، گفت احتمال حمله به عراق وجود ندارد اما اگر حمله ای شکل گرفت ، از همین الان من فرمان حمله به ایران را صادر می کنم و در صورت وقوع جنگ ، همه باید آماده نبرد سرنگونی باشید.
سرانجام در 29 اسفند 1381 ، ( 20 مارس 2003) ، جنگ عراق با حمله یک ائتلاف بین المللی به رهبری آمریکا و انگلیس ، به عراق آغاز شد. نیروهای اصلی حمله کننده به عراق شامل ارتش های آمریکا ، انگلیس و لهستان بود ، اما 29 کشور دیگر نیز بخشی از نیروهای خود را به همراهی فرستاده بودند. طی سه هفته ارتش عراق نابود شد. صدام در تاریخ 23 آذر 1382 بعد از 240 روز اختفاء ، دستگیر و در 9 دی ماه 1385 به دار آویخته شد.
این جنگ باخروج آخرین تیپ رزمی آمریکائی در 28 مرداد 1389 ( 19 اوت 2010) رسما پایان یافت.
قبل از شروع جنگ و با قطعی شدن حمله ، ما تمامی زرهی ها و کامیون ها و سایر ادوات جنگی را از مهمات پر کرده و تمامی سلاح ها را تنظیف کردیم.
یک شب همه ما را به سالن غذاخوری صدا کردند.
در سالن همه چیز فرق می کرد ، شرایط به خوبی نشان می داد که جنگ یا شروع شده و یا بزودی شروع خواهد شد. همه ما در بی خبری کامل قرار داشتیم ، اما حق سئوال کردن هم نداشتیم. در سالن توجیه شدیم که یک سری آیفا را که از مهمات پر است باید به منطقه قره تپه ببریم. وسائل فردی و نبرد را برداشته ، از تسلیحات اسلحه و مهمات تحویل گرفتیم و در یک ستون که همگی از کامیون های مملو از مهمات پر بود از اشرف خارج شدیم. این اولین بار بود که من طی سالیان با یک خودرو وبه تنهائی از اشرف خارج می شدم. زرهی ها هم از درب های زرهی شرق اشرف باید خارج شده و در منطقه قره تپه ، استتار می کردیم.
ستون ما براه افتاد ، من آخرین آیفا را رانندگی می کردم. در مسیر حرکتی که من به درستی نمی شناختم به سمت کوه های حمرین حرکت می کردیم ، ساعت از یک نصفه شب هم گذشته بود. کم کم آیفای من پت پت کرد و خاموش شد. به سختی کنار کشیده و هر چقدر چراغ زدم ماشین جلوئی اصلا متوجه نشد. حدود بیست دقیقه در ماشین نشستم ، اما از کسی خبری نشد ، بی سیم هم نداشتم که خبر بدهم ، در تاریکی هوا از ماشین پیاده شدم و به کنار جاده رفتم ، چون ماشین پر مهمات بود ، احتمال می دادم اگر تیری شلیک شود ، کامیون منفجر شده و همه چیز از بین برود. در تاریکی که از ماشین فاصله گرفتم ، متوجه شدم که در یک گورستان هستم. در بین قبرها ، نشسته و به سنگ قبری بزرگ تکیه دادم ، از هیچ کس خبری نبود ، حدود یک ساعت گذشت و من اسلحه ام را مسلح کرده و در تاریکی میان قبرها نشسته بودم.
بالاخره از پشت سر سمت اشرف ، یک کامیون آمد و تا خودروی من را شناخت به فاصله کمی متوقف شد. جعفر ثانی از بچه های خراسان بود که می شناختم ، موضوع را پرسید و من علت را که تمام کردن سوخت بود توضیح دادم. جعفر هم سوخت کمی داشت اما کامیون او را در شیب نگه داشته وبه هر ضرب و زوری بود یک گالن از آن با شیلنگ مکیدیم ودر باک کامیون من ریختیم. خودرویی که قرار بود برای عملیات سرنگونی برود در اطراف اشرف سوخت تمام کرده بود و کامیون دیگر هم سوخت کم داشت! عجب مسئولین ما برنامه ریزی خوبی داشتند!
از بس در قرارگاه به نشست و عملیات جاری برای سرکوب ما بهاء می دادند که از آماده سازی های اولیه غافل شده بودیم.
بالاخره من و جعفر نزدیکی های صبح به قره تپه رسیدیم ، جالب هم اینکه اصلا فرمانده من مطلع نشده بود که من در راه ماندم و سوخت تمام کردم. در منطقه قره تپه اوضاع حسابی جنگی بود و همه چیز بهم ریخته بود. باید بسرعت زرهی ها و خودروها را استتار می کردیم. تا روشنائی هوا تقریبا همه زرهی ها و خودروها را استتار کردیم و مشغول چادر زدن و درست کردن دستشوئی و… شدیم.
حملات از جنوب عراق شروع شده بود و در منطقه ناصریه جنگ شدید بود.
نوروز 1382 تمامی نفرات ارتش رجوی در پراکندگی در منطقه حمرین و قره تپه بودیم. شب ها که آسمان بغداد را تماشا می کردیم فقط شلیک ضدهوائی ها و گلوله ها بود که آسمان بغداد را روشن می کرد.اوضاع بشدت آشفته و ما کاملا سردرگم و بلاتکلیف بودیم.
هر از چند گاهی ، هواپیمائی با سرعت بالا و از ارتفاع پائین از اطراف ما رد می شد. از اخبار جنگ بصورت قطره چکانی به ما اطلاع می دادند و خیلی کم در جریان اوضاع عراق قرار می گرفتیم …
ادامه دارد…
محمدرضا مبین ، کارشناس ارشد عمران ، سازه

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا