ماجرای عفو رجوی به جداشدگان در تیف

زیباترین روز من روزی بود که بعد از بیست سال از فرقه رجوی جدا شدم. واقعا عجب روزی بود! روز خوشحال کننده ای که در پوست خود نمی گنجیدم . روزی که از فرقه رجوی اقدام به فرار کردم به تیف رفتم و به آمریکاییها پناهنده شدم. زندگی من در تیف در چادر بود و مشکلات زیادی وجود داشت ولی در عوض نفس راحتی می کشیدم. آقا بالا سر نداشتم، نشست عملیات جاری و غسل وجود نداشت. سوژه نشست نمی شدم و آزاد بودم.

رجوی و دار و دسته اش بلایی بر سر من و امثال من آورده بودند که فکر می کردم  آمریکاییها مرا مجددا به فرقه تحویل می دهند . این ذهنیت من بود . در واقع کار من با فرقه تمام شده بود. فرقه رجوی آن ور مرز بود من این ور مرز .

رجوی ضد بشر ول کن ما نبود. یک روز در چادر نشسته بودیم یک افسر آمریکایی با مترجم افغانی خود به چادر ما مراجعه کرده و یک برگ کاغذ در دست او بود و در ادامه گفت می خواهم چند خطی از رجوی برای شما بخوانم  توسط مترجم افغانی چند خط خوانده شد. سران فرقه چند خط پیام رجوی را به آمریکاییها رسانده بودند که برای ما بخواند .

فواد بصری

رجوی ضد آزادی پیام داده بود که می توانید به تشکیلات برگردید. من به شما عفو می دهم و به شما قول می دهم در تشکیلات کاری به کار شما نداشته باشند در پایان افسر آمریکایی گفت کسی می خواهد به سازمان برگردد؟ در این محل امکانات کم داریم ولی در تشکیلات شما بهتر می دانید همه جور امکانات فراهم است .همان لحظه همه جوش آوردند و لعنت و نفرین بود که به رجوی می فرستادند .

بعد از مدتی همان افسر آمریکایی گفت همان روز گفته های شما را به مسئولین سازمان رساندیم حرفی نداشتند بزنند و از ما درخواست کردند ما شما را اذیت کنیم ما هم در جواب گفتیم ما هر گز اجازه چنین کاری را نداریم . واقعا رجوی عجب ابلهی بود می خواست به ما عفو بدهد و راه ما را مجددا به تشکیلات کثیف خودش باز کند . خبر نداشت که آزادی آنقدر شیرین است که قابل معامله نیست و یک تو دهنی از همه جدا شده ها خورد .. صراحتا به رجوی گفتیم خودت را جمع و جور کن و به فکر خودت باش . عفو دادن ما پیش کش .

فواد بصری

منبع

یک دیدگاه

  1. رجوی روح پلید با ان پیام می خواست دوباره ما را به اسارت ذهنی و جسمی بگیرد همانطور که یک عده را تا بحال گرفته . چند هفته بعد از ان پیام کذایی رجوی ژنرال برای بازرسی امد کمپ . به ژنرال گفتم شما نیاز نیست پیام سران فرقه را برای ما بیاورید .
    به ژنرال امریکایی گفتم ما از فشار بهشت رجوی به جهنم امریکاییها پناه اوردیم این جهنم بهتر از ان بهشت رجوی .
    ژنرال بدبخت مات ماند که چه جوابی بدهد فقط چند بار گفت اوکی اوکی رفت …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا