سی سال با آه و غصه گذشت

روز "مادر" در کنار مادری چشم انتظار

در سالروز ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا و تجلیل از مقام شامخ زن و گرامیداشت روز مادر، اعضاء دفتر انجمن نجات یزد دریکی از روستاهای دور افتاد یزد بنام ترکان میهمان منزل مادری چشم انتظار بودند.
مادری که با توجه به کهولت سن و بیماری به امید دیدن پسرش بارها به عراق سفر کرد و هربار با ممانعت و سنگ اندازی های سران فرقه این دیدار میسر نشد.
مادر محمد زارع زاده بغداد آبادی که حالا بیش از سی وسه سال است که در چنگال اهریمنی فرقه اسیر است. اسیری که از اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق با فریب و نیرنگ به اشرف انتقال پیدا کرد.

وقتی زنگ درب را زدیم، مادر عصا زنان بهمراه دو دخترش خود را به درب رساند وبه گرمی هرچه تمام و با آغوشی باز پذیرای ما بودند ، دیدن این صحنه ها غمی سنگینی را متوجه ما ساخت. غمی که سالهاست همدم و همراه این مادر و خواهران چشم به راه است.

نگاه کردن در چهره این مادر پیر و فرتوت، دل سنگ را آب میکرد ، همین امر صحبت کردن از دوری پسر را برایمان سخت میکرد. تا اینکه مادر با یک سوال ساده و کوتاه لب به سخن گشود و آن سوال این بود که : از بچه ها چه خبر؟

با مطرح کردن این سوال ، همه حواس این مادر چشم انتظار و اطرافیان به پاسخ ما بود.
با تشریح آخرین وضعیت اسیران در بند و اطلاع رسانی از آخرین اخبار جداشدگان برای این مادر و خواهران چشم به راه ، برق امید را درچشمان آنها میتوان بوضوح دید .
بی شك جنایات بیشمار گروه مجاهدین كه در حق ملت ایران روا داشته اند بركسی پوشیده نیست و هر وجدان بیدار و ضمیر آگاه و روشن دراولین برخورد ونگاه به پیشنه آنها بدان پی خواهد برد.
چه بسیار پدر ومادرهایی كه دراین بین حسرت دیدار فرزندشان را بعد از سالها چشم انتظاری به گور بردند و با این امید وآرزو رهسپار دیارباقی شدند. وخانواده مرحوم عباس زارع زاده نیز یکی از این خانواده ها هستند.
مادر محمد سپس گفت: من هم از شما کمال تشکر را دارم که با طی مسافتی حدود دویست کیلومتر زحمت کشیده وبه دیدار من و خواهران محمد آمده اید. شما با دیدن وضع ظاهری من و کهولت سن و بیماری که گرفتار آن هستم بخوبی می دانید که من برای دیدار با پسرم هر کاری را که می توانستم انجام دادم ولی دریغ از یک ثانیه دیدار، بارها به اشرف و لیبرتی رفتم به امید اینکه بوی پیراهن یوسف را استشمام کنم، در این کنج خلوت و بیماری خود تنها آرزویم دیدن محمد است ، دوست ندارم آرزوی پدرش را من هم با خود به گور ببرم .
هنوز پس از سی و اندی سال هرکس زنگ خانه را بصدا درمی آورد دلم به لرزه می افتد و با اینکه بیمارم ونمی توانم بخوبی از جای خود بلند شوم نیم نگاهی به در می اندازم شاید محمدم از در وارد شود. هر بار پستچی نامه و یا بسته ای می آورد ، فکر می کنم که دستخط محمد را برایم آورده .
من برایش بارها نامه نوشتم ولی دریغ از یک جواب. آخرین باری که نامه نوشتم به کمیساریای عالی پناهندگان و سفارت جمهوری اسلامی در آلبانی بود که تنها از سفارت جوابی دریافت کردم و آنها که هموطنان خودم می باشند قول مساعدت و پیگیری داده اند .

اگر شما راهی را بلد هستید که می توانید با اسیران تماس بگیرید ویا نامه ای که به دستشان برسد ، بفرستید به محمدم بگویید همیشه دوست داشتم تورا ببینم و در کنار خود داشته باشم اما سی سال گذشت ، سی سال با آه و غصه گذشت اما اینک که در بستر بیماری در این کنج خانه افتاده ام و نور چشمانم رو به تاریکی است بیا .

حالا بیش از هر زمان دیگر، تورا می خواهم .(در این لحظه گریه های بی امان خانم دهقانی مانع از ادامه صحبت های او شد و جمع حاضر بشدت تحت تاثیر قرار گرفته بودند)
در این حال یکی ازخواهران با اینکه اوهم چشمان اشکباری داشت شروع به سخن کرد و گفت:
وقتی محمد به سربازی رفت من زیر دوسال سن داشتم و اصلا چیزی بخاطر نمی آورم و هرانچه را الان برایتان تعریف می کنم ، گفته های مادر و خواهران بزرگترم می باشد. او علاقه وافری به من که کوچکترین عضو خانواده هستم داشته ، حالا این سوال را از برادرم دارم که کجا رفت آنهمه مهر و محبت ؟
چه چیز بالاتر از مهر مادری تو را آنجا اسیر کرده ؟ تو که همان زمان هم که بودی تنها تکیه گاه آنها بودی و می دانستی که آنها و ما جز تو کسی را نداریم. چه شد که پدر و مادر و خواهرانت را به حال خود رها کرده ای؟
مگر یک دختر بعد از پدرش دلش به برادرش گرم نیست؟! حالا که پدر از بین ما رفته مگر نه اینکه تو باید تکیه گاه مادر و خواهرانت باشی؟
محمد عزیزم ، برادر نازنینم ببین که فقط جای تو در بین ما خالیست . من یقین دارم فقط اگر خطی از تو به مادر برسد و یا صدای تو را از هزاران کیلومترفاصله بشنود همه بیماری هایش به یکباره خوب خواهد شد.
در ادامه یکی دیگر ازخواهران محمد زارع زاده اظهار داشتند که :
انشالله که به لطف و مرحمت خدا وفعالیتهای رجوی ستیز جداشده ها و خانواده های مقاوم و چشم انتظار و همچنین مساعدت انسانی وخداپسندانه دولت ونظام مردم دوست ایران ؛ بتوانیم همانطور که موجبات تعطیلی و برچیده شدن بساط آنها در اشرف و لیبرتی را فراهم آوردیم با ورود به آلبانی موجبات رهایی یکایک فرزندان اسیرمان را فراهم ساخته و زندگی نو و جدیدی را برای آنان درکنارخانواده ها رقم بزنیم.
در این دیدار مادر محمد زارع زاده و خواهرانش گفتند که با گذشت زمان و این سالیان طولانی جانفرسای انتظار ذره ای از چشم انتظاری و امید ما به بازگشت و شنیدن خبری از محمد کاسته نشده. و با همکاری انجمن نجات برای مکاتبه با مجامع بین المللی و حقوق بشری از هرکوششی برای پایان دادن به این فراق دریغ نخواهیم کرد.
مسئول انجمن هم ضمن قدردانی وسپاس درقبال مهر و محبتهای فراوان وبی دریغ مادرانه خانم دهقانی و دخترانش و با آرزوی رهایی تمام اعضای گرفتار خاصه محمد زارع زاده از چنگال اهریمنانه فرقه بدنام و تروریستی و بیگانه پرست رجوی ؛ با صبروحوصله وشکیبایی و ابرازآخرین وضعیت متلاطم و رو به اضمحلال تشکیلات خود فروخته رجوی درآلبانی و فرار و ریزش نیرو بمثابه سنگین ترین معضل و بحران درونی فرقه صحبت و روشنگری کردند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا