طلوع و غروب یک زندگی – قسمت چهارم

وقایع بعد از سی خرداد ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۶۳

سی خرداد سال ۱۳۶۰ پایان حضور علنی «مجاهدین» و سایر گروههای باصطلاح ملی و چپ در پهنه سیاسی کشور بود. تحمیل خشونت بر دولت نوپای انقلاب باعث شد تر و خشک باهم بسوزد و مبارزات سیاسی مردم ایران در مسیر دیگری رقم بخورد.
از فردای آن روز دیگر کسی در چهارراه ها نشریه و مجله نمی فروخت. جلو دانشگاهها تجمعی وجود نداشت. کسی با کسی درباره موضوعات سیاسی بحث نمی کرد.
در آن روز خاص عده زیادی دستگیر شدند. و عده زیادی هم که در حمله مسلحانه مستقیم در سی خرداد ۱۳۶۰ دست داشتند به اعدام محکوم شدند.
بدین ترتیب آنچه که رجوی بر جای گذاشت خشونت بی حد و حصر بر مردمی بود که هرگز خواهان آن نبودند. و این نمایش چهره عریان تروریسم توسط «مجاهدین» بود.
انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی ایران در هفتم تیرماه ۱۳۶۰ که منجر به کشته شدن ۷۲ تن گردید، و انفجار در دفتر نخست‌وزیری که در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۶۰ صورت گرفت، از جمله جنایت هولناک «مجاهدین» در برابر نظام محسوب می شد که آنروی وحشی گری این گروه را به نمایش می گذاشت. که توانسته بودند با عوامل نفوذی خود به آن دست بزنند.
این در حالی بود که ترورهای کور همچنان ادامه داشت.
در ۳۰ تیر سال ۱۳۶۰ و در بحبوحه جنگی که رجوی راه انداخته بود، «مجاهدین» تشکیل «شورای ملی مقاومت» به ریاست جمهوری ابوالحسن بنی صدر و نخست وزیری مسعود رجوی در تهران را اعلام کرد.
«مجاهدین» هدف این شورا را ائتلاف همه نیروهای مخالف نظام جمهوری اسلامی به منظور سرنگونی این نظام و استقرار آنچه که از نظر این گروه دموکراسی در ایران نامیده می شد اعلام کرده بود!
ولی آنچه که در این میان جلب توجه می کرد فرار رجوی به همراه بنی صدر به کشور فرانسه در هفتم مرداد ماه سال ۶۰ بود. که پیشاپیش شکست رجوی را در ماجراجویی که او براه انداخته بود را نشان میداد.
بدین ترتیب رجوی تلاش کرد با انواع و اقسام عملیات از جمله انفجار، انتحاری و ترورهای کور به توهمات چند ساله خود در سرنگونی انقلاب نوپای ۲۲ بهمن لباس واقعیت بپوشاند. ولی او هرچه بیشتر جلو می رفت در بحرانی که خود آفریده بود بیشتر غرق می شد.
در چنین وانفسایی اکثر ارتباطات تشکیلاتی قطع گردید. کسانی که شناخته شده بودند به مخفی شدن روی آورده و فرار را بر قرار ترجیح دادند. خیلی از این افراد از طریق مرزهای غربی و جنوبی کشور راهی کشورهای همجوار و از آنجا راهی عراق شدند. و خیلی ها هم در حین فرار دستگیر و روانه زندان شدند.
افراد دیگری مثل من هم هرچند قطع ارتباط شده بودیم ولی دلیل اینکه عناصر شناخته شده میدانی نبودیم، می توانستیم با احتیاط کامل مدتی را در ملا اجتماعی خودمان حضور فیزیکی داشته باشیم.
در چنین بحران قطع ارتباطات تشکیلاتی و بلاتکلیفی نیروها راه اندازی رادیو «مجاهد» در سوم مرداد سال ۱۳۶۰ در منطقه کوهستانی سردشت که تحت کنترل گروههای کردی بود، بمثابه سیم وصل مجدد نیروهای فاقد ارتباط به تشکیلات و هم ابزاری برای تبلیغات در راستای روحیه دادن به نیروهای سازمان محسوب می شد. این رادیو در واقع یک فرستنده کوچک بود که روزانه نیم ساعت برنامه پخش می کرد.
در آن زمان یکی از مسئولیت های من پیاده کردن اخبار «رادیو مجاهد» بود که پارازیت زیادی نیز بر روی آن وجود داشت. من موظف بودم این نوشته ها را در قرارهایی که با مسئولم داشتم به وی بدهم.
ضمن اینکه این اخبار باید در کاغذهای اندازه A4 درشت نویسی شده و در جاهای پر جمعیت شهر پخش می شد.
راه اندازی رادیو در آن مقطع کمک زیادی به «مجاهدین» کرد. سازمان تلاش می کرد با پخش فعالیت های تروریستی خود در سطح کشور به نیروهای باقیمانده خود روحیه داده و مردم را به آنچه که از سوی رهبری این گروه «قیام» خوانده می شد دعوت کنند!
هرچه جلوتر می رفتیم دیگر ترورهای مجاهدین خاص نظامیان و یا مسئولین کشوری نبود بلکه مردم عادی کوچه و بازار نیز صرفا به این دلیل که از نظر آنان علایمی از انقلابی گری را در خود داشتند مورد هدف گلوله ها قرار می گرفتند.
۱۹ بهمن سال ۱۳۶۰ و کشته شدن مرد شماره ۲ این گروه یعنی موسی خیابانی، اشرف ربیعی همسر مسعود رجوی، بهمراه تعداد دیگری از مسئولین «مجاهدین»، نقطه عطفی در شکست جنگ مسلحانه رجوی محسوب می شود که خود سرآغاز سلسله شکست های دیگر و ضربه به بدنه اصلی این گروه بود.
رجوی که قول سرنگونی جمهوری اسلامی را در عرض ۶ ماه داده بود اکنون بعد از گذشت یکسال از جنگ مسلحانه و ترورهای کور این گروه، واقعیت ها بیشتر از هر زمان دیگری خود را به وی تحمیل می کرد. و اینکه چگونه در توهم سرنگونی در چنین مسیر بی بازگشتی افتاده است.
رجوی هیچ و تقریبا هیچ استراتژی مشخصی برای اهداف خود نداشت. او تنها اسیر توهمات و خیالات خویش بود. او اتفاقات افتاده را تحلیل و آنها را تحت عنوان مراحل «مبارزه» به خورد اعضای خود می داد.
علیرغم تمامی تئوری هایی که رجوی آنها را ازمشی مسلحانه «مجاهدین» بیرون می داد، واقعیت در صحنه اما طور دیگری رقم می خورد.
تجربیاتی که دولت نوپای انقلاب از نفوذی های «مجاهدین» در بدنه دولت بدست آورده بود باعث شد دولت از فاز تدافعی به فاز تهاجمی وارد و ابزارهای مناسب در تمامی زمینه های امنیتی، اطلاعاتی و . . . را ایجاد و در یک مرحله کیفی وارد نبرد با تروریسم کور «مجاهدین» بشود.
تغییر از حالت تدافعی به تهاجمی در دولت، آثار خود را در رفتار «مجاهدین» نیز بجای گذاشت و رجوی که دیگر از دسترسی به انفجار و ترور انبوه مسئولین بالای نظام بواسطه نفوذی های خود ناامید شده بود، با هوشیاری ضد انقلابی خود سعی کرد بر شکست استراتژی جنگ مسلحانه که خود مبدع آن بود سرپوش بگذارد.
رجوی اعلام کرد به مرحله اول استراتژی اش که همانا «بی آینده کردن نظام، بر هم زدن نظم و امنیت و ثبات سیاسی و تثبیت نظامی سازمان و معرفی خود به عنوان آلترناتیو نظام جمهوری اسلامی ایران بود.» رسیده است و اکنون زمان ترورهای کور در بین مردم است.
در مرحله دوم، سازمان به اعضا و هواداران وانمود می کرد که مرحله اول برنامه سرنگونی نظام جمهوری اسلامی یعنی هدف قرار دادن رأس هرم قدرت در ایران با موفقیت سپری شده است، و اکنون ضربه به بدنه نظام جمهوری اسلامی یا به تعبیر سازمان، «سرانگشتان رژیم» شامل پاسداران، بسیجیان و همچنین افراد انقلابی طرفدار نظام از عامه مردم در دستور کار قرار دارد.
با استناد به کتاب «جمع بندی یک ساله مقاومت مسلحانه» ، مسعود رجوی که مرحله اول باصطلاح مبارزه خود را از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱ تعریف کرده بود در گزارش خود مدعی شد ، سازمان تعداد دوازده هزار نفر از نیروهای جمهوری اسلامی را به شهادت رسانده است. همچنین بیلان عملیات تخریب و انفجار این گروه در ایران با استناد به مصاحبه وی با رادیو «صدای مجاهد» نیز به طور میانگین هر هفته ۲۰ عملیات تخریب و انفجار تأسیسات دولتی و غیردولتی بوده و ۱۱ شخصیت سیاسی را ترور کرده اند.
باز بر اساس گزارش های خود سازمان از میان ۲۸۰۰ نفری که از ۳۰ خرداد ۱۳۶۱ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۲ – طی ۲ سال به شهادت رسیدند تنها ۴۰ نفر عضو سپاه پاسداران بودند و مابقی را شهروندان عادی غیر نظامی تشکیل می دادند.
این مرحله از عملیات ترور که از نظر سازمان تا پایان سال ۱۳۶۳ ادامه یافت، ضدیت هیستریک رجوی را با مردم ایران بخوبی نشان داد.
اما آنچه که در باب مرحله دوم استراتژی رجوی شایان توجه است اینکه وی برای فریبکاری و مجبور کردن اعضای سازمان برای انجام عملیات ترور بر چهار کلمه از یک آیه قرآنی («وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ») استناد کرد.
هیچوقت یادم نمی رود زمانیکه گوینده «رادیو مجاهد» (مسعود کلانی) در همان سالهای اعلام جنگ مسلحانه، این آیه را با هیجان تمام دکلمه می کرد و معنی آنرا نیز اینطور بیان میکرد «پس ببرید سرانگشتان ایشان را» یعنی می خواست کشتن مردم و نیروهای نظامی و پاسدار را مطابق آیه قرآنی و به دستور شخص رجوی برای اعضا و تیم های ترور خود توجیه اسلامی اش را هم داشته باشد.
اما واقعیت چیست؟ ما می توانیم با یک جستجوی ساده در اینترنت و از منابع موجود در این رابطه معنی واقعی و تفسیر جملات انتخاب شده رجوی را بیابیم. تا ببینیم رهبر فریبکار «مجاهدین» برای رسیدن به اهداف شیطانی خود تا کجا هوش ضد انسانی خود را بکار می گیرد.
کلماتی که رجوی انتخاب کرد بخشی از آیه ۱۲ از سوره انفال است. متن این آیه به شرح زیر است و کلماتی که رجوی از آنرا برای پیشبرد خط خود بکار گرفت قسمت آخر آیه یعنی وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ بوده است.
« إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ » (الأنفال، ۱۲)
معنی آیه: (و یاد آر ای رسول) آن‌گاه که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم، پس مؤمنان را ثابت قدم بدارید، که همانا من ترس در دل کافران می‌افکنم، پس گردنها را بزنید و همه انگشتان را قطع کنید.
و اما تفسیر آیه «وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ». منابع مختلفی در رابطه با این تفسیر این آیه وجود دارد و کارشناسان زیادی در این رابطه نظر داده و آیه را تفسیر کرده اند که در محتوای همه تفاسیر یک چیز مشترک است. یعنی تفسیر این آیه این است که خطاب خدا در این آیه به ملائکه است و نه انسان.
بدین ترتیب تنها کسی که این آیه را صرفا در قالب معنی کلمات آن بکار برد شخص رجوی بود و این نشاندهنده اولا بی سوادی این مردک و ثانیا از خوی وحشیگری و خشونت طلبی این فرد خبر می دهد.
بدنبال این وقایع بود که مجاهدین خط انتقال نیروهای باقیمانده خود به منطقه کردستان و نهایتا ورود به خاک کردستان عراق را کلیک زدند. تا از ضربات بعدی در امان بمانند.
در فاصله بعد از ضربه نظامی به راس «مجاهدین» در بهمن سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۶۲ سازمان سعی کرد نیروهای باقیمانده خود را در کردستان و در مناطق مرزی سردشت و پیرانشهر و . . . سرجمع کند.
در این میان علاوه بر عملیات پراکنده در سطح کشور جمع آوری پوشاک و پول از هواداران سازمان و ارسال آنها به منطقه کردستان برای کسانی که در آنجا جمع شده بودند در دستور کار قرار گرفت.
ولی این وضعیت زیاد دوام نیاورد و با تسلط نیروهای دولتی بر تمام جغرافیای کردستان ایران سازمان مجبور شد نیروهای خود را از این مناطق خارج و به کردستان عراق و مناطق تحت کنترل اتحادیه میهنی کردستان عراق (یکتی) انتقال دهد.
رجوی به میزانی که در داخل کشور عقب رانده می شد به همان میزان به بیگانگان و دشمنان ایران نزدیک می گردید.
بدین ترتیب از سال ۱۳۶۳ بدین سو دیگر هیچ نیروی عملیاتی «مجاهدین» در داخل کشور باقی نماند یا در صحنه عمل کشته شدند و یا دستگیر شده و روانه زندان گردیدند. و آن نیروهایی که هم که بعدها از زندان آزاد شدند بخشی شان به زندگی عادی خود بازگشتند و دیگر هرگز دنبال مجاهدین نرفتند ولی بخش معدودی هم تلاش کردند به شکل غیر قانونی از کشور خارج شده و در خاک عراق به این گروه بپیوندند.
ادامه دارد…

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا