خانه های ویران شده (5 )

خانه های ویران شده (5 )
انسیه زارع(حوا)
جواد فیروزمند
02.11.2006
سال 1365 قرارگاه سردار در کرکوک برای عملیات پیرانشهر آماده میشد.با توجه به کوه های بلند منطقه پیرانشهر و بدلیل فرکانس ومحدودیت باند بیسیم های موجود در سازمان مجاهدین، امکان ارتباط بیسیمی وجود نداشت و عملیات پشت ارتباطات مانده بود.ابراهیم ذاکری در یک نشست اضطراری از من خواست که مسئله ارتباطات را به هر شکل که شده حل کنم.و برای اینکار هر میزان بودجه و نیروی انسانی که نیاز بود را در اختیارم گذاشت.آنموقع مسئول ارتباطات مجاهدین در منطقه بودم و به نام افشین مخابرات صدایم میکردند.طرح ساخت بیسیم های رله را برای اولین بار ارائه دادم.لبخند بر لبان ابراهیم ذاکری نشست.گفت برادر مسعود منتظر اجرای هر چه سریعتر طرح است.
انسیه زارع (حوا) و تعدادی دیگر را تحت مسئولیت من در آوردند.تا بتوانم هرچه سریعتر این طرح را به اجرا در بیاورم.طرح بر روی بیسیم های آیکوم اجرا شد.و در اختیار عملیات قرار گرفت.
اولین بار حوا را در اجرای این پروژه دیدم.تقریبا 21 ساله بود و علاقه خیلی زیادی داشت تا آموزش های مخابرات و فرستنده و گیرنده ها را هر چه سریعتر فرا گیرد.من برای حوا و سایر نفرات کلاس آموزشی گذاشتم.و حوا یک متخصص مخابرات شد.
مثل یک دوست صمیمی با من تنظیم میکرد.یک شب که در کارگاه نشسته بودم و مشغول مطالعه بودم ، وارد اطاق شد و گفت خیلی دلم گرفته و میخوام باهات صحبت کنم.پای صحبت اش نشستم.حوا لب باز کرد و از بچه اش و خاطرات اش گفت؛
چهار سال پیش در ساری ازدواج کردم.همسرم هوادار سازمان بود.بدلیل عملیات ها و ترور هایی که در شهر ساری توسط مجاهدین انجام شد به همسرم که هیچ کاری نکرده بود ولی قبلا هوادار سازمان بود مشکوک شده و دستگیرش کردند.و سه ماه بعد اعدام شد.از او یک یادگار دارم یک بچه کوچک.سازمان با من تماس گرفت و خواست که به منطقه بیایم و بچه ام را هم قول داد که بعدا بیاورد.الان نزدیک به یک سال است که خبری نیست.بچه ام نزد مادر بزرگ ام است.خیلی دوست اش دارم.دلم به نقطه انفجار رسیده.من بچه ام رو میخوام.اون به مادر نیاز داره.آخه چرا سازمان این کارو با من کرد؟
حوا از سازمان مجاهدین هیچ شناختی نداشت.او به واسطه اینکه همسرش هوادار مجاهدین بوده و اعدام شده توسط تور مجاهدین به دام افتاده بود.
به حوا گفتم چرا گزارش نمینویسی؟چرا نمیری حرف هات رو بزنی؟ حوا گفت ؛ میترسم!یکی از خواهران رو دیدم که تقریبا مشکل من رو داشت وقتی حرف هاش رو زد اون رو خورد و خمیر کردند.همه مسئولیت ها و کارش رو هم ازش گرفتند و الان توی پایگاه بچه ها داره برای اونا آشپزی میکنه.
به حوا گفتم بهر حال این تنها راه تو است.گفت من احمق عجب کاری کردم!
حوا موضوع فرزندش را گزارش و پیگیری کرد ولی سازمان و مسئولین وقت آن بطور خاص ابراهیم ذاکری برخورد نامناسبی با مسئله او کردند.و او را تحت فشار ازدواج گذاشتند تا با یکی ازدواج کند و این مشکل را به فراموشی و به دست زمان بسپارد.
چند ماه بعد حوای داغدار ازدواج کرد.زنانی که در منطقه بودند آنموقع هیچ راه برگشتی برایشان متصور نبود.و در عمل هیچ راه دیگری نداشتند مگر اینکه به حرف ها و شانتاژهای مجاهدین عمل کنند.
سه سال بعد انقلاب به اصطلاح ایدئولوژیک مسعود و مریم رجوی حوا را از همسر جدید اش جدا کرد.حالا باز حوا در تنهایی بود و پسر کوچک اش نزد مادر بزرگ اش در ساری!
شرایط برای حوا سخت تر شده بود.حالا دیگه باید پسرش رو هم طلاق میداد!هیچ زنی حق فرزند داشتن را نداشت.
در پروسه نشست های انقلاب حوا را دیدم.گفتم حوا از پسرت چه خبر؟گفت دست رو دلم نذار انقلاب خواهر مریم میگه بچه بی بچه!یا بچه ات رو طلاق میدی یا میری اردوگاه پناهندگی رمادی!من چطوری میتونم خودم رو خلاص کنم.مجبورم به حرف شون گوش کنم.تا زنده بمونم به امید آن روز که بتونم بچه ام رو مجددا در آغوش بکشم.
سال 1378 مجددا حوا را در قرارگاه اشرف دیدم.پرسیدم از پسرت چه خبر؟حوا این دفعه نگاهی عمیق به چشم هایم انداخت و لب از لب باز نکرد!خیلی شکسته شده بود.دیگر دختر شاداب گذشته نبود.یک قدم برداشت که برود ،برگشت و یکی از شعرهام رو واسم تکرار کرد؛
گفت کرکوک یادت میاد؟گفتم بله.گفت این شعر خودت یادت میاد؟گفتم کدوم شعر؟
حوا شعر پنجره ها را بگشای رو زمزمه کرد و….
شایدم کوچ کند مرز بهار
تا سراپرده آن پنجره ای
که نگاه تو افق را می جست!
……
قطره های اشک از گوشه چشمانش سرازیر شد.و بی هیچ کلامی برگشت و رفت.و دیگر هیچ وقت ندیدمش.
با خودم گفتم، چه اشک هایی که بی دریغ در سازمان مجاهدین به یغما رفت!اشک هایی که از خون دل خوردن حوا ها سرچشمه میگرفت و در فریاد های بر گلو شکسته سایر مادران و فرزندان رنج دیده در مجاهدین تداعی میشد و پژواک آن همچنان در خانه ها و قلب های ویران شده توسط پلید ترین فرقه تروریستی که حتی به اعضای خود رحم نکرد، امتداد دارد…!
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا