اوج راهبندی فکری سی مرغ ( مریم قجر)

اوج راهبندی فکری سی مرغ ( مریم قجر)



پس از آنکه اولین شلیک گلوله در بغداد و کنار گوش دیکتاتور به صدا در آمد و پایه های حمایت رهبر و رئیس جمهور پوشالی با پیکی شوم ؛ لرزان شد. نظر این بود که صدای انفجار و دیدن لرزش پاهای مهره از کار افتاده ، خواب زمستانی را از سر فرو بردگان زیر برف حصارهای تنگ که تنها قدرت می خواهد و می شناسد رامی رباید و با ریز شدن روی شرایط از شرف ایدئولوژیک مورد ادعا دفاع نمایند. البته این نظر نظاره گران بیرون حصار بود ؛اما؛ از آنجا که دیگر شرفی از ایدئولوژیک باقی نمانده بود و دیگر اکثریت اعضا درگیر پیچ و خم ذهنی بودند و شفافیت های ایدئولوژیکی که پس از هر انقلابی ،انقیاد و تبعیتی در پی داشت ، آ نان را به رهایی نخواهد رساند. بنابراین تغییر مواضع و پراتیک سیاسی آن شد که پتانسیل های انقلابی را فعلاً بنا بر تاکتیک و استراتژی رهبر پنهان شده بعد از صدای انفجار به بایگانی برده شده و سلاح تحویل و تیم فوتبالی تشکیل داد تا سربازان امریکایی حوصله شان سر نرود.
و بخاطر حفظ پرستیژ و روند پیشرفت پروسه ها باز هم رهبر پرواز تاریخ ساز نمود، اما این بار در خفی و به ناکجا آباد و سی مرغ هم برای دادخواهی خود را پرت کرد در اوهام و خیالات و این پرت شدن از شکست های مفتضحانه پروسه های رهبری، بدتر و پروسه تشکیلاتی سازمان را به کل به هم زد و به آنچنان پوشال کاری دچار گردیده که صد بار از همان پوزیونیسم و ماندن در همان موضع موجودشان که نوکری صدام بود و محصور نمودن اعضا و انقلابات رسواگر و… این بار پیک شهری و علنی سر از شبکه های الجزیره و روزنامه الحیاة و گاردین و… درآوردند و از قراردادها و شعارهای تاکتیکی مسعود و صدام گفتند و دیگر آنچنان لطمه ای به تجسم ایدئولوژیکی که مهدی ابریشمچی مدعی آن بود، وارد آمد که نتیجه اش تک و تنها شدن و تک روی که چه عرض کنم، پرتروی همسر شده و هر روز در یک نشست و سخنرانی علاوه بر فاصله آرمانی گرفتن با شعارها و اصول اولیه بنیانگذاران و بعد از خروج از کشور مورد ادعای خود و دلیل جذب نیرو ، به جایی رسیده که تیزی موضوع را هم نمی توان بنا به دستور هیچ کس کم کرد. مریم قجر یکبار لب به سخن می گشاید و می گوید جاده انقلاب چنین است و مردم راه ایجاد دمکراتیک در ایرانند و وقتی پاسخ می شنود جمع بندی او از مردم غلط است می گوید ما نمی خواهیم ایران، عراق شود و راه حل سوم ارائه می دهد به یکباره یک شاهکار هنری در زمینه آزادی خلق میکند و از طریق ماهواره برای جمع چند صد نفری که در امریکا دور هم جمع شدند تا از پیچ و گیرهای موجود برای ساعتی خود را رها نمایند، سخنرانی نماید و از اطلاعیه استقلال امریکا در فلان سال کد آزادی می آورد با لباس سبز و روسری سبزی در صحنه ظاهر می شود و چراغ سبز را جلوی دیدگاه همه به چشمک زدن وا می دارد.
شروع به فراخوانی می کند، اما این بار نه از نوع مردمی آن، بلکه از مدل امریکایی و غربی آن!!. به آقای بوش و غربی ها پیشنهاد می دهد، سیاست سازش را کنار گذارید و ما را به رسمیت بشناسید و ناممان را از لیست تروریستها ، حذف کنید. دعوت از نوع مردمی، جواب داد و نخواهد داد. اکنون شاید از این مد جدیدش جوابی حاصل شود و روح بنیانگذاران اولیه نيز شاد گردد که پس از سالها مسئولی از تشکیلات در رده بالای سازمانی تف کرد به هر چه اصول و پرستیژ و… بود. یکباره از دور، دست و پای بوش را می بوسیدید و قضیه را فیصله می دادید و نیازی نبود برای تغییر حکومت در ایران و بر قراری آزادی فراخوان حمایت از امریکا و غرب نمایید و ا ز تفکرات آزادیخواهان در اطلاعیه استقلال امریکا کد بیاورید و دولت کلینتون را بخاطر قراردادن نامتان در لیست تروریست ها ،دارای حسن نیت نسبت به ایران تلقی کنید.
چطور شد یکباره نقشی برای ایران قائل شدید و آرامش و دموکراسی درآن را به نفع منطقه دانستید؟؟ چگونه رفراندم و دعوت به آن برای تغییر شعار فراخوانی رفراندم را به فراخوان حمایت غرب و امریکا از خود و به رسمیت شناختن خود از سوی آنان شدید. وای و صد وای از دست امریکا که سالهاست شما را به طور غیررسمی و قراردادی در خدمت دارد!! کجاست آن رهبر در خفی که از طریق ماهواره پیام فرستد و فریاد زند به کدامین گناه ما را رسمی نمی کنی تا از حق بیمه و مستمری و بازنشستگی بهره بریم و سر قبر بنیانگذاران برویم و ضمن قرائت فاتحه با نشان دادن فرم استخدام رسمی که از سوی امریکا و غرب گرفتیم به آنان ادای احترام کنیم و به دولت امریکا هم طرح جدایی دین از دولت ارائه تا این همه دین داری بخرج ندهند؟!!! و از آن بودجه سه میلیون دلاری هم که ريچارها شرط گذاشته برایش بهره مندتان گردانند. 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا