از سنت چهارشنبه سوری تا توقع انقلاب

از سنت چهارشنبه سوری تا توقع انقلاب
ایران‎دیدبان
گشتاپوی اشرف در مطالبی که هر روز به نقل از معترضین بالقوه در سایت افشاگر می‎زند، برای روحیه دادن به نیروهایش و ایجاد توهم، مدعی می‎شود که ما هستیم و تشکیلات آهنین داریم و مشکل سایرین با ما در داشتن تشکیلات آهنین است که داریم و قص علی‎هذا…
این استدلال یک اتفاق ِ مثل زدنی را به یاد می‎آورد که پیرمرد گدایی سال‎ها پول‎هایش را در بالش زیر سرش نگهداری می‎کرد. بعد از سالها وقتی مرد و پول‎ها کشف شد و به دست وراث افتاد، آن‎ها متوجه شدند که سال‎ها است دیگر این پول‎ها رایج نیست و ارزش و اعتباری ندارد!
* * *
روزگاری قرار بود عنصر پیشتاز، با مبارزۀ مسلحانه طلسم اختناق و سرکوب را بشکند و مردم را به صحنۀ عمل اجتماعی و نهایتاً انقلاب بکشاند.
البته همان موقع هم معلوم نبود که اگر می‎توان با سلاح و مبارزۀ مسلحانه عنصر اجتماعی را به صحنه کشاند، عنصر آگاهی بخشی به توده‎ها کجا نقش خود را بازی می‎کند.
حالا کار به آنجا کشیده است که عناصری که خود را پیشتاز می‎دانستند، دست از اجتماع کوتاه، (بیایید صریح باشیم که ماهیت این کوتاهی ِ دست چیزی جز نابودی و اجاره کردن سوراخ موش و شاخ و شانه کشیدن به اعتبار حمایت امپریالیست‎ها و زد و بند با اشغالگران عراق نیست) دل به برگزاری سنت چهارشنبه سوری بسته‎اند.
شاید یک عده احمق در دنیا وجود داشته باشند که بپذیرند با ماهیتی متفاوت و به‎اصطلاح انقلابی می‎توان از حمایت امپریالیست بهره جست و از این تضاد خارجی به نفع دار و دسته‎های تشکیلاتی استفاده کرد و برای تحمیق و خاک پاشیدن به چشم بیدار نظاره‎گران، لنین و زد و بندهایش را مثال زد. اما یقیناً هیچ آدم عاقلی در این دنیا پیدا نمی‎شود که گمان برد که می‎توان با چهارشنبه سوری انقلاب بپا کرد!
ممکن است که امریکا با ید و بیضایش در کشور کوچکی مانند شیلی بتواند یک عده ملاقه زن که کاسه و بشقاب‎شان را در خیابان‎های سانتیاگو علیه آلنده به هم می‎زدند را چاشنی کودتای نظامیان وابسته به خود نماید و یا دار و دستۀ اوباش چماقدار را به کودتا علیه مصدق وصله کند، اما حرف اول و آخر را در سر ِ کار آوردن سگ‎های زنجیری‎اش، همان چکمه پوشان مسلح زدند.
این روزها هم پشتوانۀ انقلاب‎های مخملین‎اش، نه چند جوان که به خیابان‎ها می‎ریزند، بلکه سرمایه گذاری‎های کلان شرکت‎های چندملیتی برای خرید ارتش و ارکان دولت‎های این کشورها است که کار را پیش می‎برد و آنها هم به یمن همان زد و بندهای جناب لنین راه پایشان به این کشورها باز شده است.
خوشبختانه امریکا هم چنان در راه‎اندازی این شعبده‎ها در ایران عاجز بوده و دست سرمایه‎گذاران کمپانی‎های چندملیتی و پای چکمه پوشان خون‎خوارش از این سرزمین کوتاه بوده است.
وقتی ارباب این چنین دستش کوتاه است، برای دار و دسته‎هایی مانند باند رجوی، خیال‎های پنبه‎دانه‎ای که شاید عده‎ای در خیابان آتش روشن کنند و دری به تخته بخورد و انقلابی شود و آتش به‎پا کنندگان آنها را با سلام و صلوات بر تخت بنشانند، حکم مسکن موقتی دارد برای نیروهای سردرگمی که روحیه باخته، هیچ امیدی به پیش رو نداشته و بی‎هدف و سرگردان در اردوگاه اشرف، روزانه عملیات جاری می‎کنند و هفتگی غسل جیم!
در اصل هم حکایت همان خوش باوری است که در کنار دریا نشسته و خیال می‎کرد که با کاسه ماستی آب دریا را دوغ کند و آن دوغ چه شود! و چون خودش می‎دانست که دوغی از این خیال عایدش نمی‎شود می‎گفت نمی‎شه، اما اگه بشه چی می‎شه!

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا