یک داستان جنایی – پلیسی! ایران دیدباندرست هنگامی که گروه تروریستی مجاهدین و فرقۀ بیمار رجوی احتیاج به مطرح نمودن خود در رسانههای اروپایی دارد، تا آنجا که محدثین به دنبال یک گرم فولاد سخت میگردد تا شاید از اینطریق بتوانند مقداری از تأثیرات گزارش دیدهبان حقوق بشر را بکاهند و توجه دولتمردانی که بههیچوجه […]
یک داستان جنایی – پلیسی!
ایران دیدبان
درست هنگامی که گروه تروریستی مجاهدین و فرقۀ بیمار رجوی احتیاج به مطرح نمودن خود در رسانههای اروپایی دارد، تا آنجا که محدثین به دنبال یک گرم فولاد سخت میگردد تا شاید از اینطریق بتوانند مقداری از تأثیرات گزارش دیدهبان حقوق بشر را بکاهند و توجه دولتمردانی که بههیچوجه حاضر نیستند حتی به اخم هم نگاهی به گروه بیندازند را جلب کنند، یکی دیگر از اعضای بلندپایۀ این گروه به صحنه آمد و به افشاگری روابط درونی فرقه پرداخت.
جواد فیروزمند درست در فرانسه، جایی که سالها است مجاهدین توانستهاند صدای هر منتقدی را خاموش و جداشدگان را سرکوب کنند، پا به میدان افشاگری گذاشت و بقایای رجوی را بیش از پیش به درون گرداب بحرانهای لاعلاج برد.
بهدنبال کنفرانس مطبوعاتی آقای جواد فیروزمند، بقایای فرقه بیمار رجوی برای کاستن از تأثیرات سخنان وی و فرار از پاسخگویی، بار دیگر با عمل کثیف و شنیع استفاده از وابستگان برای لجنپراکنی علیه اقوام و خانواده خود، همسر ایشان را به صحنه آورد و با آسمان و ریسمان بافتنهای همیشگی و این ادعا که فیروزمند هنگام خرید برای مجاهدین در شهر العماره، به رژیم وصل شده است، سعی نمود تا بر بحران اصلی خود سرپوش بگذارد.
اما نکته جالب توجه اینکه دستگاه منگول تبلیغاتی مجاهدین، برای کمرنگ نمودن موقعیت و ارتباطات فیروزمند، یک فقره سناریوی جنایی – پلیسی را برای مژگان همایونفر همسر وی تهیه و تنظیم کرده که مرغ پخته را به خنده وا میدارد.
به بخشهایی از این سناریویی کمدی و البته کلاسیک مجاهدین توجه کنید:
« در مهرماه سال1360 ، مورد حمله مزدوران رژیم که در پوش یک تاکسی بهشکار مخالفین میپرداختند، قرار گرفتم. آنها که قصد ربودن مرا داشتند، وقتی با مقاومت و اقدام من برای فرار مواجه شدند، با ساتور بهمن حملهور شدند و پای چپ من را با یک ضربه محکم قطع کردند و قسمتهایی از بدنم را با آتش سیگار سوزاندند و بعد از وارد کردن ضربات بهقسمتهای دیگری از بدنم، برای تمامکش کردن من با ماشین از روی بدنم رد شدند و بهخیال اینکه مردهام از صحنه گریختند. اما من توسط مردم بهبیمارستان منتقل شدم و از مرگ حتمی نجات پیدا کردم. البته این عمل جنایتکارانه منجر بهخرد شدن پای دیگرم شد، بهطوری که تا کنون بیشتر از 10عمل جراحی روی پاهایم انجام شده است.
بعد از دوماه پاسداران من را از بیمارستان دزدیدند و مدت 3سال در زندانهای اوین و قزل حصار شاهد شکنجه و اعدام دوستانم بودم، تا اینکه با فریب دادن رژیم از زندان بیرون آمدم و با کمک سازمان از کشور خارج شدم و در کنفرانسهای متعدد مطبوعاتی در کشورهای فرانسه، سوئیس، بلژیک، و ایالات متحده آمریکا و سازمان ملل متحد شرکت کردم و جنایات رژیم را افشا کردم… »
آنهایی که سال 1360 در ایران بودهاند، بهخوبی به پرتوپلاگوییهای دستگاه منگول تبلیغاتی مجاهدین پی میبرند. اما از روی همین اظهارات هم میتوان به بیاساس بودن آنها رسید.
چه ضرورتی داشته است که مأموران که بهراحتی میتوانستند ایشان را بازداشت کنند، با پوش تاکسی قصد ربودن ایشان را داشته باشند تا ایشان مقاومت کند و سپس آنها با ساتور!!! (توجه کنید! ساتور) پای چپ ایشان را با یک ضربۀ محکم (فقط یک ضربه؟! گویی کنار خیابان مغازه قصابی بوده؟!) قطع کنند؟! آنهم چرا پای چپ و نه گردن ایشان را؟!
بعد که پای چپ ایشان را با یک ضربۀ محکم قطع کردند، در کنار خیابان با خیال راحت به حکاکی نشسته و با آتش سیگار، بدن ایشان را سوزاندهاند و بعد هم ضربات دیگری به بدن ایشان وارد آوردهاند که لابد از گفتن آن عاجز میباشند؟! و در انتها برای تمامکـُش کردن ایشان، از روی بدنش رد شدهاند!! بعد هم این مأموران ساتور بهدست، بهخیال اینکه ایشان مردهاند، محل را ترک کردهاند و یادشان رفته از اسلحههایشان استفاده کنند!!! با این وضعیت، ایشان توسط مردم به بیمارستان منتقل شدند و بعد از دو ماه! توسط پاسداران به زندان افتادند.
تا اینجای کار با این فضای مهآلودی که همایونفر ایجاد کرده، چهرۀ مأموران ساتور بهدست هنوز مشخص نیست و معلوم نیست چرا آنها که از روی بدن ایشان رد شدند تا مطمئن شوند وی مرده است، دو ماه در بیمارستان به وی مهلت دادهاند تا بهبود یابد؟
شاید به این دلیل بوده است که فرصت دادهاند خوب شود و آنگاه وی را به زندان ببرند تا موفق شود رژیم را فریب دهد!!! و مجدداً به مجاهدین بپیوندد.
وانگهی ایشان که این همه برای حکومت اهمیت داشته که مأموران ساتور به دست در یک اقدام سوپراطلاعاتی میخواستهاند ایشان را بدزدند، معلوم نیست چرا محکوم به سه سال زندان شده و سپس زودتر از موعد هم با عفو بیرون آمده است.
یا للعجب از این همه ذکاوت و زیرکی!
معلوم نیست خانم همایونفر دقیقاً چه چیز را پنهان میکند؟ اما آنچه مشخص است اینکه این اظهارات کاملاً مرتبط با دانستههای آقای جواد فیروزمند میباشد.
علیایحال اظهارات همایونفر و بیان پروسۀ شخصیاش ربطی به موضوع آقای فیروزمند ندارد و وصلۀ ناچسبی است که بقایای فرقه مریض رجوی میخواهند به منظور فرافکنی و اتهامزنی به فیروزمند مطرح نمایند. شاید هم انگیزۀ آنان دست پیش گرفتن، از ترس افشای اطلاعاتی است که فیروزمند دارد و ممکن است به یک آبروریزی برای مجاهدین بدل شود.
خانم همایونفر در ادامه بهتفصیل در مورد اینکه جواد فیروزمند کارهای نبوده و سوابقش ساختگی است، داد سخن میدهد، اما ناچار از اعتراف به این واقعیت میشود که از سال 65 تا 70 همسر ایشان بوده است. وی هیچ اشارهای به چگونگی جدایی از وی نکرده است. امری که بر اساس ادعای آقای فیروزمند که خود را قربانی دستور تشکیلاتی جدایی از همسران میداند، مجاهدین را به مقابله با وی واداشته است!

