ماجراهای درخواست ملاقات درکمپ اشرف – قسمت هجدهم

در قسمت هفدهم این سلسله یادداشت ها صحبت از حمله ای بود که باند رجوی به علت صحبت مبسوط ام در مراسم یادبود قتل بغایت فجیع برادر زاده ام یاسر اکبری نسب ، نسبت به من کرده بود ومن جواب دندان شکنی به این حمله ناجوانمردانه با نوشتن مقاله مفصل ” قاتلین مدعی”- که از دل برآمده و بر دلها نشسته بود – دادم.

به پاراگراف های دیگری از این نوشته من توجه فرمایید :
در آن سخنرانی، من به عنوان یک فرد آشنا به مسائل، کوشیده بودم که شمه ای از خصوصیات سازمان های سیاسی را بیان کرده و عدم وجود این هنجارهای دموکراتیک در سازمان سابق مجاهدین را به اثبات برسانم.

جرم من این است که گفته ام شما چرا اعضای خود را مجبور به خودسوزی می کنید؟ چرا انتخاب مسئولین از پایین به بالا نبوده و چگونه است که از شخص مجنون قدرتی مانند رجوی خدایی برای خود قرار داده و تنقید از او را در حکم محاربه و ارتداد و خیانت قلمداد کرده و فرد منتقد را ترور فیزیکی و یا شخصیتی می کنید؟

آری من گناه بزرگی مرتکب شده و گفته ام که بچه های ما در قرارگاه اشرف نه عضو یک سازمان سیاسی متعارف که اسرا و گروگان هایی بیش نبوده و تنها به این خاطر در بیابان های عراق گردآورده شده اند که آلت معاملات سیاسی کثیف باند رجوی با سوپر قدرت های جهان باشند.

من باید هم مورد لعن و نفرین این جوجه دیکتاتورها باشم که گفته ام که موضوع آزادی زن در مجاهدین، خدعه و نیرنگی بیش نیست و به تعدادی از زنان مستقر در اشرف و اروپا بدان خاطر اختیارات وسیع تری داده شده که مردان هم رده ی رجوی و حنیف نژادها را منکوب و مطیع گردانند.

من گفته ام که رجوی ها نباید این اختیار را داشته باشند که مانع ملاقات افراد اشرف با اعضای خانواده هایشان باشند و مکاتبه و مراوده آزادانه اعضای سازمان با دوستان، افراد خانواده و سازمان های مدافع حقوق بشر، حق مسلم و ابتدائی آن هاست.

من اظهار عقیده کرده ام که سازمان های سیاسی توسط اعضای برابر حقوق کمیته مرکزی که منتخب کنگره هستند اداره می شوند و فردی خاص حق ندارد که به جای همه تصمیم بگیرد و در سازمان موسوم به مجاهدین خلق این اصول رعایت نمی شود و چون رعایت نمی شود اطلاق نام فرقه به آن امری بدیهی بوده و بنابراین می توان به این نتیجه رسید که فرقه گرایان از حقوقی برخوردار نیستند که به موجب مصوبات معتبر جهانی، سازمان های سیاسی از آن برخوردارند.

من نه بیلیم قارقا خوش آوازیمیش     بایقوشا بایقوش دنمگ اولمازیمیش؟
ترجمه: من از کجا می دانستم که کلاغ هم خوش آوازه بوده و نمی شد گفت که جغد، جغد است؟

البته این بدان معنی نیست که افراد این جریان دارای حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی نمی باشند بلکه معتقدم که آن ها باید به طور تمام و کمال از این حقوق بهره مند بوده و در صورت تمایل سازمان سیاسی خود را هم داشته باشند.

من ابدا به این خواهران و برادران توصیه نکرده ام که سرشان را به زیر انداخته و دنبال سیاست وسرنوشت کشور خود نباشند بلکه معتقدم که این خود آن ها هستند که می توانند در فضا و جوی خالی از ارعاب، تصمیم به تعیین سرنوشت خود بنمایند.
من از آن ها نخواسته ام که سازمان مجاهدین خلق را متلاشی کنند بلکه به عکس خواسته ام که سازمان مذکور را که سال هاست که به معنای واقعی کلمه متلاشی شده و به فرقه ای مهجور تبدیل شده، احیا کنند.

من واقعاً دلم به حال این افراد می سوزد و نمی فهمم که آن ها چگونه می خواهند این تضاد موجود بین خط مشی عملاً موجود از یک طرف و ایدئولوژی اولیه سازمان از سوی دیگر را در خود حل کنند؟

سازمان در ابتدای امر با ادعای داشتن ایدئولوژی ایجاد جامعه بی طبقه توحیدی به وجود آمده ولی اکنون می بینیم که چراغ سبز یک سناتور امریکایی – به عنوان سمبل ضد جامعه بی طبقه توحیدی – با بوق و کرنا به عنوان پیروزی سازمان به خورد افراد داده شده و آن بینوایان در بند هر از چند روزی مجبور می شوند که در جشن هایی به همین مناسبت شرکت کرده و حرکات هیستریکی از خود به نمایش بگذارند؟

در رابطه با این جشن گرفتن های فریبکارانه، روزهای گرم تیرماه سال جاری را به خاطر می آورم که خانم مریم رجوی ارتباط مستقیم تلویزیونی با ساکنین اشرف داشت و به چشم خود شاهد بودم که کم سن و سال های حاضر در سالنی که همه را در آن جمع کرده بودند این زندگی باخته ها، نمایشات هیستریکی را به صحنه گردانی آقای مهدی ابریشم چی – که حتماً روح ستار خان ها و خیابانی ها و… از این شعبده بازی همشهری شان آزرده شده بوده – از خود نشان داده و قربان صدقه مریم و.. می رفتند و یاسر بداقبال ما هم متأسفانه جزو این دسته تحریک گردیده و شوریده شده بوده و با کمال تعجب در این روز و یا روزهای بعد بوده که این سرنوشت فاجعه بار برای او رقم خورد.

اگر این امید و این روحیه مبارزه جویی در او وجود داشته چرا دست به خودسوزی زد؟ اگر یاسر ما در حالت طبیعی بود آیا منطقاً دست به خودکشی می زد؟ آیا این خودکشی ها نمی تواند تنها در حالت غش و سماعی که در شوریده حالان به شدت تحت تلقین واقع گردیده و بیخود از خویشتن شده اتفاق افتاده باشد و سازمان با ترفند خاص خود هدفی ازاین هیپنوتیزم کردن ها دارد؟ یعنی این که آیا این جوان رعنای ما را نکشته اند؟

سئوالات مهمی است نه؟
شما ای نویسندگان این خزعبلات! آیا فکر کرده اید که نمی دانم که این سم پاشی و دجال گری (می بخشید که لفظ محبوب خودتان را به کار بردم) برای آنست که خواسته اید با تهدید کردن من مانع طرح قضیه خودسوزی یاسر اکبری نسب گردید؟ شما را چه شده و چرا طرح موضوع و تلاش ما برای کسب حقیقت، شما را به سراسیمگی و واهمه انداخته و مجبور می شوید که به من و رادیو فردا اتهام مزدوری وزارت اطلاعات را بزنید؟ اگر وزارت اطلاعات این توان را دارد که در گزارشات رادیو فردا اعمال نظر کند پس وای به حالتان!

اما خشم شما آن قدر کور و نسنجیده است که فراموش می کنید که این رادیو متعلق به امریکاست. امریکایی که شما ملاقات با یک سناتور آن را افتخاری جاودانه برای خود می دانید. پس چگونه این تناقض را در خود حل می کنید و براستی چه چیزی درون شما را می سوازند؟ در مرگ سوزناک یاسر اکبری نسب چه راز و رمزی وجود دارد که این همه شما را دچار بیچارگی کرده است؟

مسئله دیگر اعلام برائتی است که در مقاله ی منسوب به برادرم از من شده و ساده تر این که من رد برادرم شده ام (شبیه رد پسر معروف که پدرم بارها من و سید مرتضی را به آن تهدید کرده است. یاد آن روزها به خیر که با این برادر شوخ طبع خود به این عمل پدر حسابی خندیده و از زندگی لذت می بردیم).

آیا نویسنده مقاله از این مقدار هوش و ذکاوت کم هم برخوردار نیست که بداند که ما می دانیم که به دنبال آن انقلاب ایدئولوژیک ذلت بار رجوی بیش از یک دهه است که ما فامیلان مستقر شده ها در اشرف سه طلاقه شده و طبق دستور خطیر تشکیلاتی بانیان این انقلاب، تعلقی به این فرزندان خود نداریم و مال رجوی رهبر هستیم؟
چون شخص سه طلاقه شده را دوباره طلاق نمی دهند پس من هم از این تهدید ترسی به دل خود راه نداده و تنها نتیجه ای که گرفتم آنست که این حرف ها از آن خسته دلانی است که در عالم تب هذیان می گویند.

ادامه دارد

رضا اکبری نسب

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا