خانه های ویران شده ( 4 )

خانه های ویران شده ( 4 )
خانواده مرتضی اکبری نسب

جواد فیروزمند
31.10.2006
اوایل سال 1364 در پاکستان یک خانواده 4 نفره وارد پایگاه آبان شدند.پایگاه آبان ، یکی از پایگاه های ترانزیت سازمان مجاهدین در کراچی بود.
مرتضی اکبری نسب وهمسرش بعلاوه یاسر و موسی اکبری نسب که آنموقع خیلی کوچک بودند به افراد میهمان پیوستند!
مرتضی که یک معمم بود بدلیل هواداری و پشتیبانی مادی از مجاهدین ، در معرض خطر قرار گرفته و خانه و کاشانه خود را رها کرده و توسط قاچاقچی های مجاهدین به کراچی آورده شده بودند تا از آنجا به عراق اعزام شوند.
بعد از چند ماه این خانواده به کرکوک و سپس به پایگاه تدین واقع در نوار مرزی کردستان عراق و ایران منتقل شدند.
موسی و یاسر آنموقع خیلی بچه بودند و با همه شیطنت هایی که داشتند عموما بدلیل تنهایی و محصور بودن در چهاردیواری پایگاه بیشتر مواقع گریه و زاری میکردند.
دوران هنگ و آموزش های نظامی برای مرتضی اکبری نسب به اتمام رسید. و او به همراه همسرش و فرزندانش به یگان های پشتیبانی مجاهدین منتقل شدند.ابتدا سلیمانه و سپس به کرکوک که در مدرسه بچه ها و آشپزخانه مشغول به کار بودند.
چند سالی گذشت و عملیات موسوم به فروغ جاویدان با همکاری و همراهی نیروهای صدام حسین به وقوع پیوست. همسر مرتضی اکبری نسب در این عملیات کشته شد و موسی و یاسر که زیر ده سال بودند تنها ماندند.
مرتضی که در شرایط بسیار سختی بسر میبرد همیشه از چند جهت زیر تیغ و فشارهای سازمان مجاهدین بود.یکم اینکه او چون قبلا در ایران طلبه و آخوند بود باید حساب و پاسخ بقیه آخوند ها را نیز به رجوی بپردازد. دوم اینکه باید از صبح تا شب مثل یک برده در آشپزخانه کار کند. سوم اینکه بچه هایش مادر نداشتند و او می بایست که به فرزندانش نیز رسیدگی کند.
بعد از انقلاب به اصطلاح ایدئولوژیک مریم و مسعود رجوی ، میبایست همه چیز طلاق داده شود. در برخی مقاطع در نشست های ایدئولوژیک فرقه ای رجوی با مرتضی حضور داشتم و مرتضی میبایست که تمامی تعلقات ذهنی و قلبی و شغلی و خانوادگی خود را طلاق میداد.
سابقا طلبه بودن او در چنین شرایطی ریسمان طناب دار او بود و او میبایست چند برابر دیگران زیر فشار روحی و شانتاژ فکر –ایدئولوژیک قرار گیرد و اندیشه خود را تحت این مارک که قبلا آخوند بوده است را طلاق بدهد.دوم طلاق یاد و خاطره های همسرش بود که در عملیات کشته شده بود.رجوی حتی فکر کردن اینگونه افراد به همسر کشته شده اش را حرام میدانست و صریحا میگفت ؛ هر چه فکر دارید بریزید در تبق عشق مریم و پیشکش او کنید!سوم بچه ها یعنی یاسر و موسی سد راه انقلاب و مبارزه بودند.آن کودکان نیز بایستی از ذهن و مالکیت مرتضی طلاق داده می شدند.و اینچنین بود که مرتضی بیشتر از خیلی های دیگر زیر فشار و بمباران ذهنی و فکری رجوی قرار میگرفت و به قول مسعود رجوی به او باید بیشتر از بقیه سخت گرفته شود طوری که قلب اش به انفجار بکشد!باز هم بقول مسعود رجوی ؛ موسی و یاسر متعلق به رهبری و سازمان هستند و مرتضی حق پدری آنها را ندارد بله چند سال بعد آنها در جریان کویت بدلیل اینکه مانع و سد راه مبارزه هستند از پدر جدا شده و به اروپا فرستاده شدند.
تز مسعود رجوی این بود که زن و بچه سد راه مبارزه است!با زن و بچه سرنگونی محقق نمیشود!زن و بچه و شوهر یعنی زندگی!یعنی طلاق مبارزه!پس بجای طلاق مبارزه باید که آنها در زیر شدید ترین فشارهای روحی و روانی فرقه ای تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک ،قرار داد تا همدیگر را طلاق بدهند!ولی بچه های کوچک بیگناه که نه معنی طلاق را میدانستند و نه جبر رجوی را!و باید که از پدر جدا نگاه داشته میشدند و با این بهانه که زیر بمباران نباید باشند وجهه حقوق بشری هم به خود و سازمان خود بدهند!
بالاخره آن بچه ها به اروپا اعزام شدند در اروپا بزرگ شدند و در واقع با اینکه زیر چتر شانتاژ فکری و روحی مجاهدین قرار داشتند ، توانسته بودند به اخبار و افکار آزاد نیز دسترسی بیابند.
بعد از چند سال طی بسیج مجاهدین برای یک شانتاژ دیگر یعنی آخرین مهلت سرنگونی و خیز عملیات نهایی! ، اکثر این بچه های جوان با حیله و نیرنگ ازتمامی کشورهای اروپایی و آمریکایی جمع آوری شده و به عراق و اشرف منتقل شدند.یاسر و موسی نیز جزو همین به اصطلاح میلیشیاها بودند.
بعد از سرنگونی دیکتاتور عراق صدام حسینیار غار رجوی! کودکان دیروز و جوانان امروز زیر شدید ترین فشار های روحی و روانی و مینیمم های زندگی بودند.آنها باید سختی های مناطق کوهستانی نوار مرزی جلولا ، بی آب و غذا ماندن ، بدون حمام و نداشتن بهداشت،ماه ها در سرما و گرمای بیابان های عراق قرار گرفتن را تجربه میکردند.تا مجددا بعد از استقرار نیروهای آمریکایی در اشرف به اشرف باز گردند.
در اشرف نیز خبری نبود.کشته شده ها ، زخمی ها،دوستان فرار کرده ،ابر یاس و بی آیندگی ، پوشالی در آمدن تمامی تز ها و استراتژی های رجوی ،زندگی تکراری در زیر شدید ترین فشارهای روحی و روانی مجاهدین چیزی بود که آنها را از هر گونه زنده ماندن مایوس و دور میکرد.
و بالاخره صبح روز 15 سپتامبر 2006 یاسر اکبری نسب ، کسی که هیچ وقت به آرزوهای جوانی اش نرسید ، به دلیل فشارهای روحی و روانی مجاهدین در قرارگاه اشرف خودسوزی کرده و روزگار تنگ وناجوانمردی رجوی و سازمانش را با این اعتراض ترک کرد!
چندی پیش ، موسی برادرش و مرتضی پدرش را به تلویزیون و سایت های مجاهدین کشیدند تا بگویند که این آبرو باختگی جنایتکارانه یک حرکت اعتراضی بر علیه حکم اخراج مجاهدین از اشرف بوده است که به طور خودسرانه!!! تو سط یاسر! و با به آتش کشیدن کالبد اش به جریان افتاده است!
یاسر به مادرش پیوست!تولد آنها اجتناب ناپذیر بود ولی مرگ شان از کوره راه مزدوری و جنایت مجاهدین عبور کرد!خانه ای دیگر به خیل خانه های ویران شده پیوست!قلبی از طپش ایستاد و قلب هایی جریحه دار شد.اما هیهات که مجاهدین با یک رقم کشته بیشتر و آمار بیشتر به تعهدات خودشان بر علیه ایران و ایرانی و ضد خانوادده های ایرانی افزودند نا خانه های بیشتری را ویران کنند.دست مریزاد!
جواد فیروزمند- فرانسه
29 اکتبر 2006

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا