ما هم زندانی سیاسی و اپوزیسیون بودیم

من بعنوان یک بچه محصل شهرستانی (سرابی) طی سال های 50 و 51 در زندان محمد رضا شاه در تبریز بودم. دستگیری من تقریبا همزمان با دستگیری مسعود رجوی و یارانش بود که در پی مخالفت با برگزاری جشن های منحوس و پرهزینه دو هزارمین سال تاسیس شاهنشاهی ایران بود.

البته من و دوستانم اهل اسلحه برداشتن و… نبودیم و تنها بچه محصل هایی بودیم که به این کار محمد رضاشاه با صدور بیانیه ای با عنوان ” جشن شاه برای ملت ماتم میآفریند ” اعتراض کره، دستگیر و تحت شکنجه قرار گرفته و به سه سال زندان محکوم شده بودیم که بعلت صغر سن دادگاه نظامی شاه ما را مستحق تخفیف دانسته و یکسال زندانی کرد که بزودی متوجه شدم که این تخفیف صرفا نیرنگ ساواک است و بعد از آزادی علیرغم میل مسئولین دبیرستان، مانع تحصیل ام شدند و با اعمال زور عریان به خدمت سربازی فرستاده و ارتباطم را با علم و تحصیل قطع کردند.

بعد از دوران خدمت سربازی دو سال دیگر هم راهی به مدرسه پیدا نکردم و از سر ناچاری در خانه پدری که 16 کیلومتر با سراب فاصله داشت و ماشینی برای تردد به شهر وجود نداشت و آدم تحصیل کرده ای در روستا که بتوانم اشکالاتم را به کمک او برطرف کنم، نبود، در خانه درس خواندم و دیپلم ریاضی خود را با زحمتی که قابل توصیف نیست دریافت کردم. جالب است که دانسته شود که من صورت مسائلی را که قادر به درک و حل آنها نبودم، روی کاغذ مینوشته و توسط گاریچی روستا به شهر و برای دوست بسیار ارجمندم میفرستادم و چند روز بعد این گاری چی به دوستم مراجعه کرده و اوراق حاوی راه حل ها را ازاین دوستم گرفته وبه روستا میآورد و با وجود سختی کار، کمک ارزنده ای به یادگیری و حضور درامتحان من میکرد. درسال 1355 که شاه وساواک براثر فشار مرم کمی عقب نشینی کرده بودند، من موفق به شرکت در امتحان دبیری ریاضی شده، قبول شدم و مدتی بعنوان دبیر ریاضی مشغول کار شده و به فردی که دیگر مزاحم خانواده اش نیست تبدیل شدم و…

هدف از آوردن قصه دردناک فوق این بود که به رجوی نشان دهم که اگر مبارزاتی در کار بود، من با سن کوچکتر و امکانات بغایت کمتر از او، درست در زمانی ستگیر شدم که او نیز شد و اگر محکومیت اش سنگین تر از من بود بطور ساده این دلیل را داشت که من هیچ ارتباطی با سلاح و خشونت نداشتم و بنابراین او و امثالش نمیتوانند با کشیدن زندانی شدن خود به روی امثال من ، خود را انسان منحصر بفرد و قبله عالم بداند!

تعداد زندانی ها معمولا بین 30 و 40 نفر بودند و عضو و یا سمپات گروه های سیاسی متعدد و یا محافل دو سه نفری مستقل بودند. ایامی از این دوران مصادف با مسابقات المپیک بود و ما یک تلویزیون کوچکی در گوشه بند در اختیار داشتیم که شب و روز اوقات مان را صرف دیدن مسابقات و مخصوصا مسابقات مربوط به ایران بودیم.

بعضی ازتیم های ما- مخصوصا کشتی و وزنه برداری و…- درخشش چشمگیری داشتند و این مسائل ما را چنان به وجد و سرور می آورد که به سطح جاری شدن اشک شوق هم میرسید.

ما درآن موقع نمیگفتیم که این تیم مال شاه است بلکه بعنوان تیم ملی کشورمان حامی سرسخت آن بودیم و حاضر به امتناع از خوردن غذای خود تا پایان مسابقه میشدیم و اصلا فراموش میکردیم که یک زندانی هستیم و از فرط خوشحالی هایی که از پیروزی ورزشکاران مان نصیب مان میشد ، خواب و خوراک برای ما اهمیت خود را از دست داده بود.

من وقتی برخورد اخیر اپوزیسیون و در راس آنها فرقه منحط و تروریست رجوی را با مسابقات اخیر تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی قطر مشاهده میکنم و دشمنی کینه توزانه عملی شان را با تیم ملی مان میبینم، به یاد میزان وطن دوستی زندانیان و اپوزیسیون آن زمان ایران افتاده و با مقایسه اعمال و رفتار آنها با رجوی و دیگر هم قماشانش، دچار ناراحتی شدید شده و به آن طرز تفکر که انسان ها را به این درجه از شناعت رسانیده، نفرین میکنم.

رضا اکبری نسب

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا