خاطرات فتح الله اسکندری از دوران اسارت در فرقه مجاهدین

افراد در سازمان مجاهدین خلق، انتخاب سومی ندارند

“یک طرف نام پاسدار و در طرف دیگر مجاهد را نوشت و به من گفت انتخاب سومی نداری بگو کدام هستی و اگر انتخاب نکنی امشب پایان زندگیت خواهد بود و با ایجاد شرایط رعب و وحشت و دشنام های حاضرین و ضرب و شتم مرا به زور مجبور کردند که بگویم از آنها هستم..”

فتح الله اسکندری در آذر ماه سال 1366 که بعنوان سرباز وظیفه در منطقه مرزی عین خوش جنوب کشور در حال انجام وظیفه بود در عملیاتی که توسط عوامل فرقه رجوی با پشتیبانی همه جانبه ارتش عراق صورت گرفت، پس از اصابت 3 گلوله عناصر فرقه از ناحیه دست بشدت مجروح و با همان وضعیت به اسارت نیروهای رجوی در آمد. اسکندری خاطرات خود را این گونه نقل می کند:

با آن وضعیت مجروحیت، در آن دوران چه ها بر من گذشت بگذرد، زیرا ظلمی که در مناسبات فرقه بر من روا شد بسا سخت تر و طاقت فرساتر از دوران اسارت جنگی بود. از آنجایی که من بر خلاف کلیه تلاشهای سرکردگان فرقه حاضر نشدم تا نام مجاهد بر رویم گذاشته شود لذا به این منظور همواره از سوی عوامل آنها مورد تحقیر و تمسخر قرار می گرفتم. تا اینکه مرا در زمستان سال 1372 به نشستهای معروف به حوض در سالن بهارستان بغداد که مستقیما تحت نظر رجوی بود انتقال دادند. در شب پایانی جلسه رجوی من و چهار نفر دیگر که دقیقا وضعیت مرا داشتند به داخل حوض فرا خواند. رجوی خطاب به من گفت مشکلت چیست؟ در جواب گفتم من هیچ مشکلی ندارم و فقط تقاضای ترک مقر مجاهدین را دارم تا به زندگی عادی خود بازگردم.

فتح الله اسکندری

رجوی ملعون با صراحت تمام در جواب من اظهار داشت: رفتن نداریم! و چنانچه برای جدایی پافشاری کنم ابتدا می بایست بمدت 2 سال در زندان قرارگاه مخوف اشرف محبوس باشم و پس از آن تحویل نیروهای عراقی می شوم تا مدت 8 سال را بدلیل ورود غیر قانونی به عراق در زندان ترسناک ابوغریب به سر برم. ( در اینجا لازم میدانم متذکر شوم بر خلاف ادعای این شیاد که بنده ورود غیر قانونی به عراق نداشتم بلکه در عملیات نظامی عوامل فرقه اسیر و به اجبار به مقرهای این گروه منتقل شدم). پس از تذکرات وی ، قرار شد تا یک شب نسبت به اراجیف رجوی فکر و سپس تصمیم نهایی خودم را در جمع اعلام کنم. علیرغم اینکه آن روز پایان سلسله جلسات حوض بود ولی بخاطر من و آن 4 نفر جلسه برای یک روز دیگر تمدید شد.

وقتی وارد سالن بهارستان شدیم طبق معمول رجوی بعد از همه وارد سالن شد و با شگرد دجالگری ابتدا خطابه ای از امام حسین (ع) مبنی بر اینکه در پیروی از آن حضرت چراغها را خاموش می کنم، هر آنکس که نمی خواهد در صف ما باشد آزاد است که برود . من با شنیدن حرفهای رجوی بسیار خوشحال شدم که میتوانم بلافاصله از مناسبات رجوی جدا شوم، غافل از آنکه نمی دانستم قصد رجوی از این ترفند چیست؟ در این اثناء که در تفکرات خود دنبال رویای آزادی خویش بودم صدای یکی از حاضران در جلسه بنام جواد زائریان مرا به خود آورد. وی که از فرماندهان قدیمی در بخش تاسیسات بود با جرات دستش را بالا برد و خطاب به رجوی گفت من می خواهم بروم. برای لحظاتی سکوت معنا داری سالن را فرا گرفت ولی طولی نکشید به اصطلاح اعضای شورای رهبری که جملگی از سر سپردگان رجوی بودند جمع را علیه جواد زائریان تحریک و تمامی توهین ها و فحاشی های رکیک نثار وی شد. و همه با هم یک صدا فریاد می زدند اعدام … اعدام … تا اینکه آن فرد نگون بخت را از سالن خارج و بجای نامعلومی انتقال دادند.

پس از این ماجرا رجوی خطاب به من و آن 4 نفر گفت شما چه تصمیمی گرفتید؟ و در ادامه گفت مهم نیست که از اعضای فرقه مجاهدین باشید ولی تا زمان تعیین تکلیف نهایی باید ضوابط آهنین ما را بپذیرید. البته منظور رجوی تهدید صریح بود که اگر این پیشنهاد را قبول نکنید مجبور هستید تا در زندان های رجوی و صدام بپوسید.

پس از نشست و تهدیدات رجوی در قسمت سر رشته داری مقر اشرف یک کیوسک بسیار کوچک با یک تخت بدون هیچ امکاناتی بمن دادند که تا تعیین تکلیف نهایی در تعمیرگاه خودرو برای آنها مجانی کار کنم . به سفارش رجوی بنده از تمامی امکانات رفاهی، خدماتی، شام های جمعی و تلویزیون و حتی حضور در سالن غذا خوری محروم شدم و همواره تحت نظارت عناصر رده بالا بودم. تا اینکه در سر فصل نشست های طعمه مرا به مقر باقرزاده انتقال دادند و شبانه با دو نفر محافظ مرا به اتاق سر شکنجه گر رجوی مهوش سپهری (نسرین) بردند. در داخل اتاق تمامی سرکردگان رجوی از جمله مهدی ابریشمچی، احمد واقف، محدثین، محمود عطایی، فهیمه اروانی، مژگان و…. حضور داشتند. نسرین از جا برخاست و ضمن توهین بمن در تابلویی که مقابلش وجود داشت با قلم خطی عمودی وسط آن ترسیم کرد. یک طرف نام پاسدار و در طرف دیگر مجاهد را نوشت و به من گفت انتخاب سومی نداری بگو کدام هستی و اگر انتخاب نکنی امشب پایان زندگیت خواهد بود و با ایجاد شرایط رعب و وحشت و دشنام های حاضرین و ضرب و شتم مرا به زور مجبور کردند که بگویم از آنها هستم.

این منطق رجوی ملعون بود که اگر قبول نمی کردم بصورت حتی فرمالیته از آنها نباشم انتخاب دیگری به جزء مرگ نخواهم داشت و اینگونه بود که رجوی و عوامل جنایتکار او اعضای گرفتار را با روش های مشابه مجبور به حضور در فرقه می کردند . باشد روزیکه که این جنایتکاران در مقابل قانون بشریت و محکمه الهی پاسخگوی تمامی ستم دیدگان از این فرقه باشند .

فتح الله اسکندری –  نجات یافته از فرقه رجوی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا