حق حیات

حق حیات
میترا یوسفی، هشتم مارس
رجوی به تکرار، طی سلسله مغزشویی، در تاسف بارترین و بیش از آن هولناک ترین سیستم آموزشی، جهت بازداشتن و قفل کردن اراده و اختیار و استعداد انسانی، آشکارا به افرادش می گفت :
« راه نروید مگر با پای رهبری، فکر نکنید مگر با مغز رهبری، حرف نزنید مگر با دهان رهبری» که بی تعارف یعنی کفران نعمت کنید، راه نروید، فکر نکنید و حرف نزنید! مسخ انسانیت!
بنابراین همه ی اراجیف ددمنشانه و حملات وحشیانه یی که از انتشارات سخیف رجوی برمی آید، مسئولیتش مستقیم با رهبری ست. چه آن که معلوم نیست کجاست و چه ضعیفه اش که در نهایت بیشرمی، بزک های آنچنانی و کرشمه های شتری، چون از خودش نمی بیند، دست بدامان بزرگترهایش می شود تا به ویرانی ایران روند.
باری ظاهرا و چنان که از فرهنگ این فرقه انگشت نما، بر می آید. طبق وصیت طرف، به لاف و گزاف خودشان
« مریم » شان را آئینه کرده اند تا هرچه او کرد بکنند و احتمالا در این راه خوب پیش رفته اند. تا آنجا که در وسوسه ی نوجوانانی که به فکر رهایی وگسستن از این سلسله ی ضلالت هستند، ضعیفه هایشان را پیرامون آنان به ماموریت می فرستند. یا موفق می شوند که طبیعتا جزییاتش برای خلق خدا روشن نیست ویا طرفی از آن نمی بندند و به فحاشی و متهم کردن نوجوانان معصوم می پردازند. و در این طریق عاطفه نامی در سایت های کذایی مجاهدین حریصانه به افشاگری سراپا دروغ ومنافقانه شکاری که از دستش گریخت می رود.
این ادعا به هیچوجه تهمتی در نهایت بی انصافی نیست. بلکه تعدد دفعات و شباهت اتفاقات، عقل سلیم را به این گمان وامیدارد. پیش تر از این ها، « آرش » فریب خورده یی که بدنبال شکست عملیات ترور رجوی در داخل ایران بدام افتاد، طبق اظهارات خبرنگاران مطبوعات خارجی می گوید که به دنبال دانه پاشی دختری غرق سراب عراقی شد. چنین دامی برای جوان برومند ی « یاسر عزتی » هم گستردند که خوشبختانه تهی ماند. در سفری هم که سالها پیش با پسرکم به شوق دیدن پدرش به فرانسه داشتیم، رفتار بسیار نزدیک و ترجیحا زننده دختروپسر نوجوانی، آنهم در مناسبات درونی مجاهدین، سبب حیرت من شد که صرفا آن را به درهم ریختگی تشکیلات واگذار نمودم. وحتی وقتی از دیدار عزیزمان محروم ماندیم، به خشم وکینه و دلشکستگی وگریه، به کنایه، اشاره یی در این مورد، ضمن جروبحث و رویارویی با « سارا» نامی از مسئولین مجاهدین کردم.
دریغا دختران جوانی بیش نبودند. مسئولیت این بازی کثیف بجز رهبری با کیست؟ همانی که « ندا» ی بیگناه را در حرارت آتش گناه خویشتن سوزانید. راستی چگونه است که « محمد ثانی » ها ازآن آتش هولناک نجات می یابند تا مشاور نیمچه رهبری اش در تحریک حمله قدرت ها به ایران زمین باشد و دیگران ملات سخنرانی های مزین به عطروگلاب، سرخاب وسفیداب، سرمه و خضاب ضعیفه ی رهبری شوند.
حال شرح پریشانی این قربانی جدید گوش کنید! کیست این مزدور هولناک و جاسوس خائن به ادعای رجوی ها؟ چندی بیش نیست که از مرزهای کودکی می گذرد. عاطفه و محبت والدین را درغائله های نخستین درون مرزی رجوی، زودتر از این ها از کف داد و سپس طی بچه دزدی عظیم و آواره کردن کودکان به دورها و نزد بیگانگان، او راهم به نزد خانواده یی ایرانی به سوئد فرستادند. کوچکتر و لطمه خورده تر از اینها بود که آن دوره را بیاد بیاورد. بهرحال مجاهدین « بعدازفروش »! پست نگرفتند و کودک ازطریق سازمان رفاهی سوئد به خانواده یی سوئدی سپرده شد. روزهایی بسیار بهتر از بودن با مجاهدین وهوادارانشان می رفت رخ بنمایاند که دست تصادف و رشته تحصیلی او را به استکهلم کشانید ودور از چشم والدین دلسوز سوئدی، دیگربار زیر چشم گرگ های گرسنه تنها ماند. بره پروار شده بود و غول بیابان عراق، پروارها را می طلبید. با حیله های بیشرمانه خاص خودشان او را ربودند و به عراق ( هم چنان که با بچه های بزرگ شده دیگر» کشانیدند.
اما پس از خو گرفتن به زندگی آزاد، دیگر او از عهده ی عهد کهنه برنمی آمد. ( پدر ومادری هم نداشت که چون رابطه با « امیریغمایی » برای زندانی کردن نوجوان، پای مادرش را به میان بیاورند که : ما را ترک نمی کنی، مگر این که به ایران بروی و مادرت را هم با خود ببری!).
نوجوان برپای خود ایستاد و با یک سری درد و رنج و شکنجه گریخت. صادقانه می گوید می خواهد زندگی کند، نه تظاهراتچی میشود و نه تلکه کردن مردم بیگناه در خیابان ها، تحت عنوان رسوای
مالی- اجتماعی! همین! همه ی خواسته نوجوان همین است، حق حیات و زندگی! آزادش بگذارید ای دژخیمان منافق!

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا