افتخار یا خیانت؟

افتخار یا خیانت؟
جواد فيروزمند، بيست و يکم نوامبر
امروزه فرهنگ و دانش بشری آنقدر عمیق و متحول شده است که کمتر کسی بتواند با شانتاژ و تحریف حقایق، اهداف خود را در دنیا پیش ببرد.حتی مجرم ترین و جنایتکارترین گروه های موجود جهان از انواع مافیاها تا گروه های تروریستی و… برای تبلیغ یا جذب نیرو و امکانات، بخشی از حقایق خود را رو میکنند و قبل از هر کس و هر چیز ابتدا به معرفی واقعیت های خود پرداخته و مطالبات خود را مطرح می نمایند.
بطور خاص برای ما ایرانیان که صاحب یکی از کهن ترین و غنی ترین تمدن های جامعه بشری هستیم ،این مسئله از ارزش بسیار والایی برخوردار است.و چه بسا که در سیاست نیز می بایست این حریم را حفظ کرده و به مرز های واقع گرایی و حقیقت گویی پایبند بود.
در این نوشته دنبال نمود ها و بررسی فلسفی ،تاریخی و یا سیاسی یک جامعه نیستم.بلکه با بیش از 25 سال سابقه سیاسی و مبارزاتی به دنبال آکت های سیاسی جامعه ای هستم که توسط یکی از گروه های مدعی سرنگونی جمهوری اسلامی در طبل ها چه به ناحق به صدا درآمده است.
تصویر های لرزانی که جز با رنگ و لعاب غیر واقعی نمود پیدا نمی کنند ،و برای به مصرف رساندن گالری خود به هر کاری و با هر شیوه ضد انسانی عمل میکنند.غافل از آنکه تاریخ مصرف چنین پدیده هایی سالیان سال است که به سر آمده و اساسا با تکامل بشری همگون نبوده و مربوط به اندیشه های کهن 50 سال پیش است.تازه اگر حق و حقیقتی در کارشان باشد!.
1.معرفی کوتاه و مختصرتشکیلاتی خود در سازمان مجاهدین خلق ایران:
از سال 1356 هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران شدم.و دراکثر تظاهرات و فعالیت های ضد سلطنتی فعالیت داشتم.از سال 1358 به جنبش ملی مجاهدین در تهران پیوسته و رسما در آنجا ثبت نام کردم.در تمامی فعالیت های تشکیلاتی و میلیشایی آنموقع از قبیل تظاهرات ،میتینگ ها ،برنامه های فرهنگی و هنری و اجتماعی فعالیت داشتم.در سال 1360 جنگ مسلحانه را نفی کردم و به همین دلیل مورد عتاب مسئولم و سازمان قرار گرفتم. با این حال ارتباط ام را قطع نکرده ودر فعالیت های غیر مسلحانه همکاری میکردم.تا سال 1363 دو هسته مقاومت در تهران بنام های جلال پیشوا و بهروز شیردل تشکیل دادم.همین سال یعنی در سال 1363 برای توجیه یک ماموریت و همچینین توجیه شدن روی اجرای طرح انتقال مژگان همایونفر به ترکیه رفتم.چند ماه بعد از برگشتنم به تهران ، مژگان همایونفر را که چند ماه بود از زندان آزاد شده بود بصورت غیر قانونی از مرز پاکستان خارج کرده و به پایگاه مجاهدین در کراچی منتقل شدیم.بعد از چند ماه از کراچی به بغداد پرواز کردم.و سپس در منطقه کردستان ایران وعراق در پایگاه های سازمان مجاهدین بودم.سال 1364 بعد از اتمام دوره های آموزشی مسئولیت ارتباطات و مخابرات پایگاه های مرزی به من محول شد و پس از آن با حفظ سمت مسئول بخش مخابرات و ارتباطات پایگاه های مجاهدین در کرکوک بودم.
محصول کار تخصصی من در سازمان مجاهدین در این ایام؛ ابداع تلفن پچ برای اولین بار در سازمان مجاهدین همراه با مهندس نصرالله (دستگاهی که از فرانسه ارتباط تلفنی را با بیسیم پایگاه های فرماندهی مجاهدین در نوار مرزی ایران و عراق برقرار میکرد ).
و برای اولین بار ابداع بیسیم های رله کننده 40 تا 100 واتی موج FM برای عملیات های عمق در ایران و ابداع آنتن های متریک غیر شکننده برای بیسیم های 5 تا 7 واتی سیار و دستی اعضا مجاهدین بود که در عملیات های نظامی آنموقع شرکت داشتند.
از سال 1366 مسئولیت مهمات و تسلیحات و تجهیزات مجاهدین در قرارگاه اشرف را بعهده داشتم.و از سال 1368 مسئولیت تخصصی شعبه فنی خودروهای چرخدار ارتش آزادیبخش و همچینین مسئولیت موشک انداز های کاتیوشا 122 میلیمتری اورال روسی و موشک انداز کاتیوشا 122 م.م APRA L40 DAC رومانیایی و اهدایی صدام حسین را در ارتش آزادیبخش بعهده داشتم.
از این دوران تا سال 1380 در همین مسئولیت بودم و در همین رابطه خدمات زیر را برای سازمان مجاهدین خلق ارائه دادم:
– ایجاد تعمیرگاه های خودروهای چرخدار و سرویس و نگهداری کل خودروهای ارتش آزادیبخش
– -ایجاد تعمیرگاه های خوروهای موشک انداز 122 میلیمتری از نوع اورال و داک
– -ایجاد کلاس های آموزشی قریب به 100 دوره آموزشی مانند ؛تعمیرات خوروها ،سرویس و نگهداری وسایل و تجهیزات الکتریکی ،تعمیرات و سرویس و نگهداری سیستم های تبرید و تجمید و یخسازی و الکترونیکی ، برگذاری دوره های آموزشی ستاد سررشته داری و اداری برای فرماندهان و اعضای ستاد ارتش آزادیبخش ،طراحی مانورها ،طراحی لجستیکی عملیات های داخل ایران و….
– خرید خودرو های شهری مورد نیاز ارتش آزادیبخش
– -خرید قطعات مورد نیاز خودروها و زرهی های ارتش آزادیبخش
– -تامین قطعات و لوازم مورد نیاز لجستیکی ارتش آزادیبخش از کشور های اروپایی
– -برقراری رابطه و کار با شرکت ها و کارخانه های بزرگ عراقی از جمله شرکت های تویوتا و خوروسازی اسکندریه
– -برقراری رابطه با ارگان های اطلاعاتی و امنیتی صدام حسین در رابطه با تامین نیازمندیهای لجستیکی ارتش آزادیبخش و تحویل گیری چک و پول نقدی از ارگان های امنیتی صدام حسین
– برقراری رابطه با ارگان های نظامی سپاه های صدام حسین در عراق
– برقراری رابطه فرهنگی و تبلیغاتی با مردم عراق جهت تبلیغ کردن اهداف سازمان مجاهدین خلق
– شرکت در ملاقات های برجسته نظامی و لجستیکی با فرماندهان ارگان های نظامی و اطلاعاتی عراق به همراه مهدی ابریشمجی ،عباس داوری ،حمید باطبی ،مهوش سپهری ،محبوبه جمشیدی ،زهره اخیانی و…
– مسئولیت مالی تعدادی از مدیریت های لجستیک ارتش آزادیبخش
ادامه سرفصل ها:
در سال 1368 تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک تمامی خانواده ها از هم پاشیدند و زندگی من و مژگان همایونفر نیز در امان نمانده و تحت اجبار بدون اینکه هیچ گونه طلاق نامه ای را امضا کرده باشیم و با دستور تشکیلاتی از هم جدا نگهداشته شدیم.در صورتیکه من و مژگان همایونفر رسما در سازمان مجاهدین در سال 1365 ازدواج کرده و برگه ازدواج صادر شده و به امضا طرفین رسیده بود.
در سال 1380 بدلیل اتمام حجت تاریخی ام و اعتراض به اعمال ضد انسانی ،کشتار درون گروهی ،شکنجه اعضای درونی ،انجام عملیات های سفارش مجاهدین برای صدام حسین در ایران (از جمله عملیات صیاد شیرازی که دستور مستقیم و کینه جویانه صدام حسین بود )،تحویلی ماهانه بیش از 27 میلیون دلار مزدوری از سازمان های اطلاعاتی صدام حسین ،کرد کشی در عراق ،سرکوب مردم شیعه عراق و به تانک و توپ بستن خانه های مردم کرد در شهرهای طوز و سلیمان بک و کفری و جلولا و… و بدلیل اعمال فرقه ای این گروه و همچینین جنایت و خیانت به مردم شریف ایران ؛ در بغداد از دست نیروهای سازمان مجاهدین فرار کرده و به قصد رفتن به دنیای آزاد و یک کشور اروپایی چون مورد تعقیب بودم به خانه یکی از دوستان عرب در بغداد بنام محمد اسماعیل سعید رفتم.مسعود رجوی که همانموقع در بغداد نشست شورای ملی مقاومت داشته ؛ آن را تعطیل کرده و تاکید کرده بود که تمامی نیروهای گارد مجاهدین در بغداد به همراه نیروهای سازمان اطلاعات و امنیت صدام حسین زنده و یا مرده مرا به قرارگاه اشرف بازگردانند (از زبان مهدی ابریشمچی و مهوش سپهری سال 1380 یک هفته بعد از دستگیری ام – مهوش سپهری و مهدی ابریشمچی تاکید کرده بودند که مسعود رجوی حتی حکم تیر مرا نیز داده بود ) ولی پس از 3 روز توسط نیروهای اطلاعاتی صدام حسین در همان خانه دوستم در بغداد دستگیر شده و بعد از شکنجه های فراوان به زندان اشرف منتقل شدم.
از همان روز اول مرا تحویل مهدی ابریشمچی و مهوش سپهری و فهیمه اروانی و حسن نظام الملکی دادند و آنها نیز هر کدام تا دلشان می خواست برروی جسد این قربانی جشن و پایکوبی راه انداخته و در همان روز اول مهدی ابریشمچی یکی از دنده های سینه چپ ام را با نوک پایش شکست که این مورد در پرونده ام نزد نیروهای آمریکایی که توسط پزشکان آمریکایی چک شده موجود است و یک نسخه از آن نیز نزد خودم می باشد.
2 ماه زندان و شکنجه توسط مهدی ابریشمچی و مهوش سپهری و حسن نظام الملی و فهیمه اروانی و گیتی گیوه چینیان، چیزی نبود جز 20 کیلو لاغری ،شکسته شدن یکی از استخوان های سمت چپ قفسه سینه ام بعلاوه پاره شدن لاله های هر دو گوشم و سوراخ شدن پلک چشم سمت چپ ام با نوک خودکار مهدی ابریشمچی و سایر….
بعد از دو ماه مرا با دست های دستبند شده و چشم های بسته به بازار شام مسعود و مریم رجوی در قرارگاه باقرزاده در خارج از بغداد منتقل کردند و در آنجا مسعود و مریم رجوی بر اساس اتهامات واهی در برابر قریب به 4000 نفر حکم اعدام و 8 سال زندان با اعمال شاقه را داد. مرا مجبور کردند در برابر 4000 نفر در سال 1380 حرف هایم را نزنم.
ولی من بالاخره حرف دلم را گر چه کوتاه ولی برنده و تیز برای مسعود و مریم رجوی در برابر همان تعداد نفر زدم و خطاب به مسعود و مریم رجوی گفتم اگر راست میگویید که انقلاب ایدئولوژیک محور و لنگر تمام موجودیت شما است؟ و اگر راست میگویید که به دموکراسی ، حقوق بشر ، آزادی نوع بشر و مردم ایران معتقد هستید؟ و اگر راست میگویید که در ایران پایگاه اجتماعی دارید و استراژی شما برای سرنگونی رژیم تنها و تنها استراژی مورد قبول است؟ و اگر راست میگویید که با شورای رهبری و همین انقلاب ایدئولوژیک محبوبیت و توان سرنگون کردن این رژیم را دارید؟ و اگر راست میگویید که تمامی افراد موجود آگاهانه و به اختیار خود و با انقلاب ایدئولوژیک برای محقق کردن همین شعارها در اینجا مانده اند؟ و اگر هزار راست می گویید… دیگر ، پس چه ترسی دارید و از چه می هراسید ؟ درب تمامی قرارگاه های خود را باز کنید آنوقت خواهید دید که حتی یک نفر هم برای شما باقی نخواهد ماند.
این جبر تاریخی و دیالکتیکی فرو پاشی تمامی سازمان ها و افرادی است که خود را به یک فرقه مستبد،سکت،توتالیتر و اجیر شده مبدل کرده اند.
ولی بدلیل فضای نارضایتی عمومی اعضای درونی سازمان مجاهدین بطور موقت دست از اجرای این حکم برداشتند و مشروط به اینکه تمام باقیمانده عمرم را در سازمان مجاهدین و قرارگاه هایش زیر نظر قرار داشته باشم از اجرای حکم صرفنظر کردند.
در سال 1382 پس از سقوط صدام حسین و استقرار نیروهای آمریکایی در قرارگاه اشرف مجددا از دست سازمان مجاهدین فرار کرده و به نیروهای آمریکایی پناهنده شدم.
11 ماه در کمپ نیروهای آمریکایی بودم.در این مدت حداقل 10 بار نزد نیروهای آمریکایی شکایت کردم با ژنرال میلر و ژنرال بورگ ملاقات کردم و شکایت های کتبی و رسمی ام را به آنها دادم.شکایت من برای ملاقات با مژگان همایونفر و برادرش سهراب همایونفر بود بعلاوه شکنجه هایی که طی 2 ماه در زندان سازمان مجاهدین در قرارگاه اشرف توسط مهدی ابریشمچی و حسن نظام الملکی و مهوش سپهری و فهیمه اروانی رویم اعمال شده بود.ولی متاسفانه این ژنرال های آمریکایی در هر بار پیگیری که داشتم پاسخ دادند ما نیز نمی دانیم و معترضیم که چرا سازمان مجاهدین به تمامی افراد درخواست کننده ملاقات میدهد و می پذیرد ولی به درخواست ملاقات های تو با مژگان همایونفر و سهراب همایونفر پاسخ نمی دهد.حتی منفی!!!و باز ادامه میداد که موضوع تو را در ملاقات های بعدی با مجاهدین مطرح و پیگیری خواهم کرد.هنوز کپی برگه های دست نوشته شکایات ام نزد نیروهای آمریکایی را به همراه دارم.و من میدانم که چرا سازمان مجاهدین به من وهمسر و اعضای خانواده ام ملاقات نداد.و حتی پاسخ نیز نداد که چرا به این درخواست رسیدگی نمیکند؟حتی منفی؟
علاوه بر این از جنایات رجوی و صدام حسین بر علیه مردم ایران و عراق شکایت کردم که متاسفانه بدلیل اینکه نیروهای آمریکایی در برابر سازمان مجاهدین محضوریت داشتند پاسخ منفی دادند و گفتند که ما نمی توانیم دادگاه صدام حسین را به صحنه افشاگری تو بر علیه سازمانی که هم اکنون کنترل اش دست ما است مبدل کنیم.و شکایت ات را بگذار برای زمانی که توانستی به یک کشور اروپایی و آزاد بروی.
.بعد از 11 ماه فشار روحی و فضای بسته کمپ نیروهای آمریکایی ، در نهایت بدلیل اینکه هیچ راهی برای برون رفت و بازگشت به دنیای آزاد اروپا و جود نداشت. در هماهنگی با صلیب سرخ جهانی به ایران رفته و پس از مدتی کوتاه بصورت غیر قانونی از طریق ترکیه خودم را به کشور فرانسه رساندم.
من ماندن در ایران را انتخاب نکرده بودم ولی این تنها راه فرار من از دست جهنم سازمان مجاهدین و عراق در حال جنگ بود.
از طرف دیگر می بایست که با همسرم مژگان همایونفر نیز موضوع زندگی ام را تعیین تکلیف میکردم.مژگان همایونفر در سال 1364 توسط سازمان مجاهدین در فرانسه پناهندگی گرفته بود و به همین دلیل نیز وقتی به اینجا رسیدم تلاش ام را شروع کردم تا بتوانم با مژگان ملاقات و دیدار داشته باشم تا موضوع خانوادگی مان را تعیین تکلیف کرده و به سمت زندگی مان باز گردیم.ولی متاسفانه سازمان مجاهدین که مدعی دموکراسی و حمایت از خانواده ها است به این درخواست من با فحاشی و اهانت پاسخ داد.
2.افتخار یا خیانت ؟:
الف.افتخار :25 سال سابقه سازمانی برای فردی که یک بار به دنیا آمده و یک بار نیز باید که از دنیا برود ،یعنی تمام هست و نیست!تمام سرمایه!و بهترین دوران زندگی!گرچه که من علاوه بر آن تمامی هستی و دارای ام و تمام امکانات ام را به سازمان مجاهدین هدیه کرده بودم ودر سال 1382 با یک لباس مندرس نظامی و سازمانی و حتی بدون یک دینار عراقی گریخته و پناهنده نیروهای آمریکایی شدم.
اما چرا ؟
من در جامعه ایران به دنیا آمده ام.درد ها و رنج های مردم ایران را از نزدیک دیده و مشاهده کرده ام.و برای آزادی و محقق کردن دموکراسی در ایران به اهدافی مانند بهروزی در وضعیت اقتصادی ،سیاسی و اجتماعی معتقد بوده و هستم.برای من جامعه ای که هر فرد از آن یک خانه و زندگی با نشاط داشته باشد یک آرزو و رویا بود.برای من جامعه ای که بتوان در آن آزادانه حرف زد ،محبت کرد و عشق یازید و هم نوع خود را با خلوص نیت و احترام دوست داشت ، یک آرزو و رویا بود.
من دنبال جامعه ای عاری از ستم و متعهد در قبال انسان هایش برای زندگی آزاد و بهتر بودم.به همین دلیل احساس کردم که این اهداف را در پیوند با سازمان مجاهدین می توان محقق کرد.سیر تحولات سیاسی مانع از این میشد که نخواهم موضع گیری خودم را بیان کنم.
من سال ها پیش به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوستم.و با این پروسه و رویداد ها که برایتان نوشتم در نهایت ازدست سازمان مجاهدین خلق ایران فرار کردم.
قبلا هم در کنفرانس مطبوعاتی ام در پاریس در برابر خبرگزاریها اشاره کردم.من هیچ وقت به 25 سال سابقه در سازمان مجاهدین افتخار نمیکنم.افتخار میکنم که توانستم از چنگال یک فرقه اجیر شده فرار کرده و به دنیای آزاد و مردم واقعی پیوند بخورم و از بابت گذشته هایم در برابر مردم ایران شرمگین هستم.
حال دستگاه تبلیغاتی و سرکوب گر سازمان مجاهدین که با نوای محدثین و ابریشمچی و جابر زاده و توحیدی ؛البته به دستور مسعود و مریم رجوی ،دنبال چرتکه انداختن سابقه تشکیلاتی که اعلام کرده بودم هستند.آخر در سازمان مجاهدین بودن هم تحفه ای است که بخواهی یک سانتیم بالاتر نشان بدهی ؟
اگر گفته ام که 25 سال سابقه سازمانی و تشکیلاتی داشته ام برای سجده در برابر مردم شریف و آزاده ایران و مبارزین واقعی آنها بوده است و نه برای رده و قپه های توخالی سازمان مجاهدین!
اگر گفته ام که 25 سال سابقه سازمانی دارم برای اعلام جرم بر علیه خودم بوده است و اینکه من نیز در بسیاری از اعمال و جنایت های سازمان مجاهدین شریک و زمانی غمخوار آنها بوده ام.
این است افتخار من!.حتی اگر برای همین صداقت و روراستی به محکمه کشیده شوم.افتخار میکنم که به یک فرقه سکت و غیر دموکراتیک پاسخ تاریخی نه دادم.فرقه ای که نه برای آزادی مردم ایران بلکه برای محقق کردن اهداف صدام حسین ؛ خود و اعضایش را وقف کرد!!!.
من برای 25 سال سابقه سازمانی در مجاهدین که خیانت به مردم ایران بود شرمگین هستم و حاضرم در هر محکمه ای پاسخ اش را از جانم مایه بگذارم.این گوی و این میدان.البته با تعظیم و سرسپاری مجدد به مردم شریف و غیور ایران و مبارزین واقعی اش.
من با این سابقه بدنبال ارائه آمار و ارقام نجومی نیستم چون نه تنها چیزی به من اضافه نمیکند بلکه بیشتر به مردم ایران مدیونم میکند.
بیچاره آنان که همه چیز را تجاری دیده و فکر میکنند که رده و قپه های اهدایی رجوی در بیرون از آنها مورد محک و ارزش گذاری قرار داده میشود.اگر هم اینچنین باشد ارزانی سازمان مجاهدین باد!
ب.خیانت :
پیش از هر بحثی البته که لوث کردن کلمات و ارزش های دیرینه آن نزد سازمان مجاهدین سابقه و ید طولانی دارد ؛
1)بعد ازانقلاب ضد سلطنتی که مردم ایران می بایست روی خوش دیده و توسط پیشتازان و انقلابیون خود به سرو سامانی برسند و در جهتی متعالی تر و متفاوت تر از گذشته گام بردارند ،کارنامه سازمان مجاهدین تا سال 1360 برای همگان و مردم ایران بسیار روشن است.کارنامه ای که بشدت در تولید تضاهای همه جانبه برای تمامی احزاب و جریان ها خود الگو کردن را در محور تمامی تفکرات اشاعه داده شده قرار میداد.کارنامه ای که بزرگترین آشوب های سیاسی آنموقع را مالخود کرده و از همان ابتدا به دنبال جنگ جنگ تا پیروزی بوده است.کارنامه ای که باعث شد فضایی برای درهم شکستن تمامی احزاب ،نیروها و جریانات سیاسی مهیا کرده و البته که خود نیز در همان ردیف قرار گرفت.آیا این افتخار است ؟
2)از سال 1360 که سازمان مجاهدین خلق در برابر دولت نوپا اعلام جنگ مسلحانه کرده و 4 سال متوالی جامعه ایران را در خشم و نفرت فرو برده و وحشت را به هر خانه ای هدیه کرد ،چه خدمتی به مردم ایران بوده و در چه راستایی ؟و در جهت برآورده کردن کدام اهداف بوده است ؟ در شرایطی که یک جنگ تحمیلی از طرف صدام حسین به مردم ایران جز ویرانی چیز دیگری هدیه نکرده بود!آیا این افتخار است ؟
بر اساس اسناد ویدئویی که از ملاقات های مسعود رجوی با روسای سازمان اطلاعات و امنیت صدام حسین بجا مانده است ، مسعود رجوی در ملاقاتی با ژنرال حبوش اذعان میدارد که سازمان مجاهدین خلق ایران در همان دوران ابتدای شروع جنگ و حمله صدام حسین به ایران ، اطلاعات مورد نیاز آنها را تامین میکرده است.در حالی که به ظاهر تعدادی از نیروهای سازمان مجاهدین نیز در جبهه های جنگ جنگیده و یا شهید شده بودند.این تناقض را البته که فقط در پشت پرده های تاریک آن هم با عوامل صدام حسین می توان حل کرد آیا این افتخار است ؟
3)یکی از معدود نیروهایی که نگذاشت در ایران نیروهای مردمی دیگر شکل و قوام و دوام گرفته و آزمایش عملی در برابر خدمت به مردم ایران پس بدهند ،سازمان مجاهدین بوده است.در این پروسه سازمان مجاهدین خلق ایران با هیچ گروهی پیوند نخورده و هیچ گروه دیگری را نیز تحمل نکرد.آیا این خودخواهی و آگراندیسمان غیر واقعی خود و حرف زدن از اینکه تنها حامی درستکار مردم ایران من هستم! ، من بهترین تحلیل ها را ارائه میدهم! و من هستم که می توانم ایران را آباد کنم! و هزار می توان دیگر… آیا سکت و خودخواهی و توتالیتری نیست ؟ آیا اینکه شما با هیچ کسی و هیچ سازمانی تاکنون نتوانسته اید پیوند بخورید و به همین دلیل نیز تمامی پایگاه های اجتماعی خود را از سال 1360 از دست دادید ، افتخار است ؟و بالندگی ؟
4)انگ و تهمت زدن به اشخاص ، سازمان ها و شخصیت های سیاسی ایران از آقای دکتر بنی صدر گرفته تا حزب دموکرات کردستان ایران و تمامی شخصیت ها و احزاب سیاسی ایران که سرمایه های مردم ایران بودند وبا شما بدلیل سکت بودن تان و همکاری نزدیکتان با صدام حسین از شما جدا شدند ،افتخار است ؟
5)در تاریخ ادبیات شما که در آرشیو نشریه ها ،کتاب ها ، سخنرانی ها و بحث های رهبری تان تا کنون در طول 25 سال گذشته و بطور خاص از 20 سال گذشته بجا مانده است ، شما چه کسی ، چه شخصیت ها و سازمان هایی را که از سرمایه های مردم ایران بودند زیر باد ناسزا و فحش نگرفته اید ؟
تاریخ ادبیات سکت و فرقه ای شما نشان میدهد که به اشخاص حقیقی و حقوقی در برابر پاسخگویی به مردم ایران ، گردو خاک راه انداخته و بقول خودتان فرار بجلو کرده و با فحش و فرهنگ فحاشی خاص رهبری خودتان پاسخ داده اید.
مگر افراد با شخصیتی که در جامعه ایران برخلاف شما پایگاه اجتماعی داشتند مانند ؛ دکتر بنی صدر ،لاهیجی ،حاج سید جوادی ،متین دفتری ،سازمان چریک های فدایی خلق ایران ،جنبش های چپ و دموکراتیک ، حزب دموکرات کردستان ایران ، بازرگان ،یزدی ، و… تمامی این افرادی که به استراتژی شما پاسخ نه دادند چه گناهی کرده بودند؟
آیا این تمامیت خواهی در کسب قدرت نیست ؟
آیا با این تمامیت خواهی شما خادم مردم ایران هستید؟
آیا این عدم پیوند خوردن و مانع از پیوند دیگران با هم و متلاشی کردن تشکل های نوپا و نیاز مند ایرانی که از بهترین های مردم ایران بودند از روی اصول دموکراسی و خیرخواهی شما نسبت به مردم ایران است ؟ آیا این افتخار است ؟
بگذارید خلاصه تر بگویم ،شما از جنبش های سیاسی و مبارزین مردم ایران چه کسی و چه احزابی را در 25 سال گذشته تا کنون قبول داشتته و دارید؟
مطمئنا که هیچ پاسخی ندارید و چون آنها در برابر شما سر تعظیم فرود نیاورده اند پس همگی مزدور و جاسوس رژیم جمهوری اسلامی ایران هستند.و اگر به این اذعان دارید ؛پس چه جمهوری اسلامی قوی و پرو پاقرصی وجود دارد که توانسته است تمامی احزاب و شخصیت هایی را که فوقا به آن اشاره کردم را در دست داشته و حکومت هم بکند.پس توهم را کنار گذاشته و از خودتان بپرسید این ها که پایگاه اجتماعی دارند و شما که در حال حاضر با تمامی آمار و ارقام خودساخته و کذب که هیچ پایگاه اجتماعی در ایران ندارید ، اضافه نیستید؟آیا این افتخار است ؟
6)از سال 1360 که رهبری تان به فرانسه رفت هر 3 تا 6 ماه یک بار نوید سرنگونی توسط سازمان مجاهدین خلق ایران را سر میدهد.و تا کنون 24 سال از آن ایام میگذرد.نه پایگاه اجتماعی از شما باقی ماند و نه رژیمی سرنگون شد!و مابه ازاء چه خون هایی ریخته وچه ترورهایی که ناجوانمردانه و با هزینه های صدام حسین انجام دادید!آیا این افتخار است ؟
7)در سال 1371 به همراه محبوبه جمشیدی ، مهدی ابریشمچی ،عباس داوری و حسین مدنی در یک ملاقات با معاون فرماندهی لجستیک کل ارتش صدام در قرارگاه اشرف از موضع مسئولیت ام که مسئول لجستیک خودروهای چرخدار ارتش آزادیبخش در آنموقع بودم شرکت داشتم.
موضوع بحث با این فرمانده نظامی صدام حسین گرفتن زرهی و خودرو و بودجه بیشتر بود.
عباس داوری همانجا به این فرمانده عراقی که نماینده صدام حسین نیز بود گفت چرا شما ما را محدود کرده اید؟
چرا به آن اندازه که می خواهیم نمیدهید؟
ما جزئی از ارتش شما هستیم و این را در سال 1990 شاهد بوده و تجربه کردید و ما تاکید میکنیم که در رابطه با امکاناتی که به ما میدهید همانند یک لشگر از لشگر های گارد ریاست جمهوری صدام حسین با ما تنظیم کنید.
عباس داوری راه بازکن جلسه بود ،بلافاصله مهدی ابریشمچی ، حسین مدنی و محبوبه جمشیدی نیز روی این مسئله تاکید کردند و از آن فرمانده نظامی توضییح خواستند که چرا بر خلاف دستورات سید الرئیس صدام حسین عمل کرده است و برای ترساندنش نیز گفتند که در ملاقات برادر مسعود رجوی با صدام حسین نسبت به این مسئله شکایت خواهند کرد.
آیا در برابر مردم ایران این افتخار شما است ؟آیا این افتخار است ؟
8)از آنجا که طی سالیان متمادی علاوه بر مسئولیت هایم مسئولیت امنیت و سیستم مالی و بودجه لجستیک خودروها را نیز داشتم و اساسا در طی سالیان گذشته در عراق با نام مستعار عربی من (افشین محمد حسین ) توسط سازمان اطلاعات و امنیت صدام حسین چک صادر میشد و من آن را در بانک رافدین خیابان سعدون بغداد نقد میکردم و یا همانطور به سیستم هایی که خرید انجام میدادم تحویل میدادم ، خب میدانستم که سازمان مجاهدین خلق ایران از سال 1365 بطور مستقیم و توسط عباس داوری از سازمان اطلاعات و امنیت صدام حسین ماهانه بیش از 27 میلیون دلار آمریکایی بهمراه مقداری سهمیه پول دیناری برای مخارج سازمان مجاهدین در عراق و کشورهای اروپایی و آمریکایی تحویل میگیرد. (سند ویدئویی این موارد در سال 1380 از سازمان اطلاعات و امنیت صدام حسین و البته بعد از سقوط اش در بغداد بدست آمده است )
در همین فیلم عباس داوری به مسئول سازمان اطلاعات و امنیت عراق میگوید که از این 27 میلیون دلار آمریکایی هر ماه 5 میلیون دلار را در عراق به ما تحویل بدهید و 22 میلیون دلار آن را نیز در خارج از عراق.
که البته صدام حسین و نیروهای اطلاعاتی و امنیتی عراق برای رضای خاطر خدا به شما این همه پول تحویل نمی دادند و این حاصل نزدیکی و اجیر شدگی رهبری سازمان یعنی مسعود و مریم رجوی توسط صدام حسین بود.
راستی شما با این همه 27 میلیون دلار آمریکایی نقد که ماهانه از صدام حسین در طی 16 سال گذشته تحویل گرفته اید چه کاری کرده اید ؟ چه خدمتی به مردم ایران کرده اید ؟چه خدمتی و خدماتی برای نیروهای خود در عراق و یا بخشی از هواداران خود در خارجه کرده اید؟
آیا پوش اجباری و تشکیلاتی و اشک تمساح کارهای مالی اجتماعی شما در اروپا و آمریکا مانع از برملا شدن حقایق شد؟
خیر حقیقت را نمی توان پنهان کرد شما حتی شهامت و جرات این را نداشته اید که فقط و فقط بخش کوچکی از این واقعیت ها را به مردم ایران گزارش کنید بلکه با لاپوشانی به دروغ متوسل شده و آنقدر این شیوه را در عمل تکرار کرده اید که خودتان هم باورتان شده است.
راستی اگر راست میگویید و برای مردم ایران مبارزه کرده اید در طی این 16 سالی که هر ماه بیش از 27 میلیون دلار آمریکایی فقط از صدام حسین پول تحویل میگرفتید ،اگر و اگر فقط بخش کوچکی از همین پول های ناحق را هم در خدمت مردم و مبارزه اش بکار میگرفتید یقینا که اوضاع تان الان چنین در افلاس و بی آیندگی نبود.
این جبر و سرنوشت تاریخی تمامی اجیر شدگانی است که بها و خون را از مردم شریف ایران پرداخت کردند و دلار های صدام را به جیب و حساب های بانکی نا معلوم خود سرازیر کردند.ولی با این حال نه تنها در خدمت مردم ایران نبودید بلکه با همین دلارها برخلاف ایده ها و آرمان های مردم ایران حرکت کردید.آیا این افتخار است ؟
9)عباس داوری مسئول تحویل دهی اطلاعات نظامی مرزی و ارتش ایران در دوران جنگ تحمیلی بر علیه مردم ایران به سازمان اطلاعات و امینت عراق بود.اسناد ویدئویی آن و جود دارد و غیر قابل کتمان هستند.آیا ریختن بمب توسط هواپیماهای عراقی که با اطلاعاتی که شما می دادید بر سر مردم ایران و حتی ارتش ایران افتخار بوده و برای سرنگونی رژیم ایران بوده است ؟آیا این وطن فروشی نیست؟آیا این افتخار است ؟
10)ژنرال حبوش رئیس سازمان اطلاعات و امنیت صدام حسین در ملاقات هایش با مسعود رجوی که به سال های 1999 تا 2000 محدود نمیشود ، سازمان رجوی را برای انجام عملیات های داخل ایران محدود کرده و زیر فشار قرار میدهد.مسعود رجوی از این بابت شکایت داشته و نزد حبوش گلایه میکند.حبوش میگوید برادر مسعود شما بر خلاف توافقات ما عمل کردید.شما تمامی اهدافی که ما خواسته بودیم را در ایران نزدید.و به همین دلیل هم عملیات های شما را به دستور عزت ابراهیم متوقف کرده بودیم.
مسعود رجوی در چنین صحنه ای سوز و گدازش بلند میشود و عاجزانه التماس کرده و میگوید که ما کارهای خواسته شده شما را انجام داده ایم حتی صیاد شیرازی را بنا به دستور سید الرئیس صدام حسین در تهران زدیم.آیا اینها نشانه حسن نیت ما به شما و صدام حسین نیست ؟ژنرال حبوش قانع نمی شود و میگوید که وقتی ما میگوییم که شما باید این اهداف را بزنید باید که بزنید و از این به بعد هم باید لیست عملیات های شما و ما در یک کمیته بررسی و تصویب شود و آنجا مشخص میکنیم که اولویت چیست و شما با نیروهایی که توسط ما به ایران اعزام میکنید آنها را انجام میدهید.
این غم انگیز ترین محصول سازمانی است که در فاز سیاسی ایران شعار مردم گرایی میداد.ولی اکنون حقیقت بر افروخته شده و چهره اش نمایان گردیده است و شما را راه فراری از آن نیست.
زارع چنین مزرعه ای همان به اصطلاح مسعود رجوی کانیدای نسل انقلاب بود و اینکه همهگان میدانند که رجوی در جامعه سیاسی ایران چگونه و چه چیزی را کاشت؟ و چه و با چه دست هایی و چه چیزهایی را درو کرد؟.این یعنی محصول یک عمر عدم استقلال و وابستگی مفرط و بی مرز به دستگاه صدام حسین و دیگر روسا که در فرهنگ سیاسی به آن مزدوری میگویند.به راستی که هیچ اجیر شده و مزدوری نمی تواند در جامعه ایران پایگاه اجتماعی داشته باشد و عدم پایگاه اجتماعی شما نیز در طی این سالیان مبرهن همین مسئله است.
این کار در عرف سیاسی عمل مستقل است؟آیا شما همانطور که در تبلیغاتتان به زبان مسعود رجوی و صدام حسین گفته بودید این استقلال سیاسی و نظامی و اجتماعی شما در عراق بود ؟آیا این افتخار است ؟
11)شما در طی سالیان سال که تمامی عملیات های نظامی خود در ایران را از درون عراق و با ساپورت نیروهای صدام حسین انجام میدادید ،چرا به دروغ میگفتید که نیروهایمان که در ایران هستند، این کار را انجام داده اند ؟برای من که در طی این همه سال در درون تشکیلات شما بودم پوشیده نیست.
شما حتی یک واحد نظامی یک نفره هم در داخل ایران نداشتید.پس چرا حقایق را برای مردم ایران واژگونه جلوه میدادید؟
گوبلز گفته بود دروغ را آنقدر بزرگ بگویید که باورشان شود.ولی او با اینکه وزیر هیتلر بود هیچوقت موقعیت اش را مثل شما فراموش نکرد.و در نهایت نیز واقعیت را پذیرفت.
ولی شما آنقدر حتی برای خودتان دروغ تکرار کرده اید که دیگر تمامی لحظات تان از دورویی و ریا اشباع شده است.بطوریکه خودتان هم باورتان شده است که تیم یا تیم های نظامی در ایران داشته اید؟
شما که توسط رهبری تان آقای مسعود رجوی حتی چه گوارا و بن لادن را نیز در جیب خود قرار داد تا کوچک کند بهتر نبود بخش کوچکی از پلاتفرم خود را به مردم ایران نمایان میکردید؟
الچه(چه گوآرا) بعنوان یکی از محبوب ترین ها و بن لادن بعنوان یکی از منفور ترین ها است.ولی همه چیزشان را از همان ابتدا رو و سر باز گذاشته اند و حرف هایشان را نیز در جنس خودشان تا اندازه ای روشن گفته اند.ولی شما که سر لوحه سازمان تان صداقت و فدا بوده است چرا ریا؟آن هم اینقدر بی حد و حصر ؟آیا این افتخار است؟
12)اما زمان حال و بعد از سقوط صدام؛
بعد از سقوط صدام حسین وقتی که دیگر سازمان مجاهدین تنها حامی و پشت و پناه خود را ازدست داده بود در انظار سیاسی انتظار میرفت که به واقعیت های تاریخی مردم ایران پاسخ مثبت بدهد.همانطور که ارتش جمهوریخواه ایرلند با افتخار به خواسته مردم خودش پاسخ داد و این شهامت و جرات تاریخی را داشت که در برابر مردم خود سر تعظیم فرود آورده و شیوه مبارزاتی خود را مجددا تدوین کرده و به فضای سیاسی و صلح آمیزروی آورد.
ولی متاسفانه از آنجا که بنیه فرقه مجاهدین رجوی به هیچ سازمانی بجز مخوف ترین فرقه ها و مافیاهای تاریخی مشابهت ندارد ،عملا در جهت چنین واقعیتی حرکت نکرد بلکه در جهت گرد و خاک کردن بیشتر گام برداشت و این از نظر من واقعی تر بود و البته که چنین انتظاری از مجاهدین داشتم.
حال که مریم رجوی از عراق به پاریس گریخته و تنها در اطاق انفرادی اش طبق اخبار حدود 10 میلیون دلارآمریکایی پول کشف شده بود!
حال که رهبر اصلی این فرقه از نظر درون تشکیلات غیبت صغری کرده است و حال که بقول مهدی ابریشمچی و محمد سید المحدثین سازمان مجاهدین بیش از پیش به سرنگونی رژیم نزدیک شده است.
حال که آمار و ارقام 35000 تا 50000 نفری مجاهدین در عراق در نزد نیروهای آمریکایی به 3800 نفر به ثبت رسیده است.
حال که با امپریالیستی که زمانی مسعود رجوی در تئوری های خیالی و مردم فریبش بعنوان اصلی ترین سد و دشمن تکامل راه بشری و بطور خاص جامعه ایران قلمداد میکرد،چگونه دست در دست یکدیگر برای آینده خود طراحی کرده و برنامه ریزی میکنند ؟
غافل از آنکه نیروهای آمریکایی یعنی صاحبان اصلی سازمان مجاهدین کشتی شان در عراق به گل نشسته و هنوز زود است که بتوانند علاوه بر کشتی سوراخ شده خود فکری بحال مجاهدین بکنند.
اما در همین راستا با فعال کردن سازمان مجاهدن در عراق و ارائه مجوز فعالیت برای آنها ، نیروهای فروریخته صدام حسین را با همان دلار های آمریکایی قدیمی و جدید تحت عنوان هواداران مجاهدین در عراق قلمداد میکنند و با آمار و ارقام بیش از 3.000.000 نفر از مردم و وکلا و حقوقدانان و شیوخ و احزاب و… به دروغ نشان میدهند.
در صورتیکه همین احزاب و شخصیت های پروریده شده توسط سازمان مجاهدین در عراق در انتخابات پارلمانی عراق نیز شرکت داشتند ولی حتی یک کرسی و یک رای هم نیاوردند.چرا؟
اگر به آمار آراء شرکت کننده در انتخابات پارلمانی عراق مراجعه شود خواهید دید که نزدیک به 4.500.000 رای به کل صندوق ها ریخته شده بود که لیست آقای سیستانی و حکیم و جعفری نیز برنده آن بودند.
حال باید به مجاهدین گفت شما که 3.000.000 حامی و تظاهر کننده و امضا کننده و درخواست کننده در عراق دارید پس چرا در همان انتخابات همین ها یک کرسی و حتی یک رای هم نیاورند؟
در این رابطه می توانید به کتابی که بتازگی منتشر کرده ام و محصول 15 ماه کار ام و 20 سال تجربه در عراق است رد پای اعمال تروریستی سازمان مجاهدین خلق در عراق مراجعه کنید!
در سال 2000 میلادی ژنرال حبوش رئیس سازمان اطلاعات صدام حسین به مسعود رجوی حضورا گفت ؛برادر مسعود این همه به تبلیغات و رسانه ها و بزرگ کردن ها توجه نکنید من به شما توصیه میکنم که به تجربه جمال عبدالناصر در مصر مراجعه کنید.زیرا که عبدالناصر نیز از همین سوراخ گزیده شده است.
ولی با گذشت این همه سال سازمان مجاهدین نه تنها به توصیه اسلاف خود توجهی نکرده بلکه هر روز بیشتر و بیشتر آش پخته شده را هم میزند.این ها آمار و ارقام خود مجاهدین هستند:در آمریکا بیش از 20000 نفر برای مجاهدین تظاهرات کردند.در بروکسل بیش از 35000 نفر در هفته گذشته به نفع مجاهدن تظاهرات کردند و درخواست کردند که از لیست تروریستی بیرون بیایند.
مهدی ابریشمچی گفت که دوران بالندگی و شکوفایی مجاهدین در نوک قله های رفیع پیروزی است و عنقریب است که رژیم به سرنگونی نزدیک شود.ما این همه پشتیبان و هوادار و خواهان در اروپا و آمریکا و اقصی نقاط دنیا داریم.همه ما را میخواهند.همه نام ما را میبرند.همه… و هزار همه دیگر که هرروز توسط یکی از گردانندگان مجاهدین بیان میشود و…
محدثین در برنامه تلوزیونی هفته گذشته شان گفت 95 درصد مردم ایران با ما هستند!
خب چشم شیطان کور.البته که شما هم از رهبریتان آقای مسعود رجوی درس گرفته اید که از سال 1360 برای اینکه افراد و سازمان های ناراضی که چشم شان به واقعیت ها باز شده بود، را در شورای به اصطلاح ملی مقاومت خود نگه دارد بیان میکرد که تا 3 ماه یا 6 ماه دیگر رژیم را سرنگون میکنیم.بعد ها هم که این آقا حرف های خود را پس گرفته و بعد از حکم اخراج از فرانسه برای برافروختن دلدادگی به صدام حسین به جوار خاک تکریت هزیمت نمود!
خب سئوال این است اگر شما این همه به دارایی،پایگاه اجتماعی و توان خود می بالید و حرف و شعار آن را در بوق و کرنا می دمید ایران که ارزانی تان باد همان 3.000.000 رای که در عراق دارید(جنبش زنان بر علیه بنیاد گرایی در عراق) از خواهر مریمتان درخواست نموده اند که آینده مردم عراق باشد.ولی یادم می آید که آقای مهدی ابریشمچی در یک نشست خصوصی که نزد آقا و خانم رجوی نیز بودند، فرمودند مردم عراق میگویند که برادر مسعود رجوی برای عراق بماند و خواهر مریم برای ریاست جمهوری ایران در نظر گرفته شود!
بهتر نبود که آقا و خانم رجوی به توصیه و پیشنهاد برادر دیرین خود ژنرال حبوش رئیس سازمان اطلاعات و امنیت عراق گوش فراداده ،تجربه جمال عبدالناصر را از ایشان میگرفتند و مقداری از این بادبادک های سرگردان توهم را می کاستند؟
اما حال که سلاحی در کار نیست و استراتژی پوشالین رجوی و سازمانش تحت عنوان ارتش آزادیبخش ملی ایران چهره واقعی خود را به نمایش گذاشته است ، و هیچ آینده ای بدون صدام حسین برایشان متصور نیست.و حال که صدامی برایشان باقی نمانده و در کار نیست،چگونه می خواهند با این حقیقت بازی کنند؟
آیا مجاهدین توان پذیرای این حقیقت را دارند؟
راستی آیا توجه کرده اید که سیستم فحش پراکنی و اتهام زنی سازمان مجاهدین نیز پیشرفت قابل توجهی نسبت به گذشته داشته است؟چرا؟
کمتر کسی است که از بمباران دشنام های سازمان مجاهدین در امان مانده باشد.سازمانی که مدعی بهترین فرهنگ ،پیشرفته ترین و مدرنترین انقلاب تاریخی جهان یعنی انقلاب ایدئولوژیک مریم رجوی بوده و با آن می خواهد تمام ایران و جهان را تغییر دهد.؟
ولی به نظر من و تمامی آنانکه برای مردم ایران چون شمع میسوزند و بطور واقعی و دور از تجارت های سیاسی دجالگرانه و خط موازی با خط آمریکایی ها! ، اگر محصول انقلاب ایدئولوژیک شما بعد از 20 سال ترویج چنین فرهنگ هزل و دریده و دشنامگرانه حتی در خود شما بوده است ، پس لیاقت و شایستگی همان نیز از آن شما باد.
در دنیای پیشرفته امروزی که مردم شریف ایران و مبارزین واقعی اش نیز به همان سمت حرکت میکنند، سره را از ناسره تشخیص داده و حسرت را بر دلتان خواهند گذاشت!!! همانطور که تا امروز حسرت بدل و سوته دل مانده اید. حداقل از این گذشته نکبت بار به خود آمده و درس عبرت بگیرید.!
در همین رابطه اگر کسی بتواند روابط و مناسبات فرهنگی و درونی سازمان مجاهدین را در درون تشکیلات سازمان مجاهدین با چتر عملیات جاری و غسل هفتگی مشاهده نماید روی این مسئله بیشتر تاکید خواهد نمود.
ما که حسود نیستیم همه چیز از آن شما باد!
ولی راستی با این همه دارایی تشکیلاتی و مالی و ایدئولوژیکی که خودتان می گویید مدیون انقلاب ایدئولوژیک خواهر مریم و راهگشایی های برادر مسعودتان هستید!، چه کسی وابسته و مزدور رژیم نیست؟
می شود به انگشت شمار بجز حیطه خودتان در طیف افراد شریف و آزاده ای که سالیان سال است در غربت از وطن بسر میبرند حتی زیر 10 نفر از این شخصیت ها را مشخص کنید؟
و رسما در نشریه تان و یا تلویزیون تان بگویید که اینها مزدور و وابسته رژیم نیستند! و شما آنها را تایید میکنید!
فرهنگ بدون فلسفه و تاریک این فرقه اجیر شده حتی چشم دیدن یک عنصر دگر اندیش را ندارد.چه رسد به اینکه برای صدور تاییدیه وابستگی و عدم وابستگی افراد آزاده ، خود را صاحب منصب بداند؟
آیا این افتخار است؟
اگر تمامی این 12 ماده و هر آنچه که فرصت گنجانیدن مطالب آن در این نوشته نبود ،جزو افتخارات سازمان مجاهدین هست ،پس مرز بین افتخار و خیانت در چیست؟
مگر آنکه خیانت و ادامه آن افتخار سازمان مجاهدین باشد!
وای ازین گذار زمان
خنجری کو که سینه ام بدرد!
جان خسته ام سترد؟
دست اهرمن بکجا؟
قلب خسته ام شکند!
نای بسته ام فشرد؟
خنجرت بکجا ست ،سینه ام بدرد؟
ناز شست ات اهریمن!
وای ازین گذار زمان
هرگز آتش ات نرسد
خاک استخوان مرا!
************
[دستی اما چه سیه که مرهم ام نهد
زخم قلب شکسته ام
به تبرک!
شعری اما چه گنه که هستی ام دهد
سوز هجر گذشته ام
به تولد!
کو؟کجا؟که بجست؟]
وای ازین گذار زمان
کو؟ که؟ دست خسته بگیرد!؟
کو ؟که؟ بار غم بزداید!؟
کو ؟که؟ آه من بنوازد!؟
تیغ و خنجرت مبروک!
ناز شست ات اهریمن!
خنجری که سینه درید!
نای بسته ای ببرید!
جان خسته ای بگرفت!

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا