بازی مرگی که مسعود رجوی احیا کرد و ادامه داد

از بدو تاسیس تشکیلات مجاهدین خلق تا کنون هزاران تن از اعضا و هواداران تشکیلات به انحاء مختلف به کام مرگ فرو رفته‌اند. مرگ اعضای مجاهدین خلق، در عملیات‌های مسلحانه تروریستی و انتحاری یا با اعدام یا شکنجه، همه از نتایج مشی چریکی است. با این وجود، شمار مرگ ها پس از انقلاب 57 و اعلام جنگ مسلحانه از سوی مسعود رجوی علیه حکومت نوپای جمهوری اسلامی، این «بازی مرگ» را رفته رفته برای مجاهدین خلق عادی تر از گذشته کرد.

چنان که در سال های نخست دهه هشتاد شمسی، پس از سقوط صدام حسین و در پی آن اصرار حکومت عراق بر اخراج مجاهدین خلق، اعضای تشکیلات بر اثر القائات مسعود رجوی خود را به سادگی در مقابل تانک‌ها و نفربر‌های عراقی می‌انداختند تا کشته شوند.
محسن زال در کتاب «چریک مجاهد خلق»، در صفحات 63 تا 70، میل به چریک شدن در سالهای دهه 40 شمسی در ایران را «بازی مرگ» می‌نامد. او با تحلیل سخنان و عملکردهای سران اولیه تشکیلات درباره شهادت طلبی و ریاضت کشی در مشی چریکی، معتقد است که برای مجاهدین خلق، مرگ نوعی راه فرار از واقعیت بود. او معتقد است که بنیان‌گذاران تشکیلات، نتوانستند شکست چریک‌های مسلح در براندازی حکومت شاه که آن را نماینده امپریالیسم می‌دانستند، بپذیرند. بنابراین برای فرار از واقعیت و به دلیل شجاعت نداشتن در مواجهه با واقعیت، راهی برای مرگ می‌جستند.

کمپ اشرف 3 مجاهدین در آلبانی

بدین ترتیب، مرگ در تشکیلات تبدیل به امری روزمره و مبنایی برای ابراز هویت می‌گردد. چریک خود را قهرمانی می‌نامد که چریک شدن را برای مواجهه با بحران بی‌هویتی انتخاب می‌کند و چنانچه زال میگوید، «بازی مرگ نیروهای مشوش و سرکوفته را انتخاب می‌کند». به طوری که تا نیمه دهه پنجاه شمسی بسیاری از نیروهای مجاهد خلق به کام مرگ و شکنجه فرو می‌روند.

پس از انقلاب 57، مسعود رجوی همین مشی مغشوش را ادامه داد. با پناه بردن به صدام حسین که دشمن در حال جنگ با ایران بود و اجرای نقش ارتش خصوصی برای حکومت بعث، مسعود رجوی توان پذیرش آتش بس میان دو کشور را نداشت. رجوی در نتیجه عدم مواجهه با شکست استراتژی خیانت به وطن و همدستی با صدام، بازی مرگی به نام فروغ جاویدان به راه انداخت که بیش از هزار نفر از نیروهایش را به کام مرگ فرستاد.

او بازی مرگ یا به زعم خودش ایده فدا را چنان در تشکیلات فرقه‌ای خود جا انداخت که در جریان انقلاب ایدئولوژیک پس از کشته شدن شمار زیادی از افرادش در عملیات بی ثمر فروغ جاویدان صراحتا به افراد گفت که جان دادن در راه حفظ کیش شخصیتی او اولین وظیفه آن هاست و برای پذیرش و انجام این وظیفه نیاز به هیچ منطق و استدلالی نیست بلکه کافی ست که اعضا وجود خود و خانواده خود را بی ارزش بپندارند و در طبق اخلاص بگذارند. بدین ترتیب مسعود رجوی بار دیگر از این واقعیت که شکست فاجعه بار عملیات فروغ جاویدان ناشی از توهمات قدرت طلبانه و سوء مدیریت شخص خودش بود، فرار می‌کند و بازی مرگ را در شکلی دیگر ادامه میدهد.

نمونه‌ای از این رویکرد مسعود رجوی را در خاطره‌ای از انقلاب ایدئولوژیک و طلاق‌های اجباری در تشکیلات، به قلم یکی از اعضای جدا شده چنین می‌خوانیم:
«در یکی از نشست های درونی فرقه در سال 1372 در اشرف با حضور مسعود و مریم رجوی نفری از حاضرین در جلسه از مریم قجر سئوال کرد که انقلاب ایدئولوژیکی مورد ادعای شما تعارض جدی با مفاهیم قرآنی و راز بقاء بشر دارد، چرا که شما حتی غریزه خدادادی انسانی را هم منکر می‌شوید . چگونه می‌توان این واقعیت را نفی کرد ؟
«مریم قجر با سئوال طرح شده بشدت منقلب شده بود و نمی‌توانست جواب آن عضو گرفتار را بدهد . مسعود رجوی بی‌مقدمه وارد بحت شد و جواب داد شما به عنوان اعضای فرقه مجاهدین فقط یک حق دارید که یک سویه فدا کنید! دیگر نیازی به درک و فهم مفاهیم نخواهید داشت . براستی اگر چنین ذهنیت بیماری از سوی سرکرده فرقه، نسل کشی نیست پس توجیه این جنایت علیه بشریت (اعضای گرفتار در فرقه) را چگونه می‌توان تفسیر کرد ؟»

حسن شهباز عضو جدا شده از مجاهدین خلق و ساکن کشور آلبانی در مطلب اخیر خود ، این مشی مسعود رجوی را منطبق بر اندیشه ماکیاولی می‌داند که «هدف وسیله را توجیه میکند». به نوشته او رجوی افرادش را از هویت خالی می‌کند و این از همان جنس بحران بی هویتی است که محسن زال هم از آن نام می‌برد.

شهباز می‌نویسد: «داشتن هویت آنهم در برهۀ کنونی ، که واقعا تمامی عرصه های زندگی فردی و اجتماعی به صورت جدایی ناپذیری با این “هویت” عجین گردیده، چیزی نیست که بتوان بسادگی کسی را از آن محروم نمود! اما سران این فرقه نه تنها توانسته‌اند اعضاء را از این حق طبیعی و ابتدایی‌شان محروم کنند بلکه زوایای پنهان این زندان “هویت” واقعا جنایتی غیر قابل تصور و آسیب های ناشی از آن بسیار دردناک وغیر قابل انکارمی باشد. نفراتی که هیچگونه اراده‌ای از خود ندارند، وقتی که به راحتی خانواده را دشمن می‌خوانند؛ چه ارزش دیگری را می تواند پاس بدارند؟!»

امروز با گذشته بیش از نیم قرن از حیات تشکیلات مجاهدین خلق، اگرچه آرمان‌های سران اولیه به تمامی واژگون شده‌اند، بحران بی‌هویتی و بازی مرگ به راه خود ادامه می‌دهد. جنسی از بی‌هویتی که امروز در فرقه رجوی به افراد القا می‌شود، باعث می‌شود افراد در قالب القابی چون «مجاهد قهرمان» و «گوهر بی بدیل» به تدریج به کام مرگ فرو روند. مرگی اغلب زودرس، در تنهایی و انزوا و به دور از خانواده و در بیشتر مواقع ناشی از بیماری‌های روان تنی و شکنجه‌ها و فشارهای فرقه‌ای.

مزدا پارسی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا