مادر انگلیسی به فرزندش پیوست

بگوپناه می برم به پروردگار سپیده دم

از شر آنچه آفریده

واز شر هر تاریکی فشرنده آنگاه که فراگیرد

واز شر دمندگان در گره ها

واز شر حسد ورز آنگاه که حسد نماید

مادر انگلیسی به فرزندش پیوست!

دمل های چرکین بدخواهان، سرباز می کند!

افسر نیرویی دریایی خانم « فی ترنی » خوشبختانه به فرزندش پیوست و خیالات واهی شیاطین نقش برآب شد. به زبان خودشان « ملعون » و « عفریته » ها!(القابی که بدنبال طلاق اجباری جمعی مردها و زن های جدا شده موظف بودند یکدیگر را خطاب کنند) در اندرون پلید شان خلوت کرده و گره ها می بستند و نفس های مشئوم می دمیدند مگر حتی به صورت اتفاقی بلایی بر سر مادر بیچاره بیاید (خود تا آنجا که توانسته اند، بلاها بر سر مادران « زنان برده ی خویش » آورده اند و مسبب جدایی های اجباری و دلسوز گشته اند و گذشته از همه در توجیه نکبت بارشان – منافع سازمان و مصالح انقلاب- کجا بی مادری فرزند و یا ریخته شدن خون بیگناهان تضادی با سنت رجوی ها داشته است؟) مگر به زبان خودشان جرقه ی جنگی جهت ویرانگی ایران از آن فراچنگ آرند و بر آرزوی کهنه ی رسیدن به حکومت ویرانه ی ایران زمین بدمند! که امید فرمانروایی جغد و خفاش را جز در ویرانه و تاریکی نیست.

طی بحران مذکور (کشاکش ایران و انگلیس بر سر عدم تجاوز و یا تجاوز ناخواسته به آب های ایران بوسیله دو قایق جنگی و 15 خدمه انگلیسی)، رجوی ها به نشخوار بسیج های معمول شان رفتند و مدعی اطلاعات جعلی! در این خصوص هم گشتند که دیگر برای دست اندرکاران ارتباطات جمعی، به صورت هزل و شوخی مسخره یی درآمده است.

باری، بدنبال شکست مقاصد پلیدشان، های های و هوهو کنان گریبانگیر گرفتاران در چنگ خویش شدند تا بوسیله آن حقد و کینه ی کهنه شان بر سر گسسته گان خالی کنند. و بدین جهت، به شیوه ی رسوای منافقانه شان دیگر بار نام گروگانی را که از ما دارند (و خیلی هم او را گرامی می داریم) به مسلخ کشانیدند. مژده باد که از اینهم ثمری بجزتلخی شکست مکر و حیله شان نخواهند یافت.

نمی توان اینان را روباه نامید! تا داستان روباه « کلیله و دمنه » را بیادآورد که ازماتحت شیر می خورد. بلکه منافقین را باید به گرگی زخمی تشبیه کرد که از فرط ضعف، به حیله متوسل می شود. حیله ی وارفته و بلوف پر گاف و گوف که در نهایت بخودشان برمی گردد.

مادرشهیدی در انتقاد از اعمال رجوی ها، اندیشمندانه می گفت: دروغ کلید همه ی گناه هاست! و هرآنکه سرنوشت من و فرزندانم را دنبال می کند و از گزارش دوران بردگی ما در قلعه ی رسوای رجوی ها آگاه است، به سادگی کلید گناه! را در مطلب سخیف و مشمئزکننده ی « کعب الاحبار » می بیند. منافقی به معنی اخص کلمه در آن نوشتار آشکار و پیداست. چه از جهت دروغ گویی و خودنمایی و چه در وجه تفرقه افکنی بین آدم ها.

کاتبان سرتاپا گناه رجوی مدعی اند که من به فحاشی گروگان مان در چنگال آنان رفته ام. فواصل نوری دور از حقیقت آنک نازک تر از گل هم به او نگفته ام! این شیوه در حقیقت سبب حیرت انتقادی عزیزانم گشته است که چرا از مردی چنین من و فرزندانمان را رها کرده، روی برنمی گردانم!

آنها حق دارند! زیرا که فهم آنچه گذشت فقط با لمس و تجربه میسر است. من هم حق دارم! زیرا که مجرب سرداب های تاریک و پنهان رجوی ها هستم. تجربه یی به بهای گران!. می دانم اختیار آدم ها را همچون لاشه یی تصاحب کرده اند. کسانی که پس از من آمدند از فشارها و مصائب فرودآمده بر همسرم به مناسب وفاداری اش گفته اند که در محفل فرقه یی رجوی، به صورت اعتراف از دهانش بیرون کشیده شده است. آنها از لحظاتی برایم شهادت داده اند که آخرین گفتگوهای تلفنی من و او، متجاوز از ده سال پیش، آشکارا و در عین بی حیایی و بی نزاکتی به وسیله « عجوزه های در عقده دمنده » رجوی به سرکردگی مهوش سپهری، کنترل می شد و حتی کلمات را به او دیکته می کردند. تماشای آن صحنه، سبب به یقین رسیدن آزاده یی شد که هوشیارانه از آن تشکیلات اهریمنی گسست.

کاتبان روسیاه رجوی می گویند که من مدعی فرار از فرقه گشته ام، اگرچه در گزارش وشرح دردهای من « زمزمه های زیر درختان زیزفون » و یا دیگر مطالب وبلاگ های فارسی زبان، به حضور ملت ایران، هرگز اشاره یی به چنین ادعایی نرفته است.(آخر زن نگونبخت و اسیر رجوی را کجا به این آسانی فرصت فراربود؟ بخصوص درآن تاریخ و تحت حکومت صدام حسین! اما تعداد انگشت شماری، پس از جنگ و اشغال « قلعه سنگباران »، در گریزی بالاتر از خطراز انزوا، دیوار و سیم خاردار و مراقبت رجاله های رجوی(به بهانه ی حفاظت آنها)، به سوی کمپ آمریکایی ها گریختند و به همین جهت، رجوی ها اصرار بر انتقال کمپ آمریکایی ها از همسایگی خویش دارند). برعکس« بارها گفته ام و بار دگر می گویم» که رجوی ها به جهت بی پروایی من در انتقاد و شکستن جو وحشت درآن هنگامه که شمشیر برهنه به دست نفس کش می طلبیدند، و برای تحت کنترول گرفتن همه جانبه ی همسرم، مرا نسبت به بقیه همرهانم، راحت تر رها کردند، اگرچه ماه ها اجازه خروج از ساختمان موسوم به « ازهدی » در بغداد نداشتم و تا حد مضروب کردن هم پیش رفتند.

گوهر حقیقت چنین درخشان در دستانم، مرا کجا نیاز به دروغ هایی چنان، می تواند باشد؟ فقط در حیرتم که آیا از روی یکدیگر خجالت نمی کشند؟ اگرچه شرم سالهاست از حول آن دایره ی بسته، رخت برکشیده و متروک گذاشته است.

کاتبان رجوی که بشکند قلم ها و دست هاشان، مدعی دسته یی از مزدوران رجوی در برابر من گشته اند. آنجه من در باره ی آنها گفته ام، شرح و تحریری بیش از اعمال غیر انسانی آنان در تایید و توجیه کردار رجوی ها نیست! اما اگر از این هم فراتر بود، کجا کسی در فرقه دل برآنان می سوزاند. در حقیقت به طور ناخودآگاه، سبب رضایت فرقه گردان گشته ام. پتکی را که همواره جهت کنترول بر فرق مزدوران خویش می کوبند، لمحه یی از دست نگارنده برآمد و اما به نیت تلنگری در ره هوشیاری است!

سوز اصلی برده دار از روشنگری های من در توصیف « ملعون و عفریته » اول است که در سراسر نامه ی سخیف شان، آن را حذف کرده و چه بی ثمرخود را به کوچه علی چپ زده اند!

مسخره آنک طبق فرمان بی چون وچرای دیو بد منظر قلعه ی سنگباران و هیزم کش رسوا و فرتوتش، سیستم ازدواج و تشکیل خانواده منسوخ گشته است تا آنجا که بدنبال قتل « نسرین پارسیان » در یک تصادف مشکوک با سرنشینانی که دستکم « مریم طریقت » را می دانم از ناراضی ها بود! (تصادف اتومبیل در داخل قرارگاه!). وقتی کاتبان مرثیه منافقانه و سرگذشت زن بی گناه را جهت خونخواری می نوشتند، کمتر اشاره یی به همسر شوربختش حسن نظام المللکی نکردند. گویا سیاوش که عاشق مادرش بود و در غربت و دوری او را از دست داد، از زیر بوته بدنیا آمده و یا موجودی ماحصل شعبده بازی های جادوگررسوا! اما برای تسویه حساب! نازنینی را که در نهایت جنون و قساوت از من و فرزندانم ربودند و به گروگان گرفته اند، همسر من شمرده و چوپ حقد و کینه بر ناموس و شرافت او می زنند! ح لعنت خدا و نفرین خلق، خسران این دنیا و آخرت! بر آنان باد!

میترا یوسفی

17.04.2007

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا