یک رهبری و هزاران خیانت

در اواخر سال 1383 وقتی به ایران آمدم از جمله کسانی که در تهران به دیدنم  آمد مادر بهزاد علیشاهی بود. او از راه دوری آمده بود تا خبر سلامتی فرزندش را از من و سایر کسانی که از تشکیلات رجوی جدا شده بودند بگیرد. وی نیز مثل هر مادر دیگری که فرزندش در بند فرقه رجوی بود با التماس و زاری سراغ فرزندش را از من میگرفت و  می خواست بداند که فرزندش سالم است یا خیر. او میگفت چرا بهزاد نیامد. ولی در لحظه جوابی برای سوال مادر بهزاد نداشتم.  توی دلم گفتم مگر بهزاد برای آمدن و حتی برای زنده ماندنش اختیاری دارد که الان هم بخواهد به ایران بیاید. او را دلداری دادم و خبر سلامتی بهزاد را به وی دادم چون بهزاد را از نزدیک می شناختم.
روزها از پی هم می گذشت ولی مصمم این مادر همچنان در خاطرم بود  و به یاد این مادر و هزاران مادر دیگر که در فراق فرزندانشان در خلوت خود می گریستند صد افسوس می خوردم و مسببین آن را لعن و نفرین می کردم. مادر بهزاد از من قول گرفته بود که هر خبری که از فرزندش داشته باشم با او تماس گرفته و اطلاع دهم. به همین دلیل هر از چندگاهی با مادر بهزاد تماس گرفته و تلاش میکردم به او دلداری بدهم.
در اوایل سال 1385 بود که طبق روال با مادر بهزاد تماس گرفتم تا بار دیگر او را دلداری بدهم  ولی اینبار او خیلی مضطرب و دل نگران بود و  گفت بهزاد با من تماس گرفت و گفت برای دیدنم می آید ولی چرا نیامد. گفتم شما مطمئنی که بهزاد بود؟  گفت بله؟  فهمیدم که سوال خطایی کرده ام چرا که هر مادری صدای فرزندش را هر چند سالی هم که از فراق و دوری اش بگذرد میتواند بخوبی تشخیص دهد.
وقتی کمی بیشتر به عمق قضیه رفتم و با سایر اعضای خانواده اش صحبت کردم متوجه شدم که بهزاد در یک ماموریت سازمانی بطور مخفی وارد ایران شده تا ضمن ارتباط گیری با تعدادی از هواداران و اعضای سازمان در ایران آنان را در راستای اهداف سازمانی سازماندهی کند. ولی این ارتباطات لو رفته و نیروهای امنیتی به خانه بهزاد ریخته اند  که در تماس بعدی وقتی بهزاد متوجه حضور ماموران امنیتی در خانه شان میشود فراری میشود و نهایتا میتواند از طریق مرز ترکیه از ایران خارج شود. وی  بعد از رسیدن به ترکیه با خانواده اش تماس گرفته و  ضمن دادن خبر سلامتی خود پرده از خیانتی که سازمان در حق او کرده است بر میدارد.
بهزاد بعد از اینکه ارتباطش با هواداران سازمان در ایران لو میرود، طی تماسی با سازمان و تشریح وضعیت خود و اینکه هر لحظه امکان دستگیری اش وجود دارد  خواهان کمک هم مالی  سازمان میشود ولی سازمان جواب مشخصی به وی نداده و از او میخواهد خودش مسئله اش را حل کرده و از خانواده اش برای خلاصی از وضعیت پیش آمده کمک بگیرد. بدین ترتیب سازمان  دیگر جوابی به تماس های بعدی بهزاد نمی دهد.
البته اینگونه عمل کردن از  شیوه های کار شناخته شده سازمان است و ما بارها آنرا در سازمان تجربه کرده ایم و من از نزدیک در جریان خیلی از این وقایع بودم.  چرا که هر تیم  تا زمانی برای سازمان ارزش داشت که بتواند ماموریت سازمانی خود را انجام داده و بدون لو رفتن به سلامت برگردد. ولی اگر مشکلی برای تیم بوجود می آمد سازمان دیگر خود را درگیر نمی کرد و همیشه این اصل وجود داشت که منافع سازمانی بویژه از نوع سیاسی آن بر هر چیز دیگری ارجعیت دارد. سازمان با بهزاد نیز  مطابق همین اصول سازمانی رفتار کرد. ضمن اینکه "شهید شدن" تیم در حین انجام ماموریت  خود بهترین حالت پایان ماموریت سازمانی تیم محسوب میشد.  چرا که ضمن حفظ اسرار سازمانی میتوانست بهترین خوراک تبلیغاتی سازمان را نیز در مراحل بعدی  فراهم آورد. به همین دلیل تنها چیزی که مطلوب رهبری سازمان است تنها باقی ماندن یک قاب عکس از هر عضو سازمان در هر سطح  و مدار تشکیلاتی است.
بهزاد علیشاهی اهل کرمانشاه و از اعضای قدیمی سازمان محسوب میشد. وی از هواداران فاز سیاسی سازمان بود و با شروع فاز نظامی و سخت تر شدن شرایط داخل کشور به خاک عراق آمد و مثل بقیه رزمندگان با عزمی راسخ وارد مبارزه با رژیم شد. وی بدلیل توانمندیها و خلاقیت هایی که داشت  خیلی زود در تشکیلات رشد کرد و نهایتا به یکی از فرماندهان عملیاتی زبده  در سازمان تبدیل شد. بهزاد ماموریت های زیادی را برای سازمان در مناطق مرزی و عمق کشور انجام داد.  بهزاد همچنین توانست  بدلیل توانمندیهایش خیلی زود در برنامه های طنز تلویزیون مجاهدین نقش آفرینی کند.
بدین ترتیب برای بهزاد هم همان سرنوشتی رقم خورد که پیشتر رهبری سازمان آنرا بر جبین هر عضو "مجاهد خلق" نوشته بود.  
اشکال خیانت های رجوی در حق اعضایش متفاوت است. زنان و مردانی بودند که بدلیل ترس از خوردن مارک خیانت و بریدگی، سازمان را ترک نکردند ولی طعمه حوادث گوناگون درون تشکیلاتی شده و جان خود را از دست دادند. عده ای دیگر نیز طعمه انواع بیماری شده و از بین رفتند. ولی از همه سختر وضعیت  کسانی بود که یا در زیر شکنجه در زندان های مجاهدین در قرارگاه اشرف جان باختند و یا با خودکشی و البته به تعبیر سازمانی "شلیک ناخواسته" بدرود حیات گفتند.
البته در این میان گروهی هم بودند که به دلایل و اتفاقات نادر توانستند  گردن خود را از گیوتین رهبری مجاهدین برهانند و تشکیلات اهریمنی مجاهدین را ترک کنند ولی آنها نیز طعمه ترور شخصیت شدند.
بدین ترتیب باید گفت بهزاد علیشاهی نیز با سه دهه فعالیت حرفه ای به نفع مجاهدین  نه اولین و نه آخرین فردی است  که طعم خیانت رهبری مجاهدین را به چشم دیده و به جان می چشد.

حجت سیداسماعیلی – عضو پیشین شورای مرکزی مجاهدین خلق

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا