نقد مناسبات فاشیستی حاکم بر قرارگاه اشرف – قسمت 13

قادر رحمانی: موقعی که وارد ایران شدم پوچی تبلیغات سازمان و رهبران آن را با تمام وجودم حس کردم زیرا با واقعیات جامعه امروز ایران ابدا همخوانی نداشت،ِ صحنه هایی که من در ایران مشاهده کردم در تضاد با تبلیغاتی بود که سازمان راه انداخته است و ترس شدیدی را در ذهن و دل افراد با تبلیغات مداومشان جا انداخته بودند که اگر به ایران بروید با رفتارهای خشن و زننده مواجه خواهید شد و ما می ترسیدیم و در این فکر بودیم که اگر به ایران برویم چه اتفاقی برایمان خواهد افتاد؟؟؟

آرش رضایی: در واقع رهبران سازمان فریبکارانه سعی داشتند اینگونه به افراد مستقر در قرارگاه اشرف القاء کنند که ایران جایی برای شکنجه و کشته شدن است.

قادر رحمانی: دقیقا، آنقدر به ما تلقین می کردند که ما ناخودآگاهانه از شنیدن نام ایران می ترسیدیم خیلی ببخشید می گویند: ملا نصرالدین خری داشت لاغر و مردنی وقتی به بازار برای فروش برد چنان تعریفی از خرش کرد که به خودش تلقین شد و باورش شد خرش لاغر و مردنی که نیست بلکه چاق و چالاک هم هست و سر انجام پشیمان شد و گفت: نمی فروشم مال خودم. الان ماجرای قرارگاه اشرف و آنچه که به دروغ رهبران سازمان مطالبی را مدام بر افراد قرارگاه اشرف تلقین می کنند عین همان داستانی شده است که برایتان تعریف کردم به این ترتیب تبلیغات دروغ و غیر واقعی مسئولین قرارگاه اشرف در دراز مدت بر ذهن افراد تاثیر منفی دارد، بر من نوعی که مدت هیجده سال در اشرف بودم تاثیر منفی گذاشت به همین علت نمی توانم اقرار کنم که در هنگام استقرار در قرارگاه اشرف یک برآورد صحیح و درستی از جامعه ایران داشتم و یا دیگرانی که در آنجا هستند، دارند.

آرش رضایی: با توجه به گفته های شما و فاکت هایی که ارائه دادید می توان اذعان کرد سردمداران فرقه مجاهدین پروسه سیستماتیک شستشوی مغزی را با اتکا به اعمال محدودیت های تشکیلاتی و ذهنی و روانی و ایجاد مونولوگ و تک صدایی و نه دیالوگ در محیط قرارگاه اشرف محقق می کنند.

قادر رحمانی: بله آنها آگاهانه سعی داشتند ما را از ایران و مناسبات حاکم بر ایران بترسانند و تا حد زیادی هم موفق بودند چون افراد را واقعا در فضای بی خبری محض نگه داشته اند و کسی از تحولات پر شتاب بیرون از قرارگاه اشرف اطلاعی نداشت برای مثال هنگامی که از اشرف خارج شدم و به کمپ آمریکا رفتم با وجود اینکه در کمپ فضای نسبتا آزادی داشتیم و تلویزیون و کانال های ارتباطی در اختیارمان بود اما می ترسیدم به خانواده ام در ایران زنگ بزنم و با مادر و برادران و خواهرانم صحبت کنم. زیرا به دلیل تبلیغات چندین ساله و فریبکارانه سازمان خیال می کردم بلافاصله بعد از تماس من با منزل وزارت اطلاعات اعضای خانواده مرا دستگیر و آنها را کلی آزار و اذیت خواهد کرد. اما پس از مدتی که در کمپ شاهد بودم چگونه افراد مستقر در کمپ با خیال راحت با ایران تماس می گیرند و با خانواده هایشان صحبت می کنند و خانواده ها نیز هر روز و در تمام ساعات روز وحتی اواخر شب از ایران تماس گرفته و با بچه های جدا شده از سازمان که در کمپ حضور دارند خوش و بش می کنند به این ترتیب پوچی گفته ها و تبلیغات چندین ساله سازمان در ذهن من و امثال من در همان اوایل اقامتمان در کمپ آمریکا بر ملا شد. جالب است که وقتی از طریق صلیب سرخ به ایران آمدیم و برخوردهای محبت آمیز و پر عطوفت مقامات ایران و فعالان انجمن نجات را مشاهده کردم مایل نبودم به خانه بروم و دوست داشتم همچنان با دوستان انجمن نجات در مورد ایران بیشتر اطلاعات کسب کنم و از تحولاتی که در این مدت طولانی دوری ما از کشور عزیزمان ایران به وقوع پیوسته بود آشنا بشوم. هنگام ورودمان به ایران وقتی که از خانه به من زنگ زدند و از من پرسیدند: چه ساعتی به خانه می آئی؟ گفتم فعلا اینجا خیلی تحویلم میگیرند و به من خوش می گذره، فعلا نمی آیم زیرا که تحت تاثیر برخورد انسانی مسئولین دولتی و فعالان انجمن نجات قرار گرفته بودم. خلاصه مایلم اشاره کنم در قرارگاه اشرف واقعا ما را از تحولات ایران و جهان بی خبر نگه داشته بودند و ما در فضای بیست سال پیش سیر می کردیم. لازم می دانم به نکته ای هم اشاره کنم، مسئولین سازمان در قرارگاه اشرف در رابطه با افراد جدا شده نیز به اصطلاح خیلی غلیظ دروغ به هم می بافتند برای مثال در موردآرش رضایی می گفتند که فلان حرف را زد، فلان موضع گیری را دارد، یا فلان نامه سرگشاده را به مریم نوشت و به ما می گفتند که وزارت اطلاعات آرش رضایی را مجبور کرده تا این مطالب را بنویسد و قلم را به دستش داده اند و آرش رضایی را وادار کرده اند تا نامه سرگشاده به مریم بنویسد. و از این دروغهای شاخدار که فراوان استفاده می کردند.آنها حداقل شعور این را نداشتند که متوجه بشوند بالاخره حقایق برای افراد آشکار خواهد شد و روسیاهی برای ذغال می ماند. دوست دارم به نکته دیگری نیز اشاره کنم، واقعیت این است وقتی از فضای قرارگاه اشرف بیرون می آیی و با حقایق روبرو می شوی ناخودآگاه می فهمی مسئولین سازمان چه بی اندازه و گستاخانه دروغ گفته اند و می گویند مثلا همین اخباری که در رابطه با سخنان من زدند در سایت متعلق به خودشان نوشتند: قادر رحمانی خانم مهتاج تبریزی را در اشرف ندیده و نیز خانواده اش را در ایران ملاقات نکرده، واقعا که جای تعجب دارد زیرا براحتی دروغ سر هم می بافند و شعور و درک این موضوع را ندارند که چون خانواده خانم تبریزی با من چندین ساعت ملاقات کرده و در مورد خانم مهتاج تبریزی با هم صحبت کرده ایم، وقتی دروغ شاخدار رهبران سازمان را در سایت سازمان ببینند، ماهیت واقعی رهبران سازمان بر آنها آشکار خواهد شد. یا برای مثال می بینیم اولین کاری که رهبران سازمان در واکنش نسبت به افشاگری های افراد جدا شده می کنند اینکه به آدم فحش می دهند، افراد جداشده را تهدید می کنند، مارک های عجیب و غریب می زنند و از کلمات رکیک استفاده می کنند. حالا ما که در داخل مناسبات اشرف قرار داشتیم برای مثال در نشست سگ دعوا بودیم شنیدن این همه فحش و الفاظ رکیک برای ما خیلی عجیب نیست اما برای هم میهنانم و کسانی که تجربه اقامت در اشرف را ندارند، قطعا شنیدن این همه فحش های رنگارنگ از سوی رهبران سازمان مایه حیرت است که چرا از لغت حیوان برای انسان ها به این راحتی استفاده می کنند.

آرش رضایی: استفاده از لفظ حیوان برای انسانها و به خصوص منتقدین سازمان و جدا شده ها در ادبیات سازمان که امری عادی و معمول است.

قادر رحمانی: بله، فحش هایی مدت اقامتم در قرارگاه اشرف در طی سالیان طولانی شنیدم و از وقتی به ایران آمدم و در جامعه عادی هم هستم، می توانم به جرئت بگویم دو نفر عادی که با همدیگر دعوا هم می کنند از الفاظ رکیکی که رهبران سازمان به کار می بردند، استفاده نمی کنند. دعوای ناموسی می کنند ولی از این فحش هایی که در قرارگاه اشرف رایج است به همدیگر نمیدهند و از قبیل دشنام هائی که در نشست های طعمه به ما می گفتند.

آرش رضایی: خیلی جالب بود مقایسه ای که آقای قادر رحمانی در زمینه بکارگیری و استفاده از ادبیات فحاشی انجام دادند.

مکان گفتگو: انجمن نجات دفتر آذربایجان غربی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا