تروریستهای MKO سخن می گویند؛

تروریستهای MKO سخن می گویند؛هفته نامه پائوراما، Giovanni Porzio دوم فوریه 2006 ،، زندگیهایی از هم پاشیده و نگاههای یخ زده که گاه با یادآوری خاطراتی بیرحمانه رنگ سیاهی به خود می گیرند بخشهایی از داستانهایی غیر قابل اعترافند که در کلمات دو زن و چهار مرد در یک آپارتمان ساده در پایتخت تهران شکل […]

تروریستهای MKO سخن می گویند؛
هفته نامه پائوراما، Giovanni Porzio دوم فوریه 2006
،، زندگیهایی از هم پاشیده و نگاههای یخ زده که گاه با یادآوری خاطراتی بیرحمانه رنگ سیاهی به خود می گیرند بخشهایی از داستانهایی غیر قابل اعترافند که در کلمات دو زن و چهار مرد در یک آپارتمان ساده در پایتخت تهران شکل می گیرند. آنها اعضای سازمان مجاهدین خلق یا MKO هستند که دست به قتل و خرابکاری زده اند. از آنجاییکه خود را نادم قلمداد می کنند و با دادگستری همکاری می کنن مورد عفو دولت قرار گرفته اند و برای نخستین بار با یک روزنامه‎نگار خارجی ملاقات می کنند سیف کریم امامی ، 25 ساله می گوید ،، می خواستم برای پیدا کردن کار به خارج بروم. با من تماس گرفتند و گذرنامه و یک روادید برای آذربایجان به من پیشنهاد کردند. به سرعت پذیرفتم در باکو یکی از فعالان سازمان پیشنهاد خوبی به من کرد که عبارت بود از کار در سازمان، دوره کامپیوتر و ثبت نام در دانشگاه و پذیرفتم. دو روز با قطار سفر کردم و از طریق موصل به بغداد رسیدم. ماه مارس سال 2001 بود. ،، MKO که برای مبارزه با سلطنت بوجود آمد بود و اولین قربانیان آن دو رایزن امریکایی شاه بودند ، پس از انقلاب خمینی علیه روحانیون اعلام جنگ کرد. در سوءقصد سال 1981 رجایی، رئیس جمهور وقت ، باهنر ، نخست وزیر وقت و 70 تن از نمایندگان مجلس و وزیران و مدیران دولتی جان خود را از دست دادند. از آن زمان به بعد حملات سازمان ادامه یافت و هزاران کشته و زخمی بر جای گذاشت. MKO در سالهای دهه هشتاد از سوی دولت آمریکا، سازمان ملل و اتحادیه اروپای در فهرست سیاه گروههای تروریستی قرار گرفت و در عراق مستقر شد. سازمان در عراق به سلاحهای سنگین و توپخانه و خودروهای زرهی مجهز شد و صدام حسین از نیروهای آن برای کشتار اکراد استفاده کرد.سازمان که بر اساس اصول عقیدتی مارکسیستی پایه گذاری شده بود تحت ریاست مسعود رجوی ، که اثری از وی به چشم نمی خورد و همسرش که در پاریس تحت حبس خانگی قرار دارد ، به فرقه ‎ای مبدل شده که تنها به اطاعت کورکورانه و وفاداری مطلق به رهبران مافوق اعتقاد دارد. امامی در ادامه می گوید،، همینکه به قرارگاه اشرف رسیدم، شستشوی مغزی شروع شد. می گفتند که باید مبدل به فرد جدیدی می شدم و خانواده ام را فراموش می کردم. مردان و زنان جداگانه زندگی می کردند. افرادی که ازدواج کرده بودند باید بالاجبار از یکدیگر جدا می شدند جلسات انتقاد و تنبیه برای اعضای متخلف برگزار می شد و فرار از آنجا غیر ممکن بود چون قرارگاه در محاصره مخافظان قرار داشت،، امامی در سال 2003، هنگامی که امریکاییها عراق را اشغال کردند ، به یک پایگاه تفنگداران دریایی منتقل شد و مورد بازجویی قرار گرفت. هشت ماه بعد از طریق صلیب سرخ به ایران بازگشت. MKO سلاحهای سنگین را تحویل داده اما هزاران شبه نظامی هنوز در قرارگاه اشرف به سر می برند و ایران افرادی در واشنگتن به فکر استفاده از آنها علیه ایران می باشند حمید رضا چمنی ، که ازدواج کرده دارای دو فرزند می باشد با وعده یافتن کار به عضویت سازمان در آمده و می گوید: به من وعده ماهیانه 3 هزار دلار دادند مهران ،29 ساله که 13 سال از عمر خود را در صفوف مجاهدین خلق سپری کرده است. مهران قصد داشت ایران را از رژیم روحانیون نجات دهد. او میگوید  در اولین فرصت به کردستان و از آنجا به قرارگاه اشرف رفتم. در آنجا فرمانده تانک شدم. ابتدای کار سخت بود و پنج ماه زندان و یک اعدام دروغین را تحمل کردم. بر بازوی چپش آثاری از آتش سیگاری به چشم می خورد وقتی به خانواده ام تلفن کردم مرا نشناختند چون فکر می کردند مرده ام داستان علی ،30 ساله ، متفاوت است خانواده متمول او به امریکا مهاجرت کرده بود و او در دانشگاه ویرجینیا مشغول تحصیل بود اما پدر و مادر نامزدش به نام الی از اعضای برجسته مجاهدین خلق بودند او می گوید در سال 1989 هزینه مسافرت ما به لیون برای مشاهده مسابقه فوتبال ایران وامریکا در جام جهانی را پرداخت کردند. سپس ما را برای جهاد علیه تهران متقاعد کردند.من و نامزدم را به سرعت از هم جدا کردند و الی را فقط دو بار از دور در جلسات گروهی دیدم. مجاهدین خلق فرقه دیوانگان است. مسعود رجوی خود را نماینده امام دوازدهم می داند اما در زمان عضویتم اماده بودم از جان خود بگذرم علی به عضویت یک سلول تعلیم یافته برای اقدامات انتحاری در آمد در سال 2000 دستور قتل ژنرال رحیم سیف الهی ، رئیس سابق پلیس را دریافت کرد و به همراه یک تن دیگر با 20 هزار دلار پول، مسلسل اسلحه های برتا و نارنجک از طریق فاو و بصره عازم تهران شدند در تهران یک آپارتمان اجاره کردند سوء قصد نافرجام ماند و او در این رابطه می گوید اطلاعاتمان اشتباه بود به یکی از نزدیکان رئیس پلیس شلیک کردم و بلافاصله از سوی پلیس دستگیر شدم. گلوله در اسلحه ام گیر کرد. کپسول سیانور را در دهانم شکستم اما گویا چون فاسد شده بود اثر نکرد علی روانه زندان شد ولی چون او را بازرسی نکرده بودند یک نارنجک در جیب خود داشت او با هدف خودکشی نارنجک را منفجر کرد ولی یک دستش را از دست داد. پس از چهار سال با یک دست مصنوعی از زندان اوین خارج شده است. فریده صدری45 ساله مادر پنج فرزند است واز زن دیگر بزرگتر است شوهرش ، افسر سابق ارتش شاهنشاهی ، او را متقاعد به عضویت در سازمان کرد. در سال 1983 به عضویت سازمان درآمدم عقاید سیاسی محکمی داشتیم از رژیم اسلامی متنفر بودیم و دستورات سخت و خشک سازمان را پذیرفتم. طلاق اجباری و دور شدن از فرزندان را پذیرفتم. فرزندانم را هفته ای یک بار در کودکستان می دیدم و آنها امروز دچار ناراحتیهای روانی هستند. برای فرزندانم هم به من کپسول سیانور داده بودند. شوهر فریده در سال 1989 به بهانه بیماری فرزندان را به هلند برد و دیگر بازنگشت اما من تصمیم به ماندن گرفتم من مسئول تدارکات ارتش بودم در آن زمان در حمله به کویت شرکت کردیم و کشته شدگانمان را در کربلا به خاک سپردیم ما عملاً تحت فرمان صدام بودیم که به ما تسلیحات می داد در سال 1991 علیه اکراد جنگیدیم به ما گفته بودند که آنها در حقیقت پاسدار بودند و به هیبت عراقی در آمده بودند در سال 1995 مریم رجوی در پاریس به فریده دستور داد که برای ربودن فرزندانش به هلند برود اما فریده دیگر طاقت نیاورد و از سازمان خارج شد خانه ام را آتش زدند و مرا به مرگ تهدید کردند تنها خواسته ام رسیدگی به آینده فرزندانم است حورا شالچی 34 ساله است که یک دختر 12 ساله دارد و عمویش پس از انقلاب از سوی پاسداران تیرباران شده است می گوید جوان و تازه ازدواج کرده بودم در آرزوی یک جامعه عادلانه تر به سر می بردم در سال 1996 پلیس عمویم را دستگیر کرد و من دخترم را به مادرم سپردم و عازم عراق شدم چندی بعد شوهرم به من ملحق شد ولی ما را مجبور به طلاق کردند ، حورا در سال 2000 همراه با یکی دیگر از اعضای زن سازمان برای اولین ماموریت خود یعنی حمله به یکی از مقرهای پاسداران عازم ایران شد. آنها در حالی که اسلحه های کلت را زیر جادرهایشان مخفی کرده بودند با اتوبوس به سوی من دوید او را از خود دور کردم ، پس از اینکه اولین ماموریت را با موفقیت به انجام رساندند چهار ماه بعد دستور حمله به یک پاسگاه پلیس را دریافت کردند. اما این بار حورا نتوانست به پایگاه بازگردد ، در مسیر ارومیه ما را دستگیر کردند پلیس می دانست که ما کپسول سیانور رداریم و فقط برای غذا خوردن آن را از دهان خارج می کنیم. قاچاقچی که قرار بود ما را به ترکیه ببرد به ما خیانت کرد.همینکه در رستوران بین راه کپسول را از دهان در آوردیم ماموران پلیس ما را توقیف کردند. حورا به حبس ابد محکوم شد اما مورد عفو قرار گرفت.
شوهرش هنوز در عراق است و از بازگشت هراس دارد. در جریان عملیات دوم خودروی حامل مادر و دخترم را طوری پارک کردم که خمپاره انداز را مخفی کند. با این کار جان آنها را به مخاطره انداختم و امروز از خودم می پرسم با مغز من چه کرده بودند؟