من هم جزء قربانیان این داستان بودم

ماجرای اسرای جنگی و سوء استفاده مجاهدین از آنها

اسرای جنگی همچنان که از نامشان پیداست نیروهایی بودند که اساسا با انگیزه بالا و با هدف دفاع از خاک وطن، عقیده و نظام اسلامی و… در جنگ تحمیلی شرکت نموده و هرکدام به علل مختلف نظامی به اسارت نیرو های بعثی در آمدند که البته در طرف مقابل نیز بخشی از نیروهای عراقی به اسارت نیروهای ایرانی در آمدند .

پرداختن به جزئیات علل اسارت و اتفاقات داخل اردوگاهها از حوصله این مطلب خارج است اما به اختصار اشاره کنم که طولانی شدن جنگ و دوران اسارت ، عدم پایبندی دولت صدام به کنوانسیون ژنو و منشور ملل متحد در امور اسرا ، دلایل فرهنگی دولت و کشور حاکم و نیروهایی که مسئولیت حفاظت و تامین معیشت و نگهداری اسرا را بعهده داشتند نقش کلیدی در سخت تر و چند برابر کردن رنج و شکنجه اسرای ایرانی در عراق داشت.

این عوامل شرایط تحمل اسارت را هرچه سخت تر و طاقت فرساتر مینمود. در همان اوایل شروع و تثبیت آتش بس کلیه اسرا منتظر مبادله بودند که اینکار هم بعلل مختلف به درازا کشید و صد البته سازمان مجاهدین که در عملیات مرصاد تقریبا بخش عمده نیروهایش را از دست داده بود مترصد جذب نیرو بود و این امکان از میان جوانان ایرانی در داخل کشور برایش نزدیک به صفر بود و لذا از طریق ارتباط با دولت صدام وارد اردوگاهها شدند و با برقراری یک کانال تلویزیونی بنام سیمای مقاومت در تلویزیون عراق به تبلیغ و جذب نیرو روی آوردند و فعالیت هایشان را برای فریب این نیروها شروع کردند . و از آنجاییکه آتش بس برقرار شده بود دولت عراق و صلیب سرخ جهانی نیز با این عمل مخالفتی نداشتند .

در این شرایط مجاهدین نیز با راه اندازی یک اکیپ یا هیئت جذب نیرو به سرپرستی مهدی ابریشم چی با دوره گردی به داخل اردوگاهها و وعده های دروغین و غیر صادقانه تحت عناوین : کمک های انساندوستانه به هموطنان اسیر ، نجات اسرا و بردن آنها بداخل تشکیلات و اعزام آنها به اروپا و….. موفق به جذب تعدادی حدودا 2الی 3 هزار نفر از بین اسرا شدند که این افراد نیز اساسا به قصد نجات از شرایط سخت و طاقت فرسای اسارت و یافتن راه برون رفت از آن شرایط و پذیرفتن شرایط بین بد و بدتر تصمیم به پیوستن به تشکیلات مجاهدین را گرفتند .

به نوشته ایرج مصداقی از ۱۳۰۴ رزمنده‌ ارتش آزادیبخش که در عملیات فروغ جاویدان کشته شدند، ۲۰۲ نفر‌شان اسرایی هستند که به این عملیات فرستاده شدند

سازمان مجاهدین که از همان آغاز ادعا داشتند ، کلیه نیروهای ما داوطلب هستند و هرلحظه خودشان تصمیم به ماندن و انتخاب مبارزه را میگیرند در موضوع جذب اسرا ، از تاکتیک فریب و وعده های دروغین به اسرا و در یک کلام از روش دزدیدن و سوءاستفاده از اسرا نمودند ، این حقیر خودم نیز از قربانیان این داستان بودم که از روز اول در قسمت ورودی اردوگاه در گفتگویی با ابریشم چی تاکید نمودم که اینجانب دیدگاه و ایدئولوژی مجاهدین را قبول ندارم و قصد پیوستن به شما را ندارم و حتی این گفتگو را در نامه ای مکتوب نموده و تقاضای رفتن به اروپا را داشتم .

اما همه اسرا بعد از انتقال به کمپ پادگان اشرف بعد از استقبال فرمایشی و تاکتیک فریب به یکانهای مختلف تقسیم شدند و تا هفته ها دقیقا به روش های روانشناسی روی نقاط ضعف و کمبود هایی که در این سالیان اسارت متحمل شده بودند کار می شد . از جمله با تنوع غذا ، خوراک و پوشاک و استفاده از آهنگ های متنوع و مقداری آزادی عمل که دقیقا کمبود ها و نقاط حساس اسرا بود ، تمرکز نموده و آنها را جذب مینمودند .

حدودا دو ماهی گذشت و عمده اسرا منتظر دست یابی به رویاهایشان بودند که سازمان مجاهدین برای آنها ویزای ورود به کشورهای اروپایی دریافت کرده و به وعده و قول های داده شده عمل نماید .

پاسخ سران سازمان مجاهدین اما تامل برانگیز بود !

“شما اسرای پیوسته به ما از آنجاییکه نان و نمک مجاهدین را خورده اید نباید بما خیانت کنید و سنگر مبارزه را ترک نمایید ، وانگهی شما از نظر جمهوری اسلامی الان منافق هستید و در صورت بازگشت به ایران اعدام خواهید شد . همچنین بر اساس قرار دادی که با ارتش آزادیبخش بسته اید شما بعلت اطلاعاتی که از مناطق حساس این ارتش در اختیار دارید نمیتوانید سازمان و پادگان اشرف را ترک نمایید و درصورت قصد خروج، ما ناگزیر هستیم شما را به استخبارات ( حفاظت اطلاعات ارتش عراق ) تحویل بدهیم که طبعا به زندان ابوغریب منتقل خواهید شد” .

این تهدیدات نوعی تاکتیک گربه را دم حجله کشتن بود و حسابی موجب رعب و وحشت اسرای پیوسته گردید . از آن پس اسرای پیوسته هیچ انگیزه ای برای جذب شدن در تشکیلات را نداشتند و به لحاظ خلق و خو و فرهنگ و رفتارهای فردی هیچ سنخیتی با فرهنگ حاکم بر تشکیلات مجاهدین را نداشتند و تقریبا تا آخر وصله ناچسبی بر تن این تشکیلات بودند .

در داخل تشکیلات مجاهدین دیدن تلویزیون ممنوع بود بجز برنامه ضبط شده ای بنام سیمای مقاومت که مربوط به خود مجاهدین بود و توسط خودشان تهیه میشد و مجوز پخش در سالن های غذاخوری را داشت . اما اسرای پیوستی با طرح سوالاتی جنجال برانگیز بدنبال آزادی در داخل تشکیلات بودند و از مسئولین میخواستند که اگر ادعای آزادی دارید چرا تلویزیون را ممنوع کرده اید؟ و نهایتا سران سازمان را مجبور کردند که در هر یگان یک کانکس مختص تلویزیون برقرار نمایند تا هرکدام از نیرو ها که تمایل دارند بتوانند از شبکه های مختلف تلویزیون عراق استفاده نمایند و این کانکس به ” بنگال یا اتاق تلویزیون معروف بود ” این اتاق تلویزیون بسرعت به بمب مخربی در داخل تشکیلات تبدیل شد که تمام عناصر غیر تشکیلاتی را هر شب در خودش جمع میکرد و تقریبا متنوع ترین فیلمها را تماشا میکردند که از نظر مسئولین تخریب چهار چوبهای تشکیلات بشمار میرفت و خیلی تبعات و ویرانگری ها را به دنبال داشت .

از طرف تعدادی از فرماندهان و افراد ایدئولوژیک سازمان مخالفت هایی وجود داشت که اعتقادشان این بود که این اسرا افراد عادی جامعه هستند و با روابط فردی و محفلی( رفیق بازی ) خودشان به تشکیلات سازمان گند زده اند و جز انهدام تشکیلات هیچ سودی برای سازمان ندارند .

و به طبع این نظرات که زمینه واقعی هم داشت، سران حاکم بر تشکیلات ، بخصوص زنان فرمانده هیچ گاه با اعتماد و دلگرمی به این اسرای پیوسته نگاه نمیکردند و تقریبا نیروی اجباری و دست دوم محسوب میشدند که بیشتر برای کارهای اجرایی و فیزیکی از آنان استفاده میشد و برای گفتگو در مورد آنها از یک اصطلاح خاص ( ار – دی ) استفاده مینمودند که بعدها متوجه شدیم این حالتی از بیمقدار شمردن و تحقیر کردن اسرای پیوستی است. یعنی قابل اعتماد نیستند و دلیل اصلی این دیدگاه هم از سخنان مسعود رجوی نشات میگرفت که گفته بود اینها تحت شرایط اجبار پیش ما آمده اند و خودشان انتخاب نکرده اند. بنابراین قابل اعتماد نیستند و مقرر شده بود این افراد در تشکیلات مسئولیت و رده تشکیلاتی نگیرند و در جاهای حساس بکار گمارده نشوند .

موضوع مهمی که در این شرایط بوقوع پیوست جنگ عراق – کویت بود که اوضاع منطقه را بهم ریخت و مجاهدین نیز تمام نیروهایش را به مناطق بیابانی و کوهستانی کرکوک منتقل نمود و کنترل این تعداد اسیر پیوسته در این بیابانها و شرایط ناامن نیز برای تشکیلات بسیار سخت بود و بیم آن میرفت که اکثرا سلاح ها را با خود ببرند و در این بیابانها پا به فرار بگذارند .

لذا مسعود رجوی در پیامی به نام “صلیب” شرایط جنگی را تشریح نمود و احتمال میداد که آمریکا بیاید و همه را از دم تیغ بگذراند و با توصیف سخت ترین حالت ممکن اعلام نمود هرکدام از نیروها بخصوص اسرای پیوستی که قصد خروج دارند من چراغ ها را خاموش میکنم و میتوانند پی کارشان بروند .

رجوی در این پیام اعلام نمود که من خودم نیز در این جنگ عاشورا گونه پرچم سرخ حسینی را برداشته و در صف مقدم جنگ قرار میگیرم .
البته فقط یک شعار بود و در تمام بحران ها به مخفی گاه و پناه گاه امن رفت و فقط نیروهایش را در هر جنگ به قربانگاه فرستاد و زیر پرچم یزید و آمریکا به حفظ جان خود پرداخت .

این پیام رجوی اما خود سرفصل جدیدی بود، حدود بین 1500 تا 2000 نفر نفر که عمدتا و اکثریت قاطع آنها از همین اسرای پیوستی بود درخواست خروج دادند و از تشکیلات خارج شدند که سرنوشت آنها و مسیر پیش رویشان خود داستانهایی دارد و بماند برای بعدا .

اما سران تشکیلات نتیجه گرفتند که باقیمانده اسرای پیوستی نیز قابل اعتماد نیستند واین حادثه موید نظرگاههای قبلی میباشد .

و در ادامه این تعداد اسرای پیوستی همواره استخوان لای زخم در کنار این تشکیلات بودند .

در سال 69-70 به درخواست دولت ایران و خانواده های همین اسرای جنگی موجود در داخل مجاهدین ، صلیب سرخ جهانی برای دیدار با همین اسرا وارد کمپ اشرف شد و مجاهدین چاره ای جز پذیرفتن آن نداشتند. زیرا دولت عراق نیز برای اجرای تقاضای صلیب مجاهدین را تحت فشار قرار داده بود .

اما از چند روز قبل اسرای پیوستی باقیمانده را جمع کردند و با شستشوی مغزی و تهدید و تطمیع آنها را برای بازدید صلیب آماده کردند. زیرا نمیخواستند آنها را نیز از دست بدهند چون میدانستند دو دستی تقدیم حکومت ایران خواهند شد و از آنان علیه سازمان استفاده خواهد شد و همچنین در تعادل قوا برای سازمان شکست محسوب میشد . پس:

-1قرار بر این شد که همه بگویند ما داوطلبانه خودمان تصمیم گرفته ایم به مجاهدین بپیوندیم و در حال حاضر نیز کمپ اشرف را برای ماندن انتخاب میکنیم . این تصمیم سران سازمان بود که به اسرا دیکته شده بود .
2-هیچ کسی حق ندارد خودش مستقیم به زبان انگلیسی با صلیب صحبت کند و حتما باید مترجم سازمان باشد که مترجم های آن دوران حسین مدنی و بهزاد صفاری بودند که از مسئولین سازمان بودند و وظیفه داشتن تا صحبت های اسرا را خودشان بنفع سازمان ترجمه نمایند .
-3با استفاده از چیدمان کانکس های محل ملاقات، کانال های ورود و خروج را طوری طراحی کرده بودند که اسرای خواستار بیرون رفتن از تشکیلات راهی جز بازگشت به داخل تشکیلات نداشته باشند و عملا سران مجاهدین موفق شدند این ملاقات را بگونه ای مدیریت کنند که کمترین آسیب را ببینند و فقط یک نفر بنام حسین محمدی توانست از این دیدار با ایجاد سر و صدا و جنجال آفرینی توجه تمام هیئت صلیب را به خودش جلب کرد و به بیرون از کمپ انتقال داده شد .

خروج حسین محمدی چنان عرصه ای بر سازمان تنگ کرده بود که گویا سازمان برنامه داشت تا هنگام انتقال او به بغداد با ایجاد صحنه تصادف ساختگی یا بمب گذاری مانع از خروج موفقیت آمیز وی شوند که نهایتا با مدیریت صلیب سرخ و قوای عراقی حسین محمدی در کنترل کامل صلیب قرار گرفت و به ایران آمد و بعدا دچار سرنوشتی شد که مربوط به بحث ما نیست .

نگارنده که خود در این جمع ملاقات کننده با صلیب بودم و ناکام و شکست خورده به کمپ اشرف برگشتم تا مدتها دچار یاس و دلمردگی شدم که چگونه میتوانم از این بند، رهایی پیدا کنم که این حال و روز تمامی اسرای پیوستی بود .

حال از آن تعداد حدودا 2تا3 هزار نفری امروز 123 نفر باقیمانده که بندگان خدا با تکرار دیکته های چندین ساله ادعای مبارزه دارند و خواهان ماندن در تشکیلات مجاهدین هستند البته که حرف دلشان عکس این است .

مجاهدین و تاریخ سراسر خیانت بار و ضد بشریشان چنان آسیب پذیر و ضعیف است که با یک تلنگر فرو میریزند و اخیرا دیدم با مصاحبه دو نفر از اسرای جداشده از تشکیلات در تلویزیون بی بی سی فارسی، آقایان غلامعلی میرزایی و ادوارد ترمادو چگونه آب در لانه مورچگان افتاد و تنش و لرزش بزرگی به دستگاه تشکیلات مجاهدین وارد آمد که با دستپاچگی خاصی به تکاپو افتادند تا با به میدان آوردن بقایای همان نیروهای (ار- دی ) اسرای پیوسته و دیکته کردن متن های تکراری مصاحبه هل من مبارز بطلبند !

ادوارد ترمادو در مصاحبه با بی بی سی

غلامعلی میرزایی در مصاحبه با بی بی سی
غلامعلی میرزایی در مصاحبه با بی بی سی
غلامعلی میرزایی قبل از اسارت در مجاهدین
غلامعلی میرزایی قبل از اسارت در مجاهدین
غلامعلی میرزایی پس از جدایی از مجاهدین در سوگ مادرش
غلامعلی میرزایی پس از جدایی از مجاهدین در سوگ مادرش

و سوال این است که :
1- چرا از تعداد اسیر پیوسته فقط 123 نفر باقیمانده است ؟
2- آیا این 123 نفر قصد مبارزه با چه کسی و کدام دولت و نظام را دارند ؟ اسباب و ابزار مبارزه شان چیست ؟
3- آیا سلاح و ساز و برگ و توانی برای این مبارزه ادعایی را دارند و تیر این تفنگهایشان از آلبانی به ایران میرسد و در این 30 سال آیا موفقیتی در این کار داشته اند ؟
4- آیا این 123 نفر از ابتدایی ترین حق آزادی و حقوق بشر برخوردار هستند؟ آیا میتوانند از یک تلفن برای ارتباط با خانواده هایشان استفاده نمایند؟
توصیه میشود برای صحت و سقم ادعاهای مندرج در دیکته نامه 123 نفر فقط برای 24 ساعت آنها را آزاد بگذارید بدون نگهبان و حصار و فنس و سیم خاردار و در پایان مهلت 24 ساعته به آن محل نیم نگاهی بیاندازید ببینیم آیا کسی از 123 نفر باقی مانده است یا همه را غیب زده است ؟

البته بهتر بود اسامی را هم کاملا منتشر میکردید تا خانواده هایشان از وضعیت آنها با اطلاع میشدند .

بنده نگارنده اخیرا به نامه منتشر شده 123 نفر نگاهی انداختم و همزمان که حقیقتا برای سرنوشت شوم آنان سخت اندوهگین شدم اما مقداری هم خنده ام گرفته بود. چون بیشتر این دوستان را کاملا میشناسم و از روحیات و خواسته های درونشان خبر دارم و سابقا با هم گپ و گفت های خصوصی داشته ایم که وقتی آن حرفها را بیاد می آورم متوجه مفهوم عبارات و محتویات نامه میشوم که کاملا برعکس است .

اما براستی مصاحبه بی بی سی در مورد دو نفر اسیر چه بود که این همه آشوب و تنش و سراسیمگی در داخل تشکیلات مجاهدین ایجاد کرد ؟
و آیا این همان موضوع و پاشنه آشیل سازمان در مورد خانواده ها نیست ؟

بنابراین خودتان بند را آب دادید که هنوز وجود اسرا در تشکیلات بعنوان نارنجک های بضامن عمل میکند و اکنون ضامن آن در دست ما جداشدگان و خانواده های آنان میباشد و هر وقت لازم باشد ضامن نارنجک را میکشیم تا ترکش آن پیکر تشکیلات را تکه پاره نماید .
علی مرادی

منبع

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا