تبخیرشدگان(4)قتل پرویز احمدی( در مورد قربانیان و مفقودین در سازمان مجاهدین )پرویز احمدی، در سال 1337 در قصر شیرین و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش آقابابا احمدی در سال 1368 چشم از جهان فرو بست و مادرش زهرا فرخی هم اکنون زنده است و در خانه محقری با تنها یادگار باقی مانده […]
تبخیرشدگان(4)
قتل پرویز احمدی
( در مورد قربانیان و مفقودین در سازمان مجاهدین )
پرویز احمدی، در سال 1337 در قصر شیرین و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش آقابابا احمدی در سال 1368 چشم از جهان فرو بست و مادرش زهرا فرخی هم اکنون زنده است و در خانه محقری با تنها یادگار باقی مانده از پسرش که یک قاب عکس بی جان بر روی دیوار خانه است، زندگی توام با حرمان و انتظار را سپری می کند.
پرویز احمدی در ایران دارای سه برادر و دو خواهر و خودش فرزند دوم خانواده بود، تا دیپلم متوسطه درس خواند و سپس به استخدام وزارت آموزش و پروررش در آمده و به شغل معلمی مشغول شد. او شش سال به شغل معلمی مشغول بود. سپس در اثر ظن سیاسی و لو رفتن، به دو سال زندان در زندان صالح آباد محکوم شد و سرانجام در سال 1365 از زندان آزاد شد.
برادر پرویز احمدی حیدر، گزارش می کند که برادرش در ایران مشکل سیاسی خاصی نداشت و تنها از سالهای فاز سیاسی مجاهدین خلق، نشریه مجاهد را مطالعه می کرد.
پرویز وقتی که در سال 1365 از زندان جمهوری اسلامی آزاد شد، دوباره مشغول کار معلمی شد اما یک سال بیشتر دوام نیاورد و پس از بازخرید از وزارت آموزش و پرورش، به طور قانونی گذرنامه دریافت کرد و در سال 1367 از مرز ایران خارج شد و به کشور ترکیه رفت. او هنگام خداحافظی از خانواده اش و در مقابل اشگ و آه مادرش، به آنان اطمینان داد که من برای کار و تجارت به ترکیه می روم و ممکن است تا یک هفته دیگر دوباره برگردم.
پرویز وقتی به استانبول رسید، برای خاطر جمع کردن خانواده و رد گم کردن، نامه ای به آدرس یک هتل در استانبول، برای خانواده اش ارسال داشت و در آن نامه اذعان داشت که اگر مشکلم به زودی حل شود، رهسپار کشور آلمان خواهم شد.(1)
پرویز به عراق رفت و عضو فعال مجاهدین خلق شد. او در داخل سازمان مسئولیتهای مهمی را احراز کرد و تا فرماندهی دسته نظامی، به پیش رفت. پرویز تا سال 1373، بدون مشکل و بی هیچ چون و چرایی برای مجاهدین خلق در عراق کار کرد تا این که در آن سال بنا بر سخت تر شدن روابط و مناسبات و بالاخره هضم و جذب کردن انقلاب ایدئولوژیک یا انقلاب ضد جنسی مجاهدین، مسئله دار شده و خواست که سازمان را ترک کند.
پرویز احمدی، در سال 1373، به همراه 500 مجاهد خلق دیگر به زندان انداخته شد. زندان باعث شد تا پرویز چهره دیگری از مجاهدین را درک و فهم کند و در اثر فشار و اختناق زندان، لجوجانه بر مواضع اش مقاومت کند. زندانبانان مجاهد، به طرز شکننده و طاقت فرسایی به پرویز فشار آوردند تا او دست از مواضع و مقاومتش بکشد. ولی پرویز را دیگر کار از کار گذشته بود و به هیچ وجه راضی به ماندن در درون تشکیلات و کار کردن برای مجاهدین خلق نبود.(2)
علی قشقاوی، که در سال 1373، همرزم و همبند پرویز احمدی بود، در باب شرح حال و مقاومت قهرمانانه پرویز در مقابل زندانبانان مجاهد، توضیح می دهد، اوایل ماه رمضان بود. پرویز را که جوانی 36 ساله بود، ابتدا به سلول ما آوردند و پس از گذشت یک روز، پرویز به بازجویی رفت. بازجویی به مدت دو ساعت به درازا کشید و پس از بازجویی دیدم که دماغ پرویز شکسته است. فرداشب دوباره نوبت بازجویی او فرا رسید. وقتی درب سلول را برای بیرون بردن پرویز باز کردند، از همان دم درب، صدای شیون و ضجه بلند شد. پس از گذشت دو ساعت از بازجویی مجدد پرویز، زندانبانان او را به داخل سلول انداختند. وضعیت این بارِ پرویز با دفعه قبل، فرق اساسی می کرد. این بار، پرویز تنها قادر بود نفس بکشد. تمام بدنش شکسته بود. پایش در سه نقطه و دستش در دو نقطه شکسته بود. چند نقطه سرش و لگن خاصره اش شکسته بود. انگشتان دستش بر اثر ضربات تماماَ سیاه و کبود و له شده بودند. گوشتهای صورتش کنده شده و آویزان بودند. از چند نقطه بدنش خون جاری بود. در آن حین، وقتی همرزمان و همبندانش پرویز را کف سلول خواباندند، امیدی به زنده ماندنش نداشتند. زندانیان چند بار زندانبانان را صدا زده و درخواست کمک کردند، ولی هیچ کمکی نرسید. داد و بیداد زندانیان بلند شد و تقاضای آب گرم کردند تا خونابه هایی که راه تنفس پرویز را بند آورده بود، باز کنند. ولی مامورین زندان با رندی و تحقیر همیشگی شان جواب دادند، به خودتون زحمت ندهید او خودش را به موش مردگی زده است! پرویز از تنگی تنفس خر خر می کرد و در حال تمام کردن بود. فضای زندان سرد و غمگین بود. در آن حال و هوا بود که بچه های زندانی و آنان که هنوز در مقابل سازمان مردد بودند، به ماهیت خطرناک مجاهدین پی بردند.
سرانجام پرویز تمام کرد. دنده هایش شکسته بود و احتمالاَ خونریزی داخلی هم داشت. بچه های زندان، جملگی بالای سر پرویز آمده و فاتحه خواندند. جرم اول و آخر پرویز این بود که انقلاب ضد جنسی مجاهدین خلق را قبول نداشت. وقتی پرویز تمام کرد و سر و صدای بچه ها بلند شد، مامورین زندان باخبر شده و آمدند و جسد پرویز را از زندان به بیرون منتقل کردند. پس از نیم ساعت از آن واقعه، مامورین زندان برای دلجویی و فریب زندانیان، آمده و گفتند که پرویز زنده است و دوباره به زندان باز خواهد گشت! ولی پرویز هرگز به زندان بازنگشت و هیچ کس او را ندید.
سالها از مرگ پر درد و شکنج پرویز گذشت. تا این که در اسفندماه سال 1376 به دنبال تغییر فضای سیاسی در ایران، سازمان فهمید که می تواند از پرویز شهید بسازد و مرگش را به وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی نسبت دهد و خودش را بری از گناه و صاحب خون پرویز جا بزند! این چنین بود که سازمان در آن سال، در اولین صفحه نشریه مجاهد، شماره 380، پرویز احمدی را به عنوان یکی از شهدای گرانقدر مجاهدین که به دست نفوذیهای وزارت اطلاعات شهید شده، آورده است!
علی قشقاوی که از دوستان و همبند پرویز بود، از مرگ دوستش آن چنان متاثر و ناراحت شده بود که مدتها در زندان غذا نمی خورد. یکی از همان روزها که علی درخود و گرفته بود، یکی از همبندانش به نام علی اشرفی، به او نزدیک شد و با تعجب زیر گوشش گفت، علی مگر اولین بار است این چیزها را در زندان می بینی؟ علی با سر اشاره کرد و آهسته گفت که آره او اولین بار چنین حادثه دلخراشی را دیده است. دوستش دوباره ادامه داد، ولی من تا کنون چند مورد چنین مرگهای فجیعی را شاهد بودم، مثلاَ مورد دیگر، پس از گذشت چند روز از مرگ پرویز اتفاق افتاد، آن روز هم فرد دیگری به نام قربان ترابی را که اهل بندر گز بود، به زیر ضربات مشت و لگد به همین نحو کشته اند.(3)
از پرویز احمدی اهل قصر شیرین، از کادرهای با سابقه مجاهدین خلق که در سال 1373 به خاطر تمرد در مقابل انقلاب ضد جنسی مجاهدین، زیر شکنجه کشته شد، عکس و نشانی دیگر و آدرس گورش در دست نیست. به محض این که اطلاعات دیگری در رابطه با مرگ پرویز احمدی، از طریق همرزمان و خانواده اش به دست آمد در همین بخش از تبخیرشدگان، ضمیمه و اضافه خواهد شد.(4)
سالها از پس هم گذشت. پس از سالها بی خبری، خانواده پرویز در ایران ناامید شدند. آنان امیدشان را در رابطه با پرویز از دست رفته می دیدند تا این که برای اولین بار در سال 1381، هنگامه جنگ در عراق، رادیو نجات، پیامی از پرویز احمدی پخش کرد. رادیو نجات در آن تاریخ مجموعه مصاحبه هایی را با مجاهدین رها شده ترتیب داده بود و یکی از آن افراد که اتفاقاً زندانی سال 1373 بود، شرح حال پرویز احمدی را شرح داد. در آن هنگام مادر پرویز پای رادیو نجات نشسته و بی تاب منتظر خبری از پسرش بود. وقتی رادیو خبر مرگ فجیع پرویز را از زبان یکی از همرزمانش پخش کرد، مادر در دم از حال رفت و نقش بر زمین شد. او چگونه می توانست باور کند، پرویز به کسی که پناه برده بود، پناهدهنده، میهمانش را جهت عبرت سایرین، زجرکش کرده باشد!
حیدر احمدی، در راستای صحت و سقم خبر مرگ برادرش، با چند تن از اعضای بازگشتی مجاهدین خلق دیدار و گفتگو کرد. حیدر در مورد برادرش پرویز گزارش می کند، پرویز فردی نمونه در ملاء خانواده و محل کارش بود. فردی صبور و مهربان و جوانمرد بود تا آنجا که از حیث اخلاق و جوانمردی ما سه برادر دیگر به پای او نمی رسیدیم. پرویز اهل مطالعه بود و ساعات فراغتش را به مطالعه کتابهای رمان و فلسفه می گذراند. او آنقدر فداکار و جوانمرد بود که از حقوق ماهیانه اش برای کودکان بی بضاعت مدرسه، قلم و کاغذ تهیه می کرد. حیدر در پیامش اضافه می کند، اگر برادرم هنوز زنده است، نباید حتی یک ساعت درنگ کند و خانواده اش را چشم انتظار باقی دارد، پرویز باید هر چه سریعتر نزد خانواده اش بازگردد.
دختر شش ساله حیدر که فاطمه نام دارد و هرگز عمویش را ندیده، اما در وصفش زیاد شنیده است، دائماً از عمویش پرویز سئوال می کند و می خواهد بداند، آیا عمویش ازدواج کرده، اسم زن و فرزندش چیست؟ عمو پرویز در خارج چه کار می کند و چه روزی به خانه باز خواهد گشت؟!
مادرش همچنین پیام می دهد، من هنوز با اشگ و آهم منتظر رسیدن پرویز به خانه هستم. من هنوز فاتحه ای برای پسرم نخوانده ام، چون که هنوز شک دارم و فکر می کنم شاید پسرم زنده باشد و فاتحه لازم نباشد. من شبها را با قرص خواب آور و در آغوش کشیدن قاب عکس پسرم، به صبح می رسانم. او به من قول داده بود که یک روزی به خانه باز خواهد گشت. او گفته بود که اگر در ترکیه کار گیرش نیاید، دوباره به خانه باز خواهد گشت. اما پسرم هرگز به خانه باز نگشت.(5)
پی نوشت:
1ـ ارسال گزارش از حیدر احمدی به آدرس ایمیل نگارنده، آلمان، مارس سال 2006.
2ـ زندان سال 1373 مجاهدین خلق در قرارگاه اشرف، محلPG12 سابق و در کنار سوله سوخته قرار داشت. این زندان دارای اتاقهای 3 در 4 بود که در هر اتاق 16 زندانی به سر می بردند. روزهای اولِ زندان، نفرات می بایست در انفرادی و از سایر زندانیان و فضای بیرون زندان بی خبر می بودند. زندان انفرادی در اصل 1 در 1 بود. بعضاَ به دلیل حجم زیاد زندانیان در انفرادیها 2 و 3 نفر زندانی بودند. افرادی که وارد زندان می شدند، متناسب با وضعیت و ضدیت شان با انقلاب ضد جنسی و سازمان، مدت 5 الی 15 روز را در انفرادی به سر می بردند. زندان سال 1373 در مجموع میزان 500 نفر زندانی داشت. این زندان و اهمیتش آنجا بود که پس از شکست پروژه قوی و سیاسی صدام حسین در باب ریاست جمهوری مریم عضدانلو برای کشور ایران و ارسالش از عراق به فرانسه، توسط مجاهدین خلق احداث شد تا زندان مانع از انتقاد و اعتراض اعضاء بشود. نمونه چنین رویه و زندانی را سازمان 10 سال قبل تر یعنی در سال 1363 در کردستان عراق احداث کرده بود و حدود 700 مجاهد خلق را برای ممانعت از انتقاد و اعتراض آنان در مقابل ازدواج غیر عرفی و غیر قانونی مسعود رجوی با مریم عضدانلو، زندانی کرده بود. اما آن چه که در باب زندان سال 1373 از اهمیت بالایی برخوردار است و هنوز عمق فجایع برملا نشده است، قرار بر این بود، زندانیان نگونبخت زندان 1373 به طور گروه گروه به دستور مسعود رجوی، جملگی تبخیر شوند که عراقیها از این طرح باخبر شده و مانع از تبخیرشدن زندانیان مجاهد شدند. در آینده به این مقوله یعنی ارسال از پیش طراحی شده زندانیان به تور نظامی جمهوری اسلامی، بیشتر خواهم پرداخت.
3ـ در مورد مرگ جانگداز قربان ترابی اهل بندر گز، که وی در زندان سال 1373 مجاهدین خلق به طرز بیرحمانه و شرم آوری به قتل رسید، در یک شماره جداگانه، پرداخته خواهد شد.
4ـ گفتگو با علی قشقاوی، همرزم قربانی، آلمان، نوامبر سال 2004، علی قشقاوی، هم اکنون 35 سال دارد، 10 سال از عمرش را در تشکیلات مجاهدین در عراق به سر برد و به مدت 4 سال را در زندانهای مخوف ابوغریب و فضیلیه، گذراند، علی در زندانهای مجاهدین تا به مرز تبخیرشدن پیش رفت و پس از نجات، توانست خود را به کشور آلمان برساند و او هم اکنون یکی از فعالین سیاسی ـ فرهنگی در شهر کلن آلمان می باشد.
5ـ گزارش مربوطه از طریق تلفن از حیدر احمدی برادر پرویز احمدی به دست آمده است، آلمان، مارس سال 2006.

