هفت سال تجربه، برای سالها زندگی – قسمت دهم

در قسمت نهم نوشتم که برای مصاحبه پیش آمریکایی ها برده شدم و در آنجا اعلام کردم که قصد من جدایی از سازمان به هر قیمت است، اما کار ناتمامی دارم و دو تن از وابستگانم در سازمان هستند و من خبری از آنها ندارم…

و اما ادامه ماجرا:
از آمریکایی ها پرسیدم آیا آن دو تن از وابستگانم نزد شما هستند؟ جواب دادند که الان نمی توانیم بگوییم، اما وقتی مطمئن شدی آنها از سازمان جدا شده اند، می توانی براحتی درخواست داده و نزد ما بیایی. عکس العمل آنها عجیب بود، چرا که نمی خواستند راجع به سرنوشت آن دو نفر، جواب مشخصی به من بدهند. از طرفی تشویق به جداشدن از سازمان می کردند، از طرف دیگر در مورد 2 نفر وابستگانم، جواب مشخص نمی دادند، مگر آمریکایی ها همه چیز را در اشرف تحت کنترل خود نداشتند؟ آیا ساخت و پاختی با سازمان کرده اند که ما را علاف تر کنند؟

ولی بعدا فهمیدم دو سه روز قبل سر همین درخواست ها که چه کسانی از سازمان جدا شدند و نزد آمریکایی ها هستند درگیری لفظی بین وزارت خارجی ها و نفرات مزدور سازمان بوجود آمده است و آنها هم برای دوری از این نوع تنش ها، حاضر نشدند به من اطلاعاتی بدهند.

ما برگشتیم و من با سادات (زن فرمانده مقر ما)، در قرارگاه 15 که الان به 30 تغییر نام یافته بود، اتمام حجت کردم که من طی روزهای آینده از سازمان جدا خواهم شد و دیگر حاضر به قبول هیچ کار توضیحی نخواهم شد و خواستار جواب مشخص در مورد 2 تن از وابستگانم شدم.

در اوایل تیرماه 1383 بعد از اینکه مریم رجوی از زندان فرانسه آزاد شد، تمامی نفرات اشرف در سالن اجتماعات گردهم آورده شدند، من در آنجا علیرضا خوشنویس را دیدم و چون قبلا از او خواهش کرده بودم در مورد دو نفر رفقایم اطلاعاتی کسب کند، سر صحبت با وی را باز کردم، او تلویحا به من گفت آنها خیلی وقت پیش سازمان را ترک کردند و الان نزد آمریکایی ها هستند! پرسیدم چرا این خبر را 6 ماه پیش به من ندادید؟ او در جواب گفت: همین الان هم نباید می گفتم، سادات به من گفته بود که تو اگر متوجه این مسئله شوی، ممکن است لب پر خورده و در سازمان نمانی. در حقیقت بی خبر نگه داشتن من ترفندی بود که من از سرنوشت حمید و ایرج مطلع نشده و بدین ترتیب بیشتر در سازمان بمانم.

در آن اجتماع متن پیام مریم رجوی خواند شد که شامل اراجیف قبلی و تکراری بود. من توجهی به آن مطالب نکردم، حتی بعد از آن گفتند از طرف مسعود رجوی هم پیامی آمده است که نفرات متوهم و ربات گونه سازمان شروع به جشن و پایکوبی کردند که از برادر مسعود پیام آمده است، بعد از اتمام آن نمایش کذایی، من در قرارگاه رسما تقاضای خروج خودم را تحویل دادم .قابل ذکر است که مریم رجوی نیز در پیام مربوطه گفته بود بچه های جدید می توانند از سازمان جدا شوند، گویا که لطف بزرگی در حق ما کرده بود!
من بعد از مصاحبه با وزارت خارجه و درخواست خروجم، دیگر به هیچ نشست رسمی برده نشدم و در استخر شنای اشرف وظیفه نجات غریقی را عهده دار شدم. من بعد از آن تجمع و کسب اطلاع از سرنوشت دو نفر و دادن تقاضای خروج، توسط غلام وکیلی که فرمانده جدید من بود به ستاد برده شدم. در آنجا دوباره سادات از من خواست که در سازمان بمانم، که من گفتم دیگر حاضر به هیچ صحبتی در این زمینه نیستم. بعد از آن من تحویل احمد حنیف نژاد یکی از کثیف ترین شکنجه گران سازمان شدم. او نیز بعد از تحویل گرفتن من، مرا یکراست به خروجی برد. در مسیر احمد حنیف نژاد با من صحبت می کرد و در لابلای صحبت هایش برخی شکایت ها از سازمان می کرد، گویی می ترسید که من تصویر بدی از او در ذهن نگه داشته باشم. این موضوع ذلت سازمان را نشان می داد که یک شکنجه گر ارشد سازمان با نفری که دیگر می دانست از تشکیلات قطع شده است، شکایت می کرد. من آنروز هیچ کار توضیحی از او ندیدم که تلاش کند من را از تصمیم خودم منصرف کند، گویی در درون خود راضی به متلاشی شدن بیش از پیش سازمان بود. حتی در لحظه جدایی برای من آرزوی موفقیت کرد و من با او خداحافظی کردم. در خروجی . . .

ادامه دارد . . .

جواد اسدی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا