روایتی از پیوستن تا رهایی – قسمت هفتم

در قسمت قبلی این مطلب به آثار و علائم ظهور بحران در تشکیلات مجاهدین اشاره کردم. در ادامه به نشانه ها و تبعات این بحران و تحمیل آن به تشکیلات مجاهدین خلق می پردازیم.

تنش های جنسی و جنسیتی، ازدواج، تاهل و تجرد بعنوان یک معضل و مشکل لاینحل گریبان مسئولین را گرفته بود . قبل از ورود به موضوع اصلی به ذکر خاطره ای میپردازم که مصداق عینی این بحران بود .

پنجشنبه شبی بود که نسرین مرا به دفترش فراخواند. طبق معمول در خصوص تناقضات من با دیدگاههای سازمان با من صحبت کرد. تناقضات من در رابطه با تفاوت ادعای سازمان با عملکرد آنها در تشکیلات ، موضوع زن و مرد و آزادی های داخل تشکیلات و… موضوعاتی بودند که من همواره دچار مشکل میشدم و انتقاداتم را مطرح میکردم. اما مسئولین برای جلوگیری از انتشار انتقادات من و سرایت این سوالات به سایر اعضاء و طرح آن در نشست های عمومی همواره تلاش میکردند جداگانه با من بحث کنند. چون عملا بحث های ما تقابل دو دیدگاه و ایدئولوژی بود که عمدتا آنها کم می آوردند. تفاوت دیدگاه مجاهدین و ادعای مسلمانی آنها و دیدگاه مارکسیسم .

اینکه میگویم آنها کم می آوردند نه بخاطر اینکه ادعا کنم من خودم خیلی قوی و دست پر داشتم بلکه بخاطر تناقضات دیدگاهی که خود مجاهدین داشتند. بخاطر التقاط ایدئولوژی مارکسیست اسلامی و تناقض ادعا و عمل بود. که توان و قدرت اجرا و عمل آنچه که ادعا میکنند را نداشتند و به همین دلیل کم می آوردند .

آن شب پنج شنبه من در اتاق نسرین بودم . پنجشنبه ها از حوالی عصر، کار و فعالیت تعطیل بود و افراد به استراحت و بازی و ورزش و برنامه های تفریحی و مشاهده فیلم سینمایی می پرداختند .

اما !!!!!
افراد متاهل و خانواده ها همه از همان عصر پنج شنبه بهمراه اعضای خانواده به منطقه اسکان (محل زندگی های موقتی تعطیلات ) میرفتند و از پنجشنبه صبح با هم ارتباط برقرار میکردند و قرار مدار میگذاشتند و گاهی ارسال علائم عشقی و حیاتی در ملاء عام موجب تحریک و حسرت بدلی افراد مجرد میشد .

متاهل ها پنج شنبه و جمعه را برای خوشگذرانی و زندگی خانوادگی به اسکان خود میرفتند و مجردها بار نگهبانی و کارهای اجرایی مانند نگهداری سلاح و مهمات، کارهای آشپزخانه و کارگری و گشت و ماموریت و…. را بر دوش داشتند. در این شرایط این اختلافات از تحمل عده ای خارج شده بود و برخی بطور علنی اعتراض میکردند .

آن شب پنجشنبه که من در دفتر مهوش سپهری (نسرین) بودم بطور ناگهانی افسر اطلاعات و عملیات ( برادر مسئول لشکر 40) به نام جلیل بهمراه فرد معترض وارد اتاق نسرین شدند و چون حالت ورود مقداری سراسیمه بود نسرین را نیز دست پاچه کرد و پرسید چی شده ؟؟

فرد معترض بدون ملاحظه گفت: خواهر نسرین الان بیش از یک ماه است من هر پنجشنبه نگهبان هستم، چه گناهی کردم که مجرد هستم. مرا این هفته به جای (س. ا) که رفته پیش زن و بچه اش نگهبان گذاشته اند من هم میخواستم امشب فیلم سینمایی نگاه کنم و استراحت کنم و …

در خلال این بحث و جدل بین جلیل و فرد معترض با نسرین متوجه شدم که اوضاع خیلی بحرانی است اما چیزی بروز نمیدهند .
چشمک و چراغها در روز پنجشنبه بین زنان و شوهرانشان که حقیقتا تشنه دیدار با همدیگر و با فرزندانشان بودند خود نمایشی از کنترل اجباری این تشکیلات بود و البته حسرت به دلی برای افراد مجرد .

تنشها و بحران ها به گونه ای بود که برخی افراد متاهل بچه های کوچک خود را پنجشنبه به داخل تشکیلات (یکانها) می آوردند. افراد مجرد و جوانانی که سالیان خانواده و مردم عادی را ندیده بودند بطور هیستریک و احساسات عجیب و غریب این بچه ها را از دست والدین خود میگرفتند و بغل میکردند و گاها با خود به این طرف و آنطرف میبردند .عطش کمبود عاطفه و حس نزدیکی دو جنس مخالف نه تنها از جنبه جنسی بلکه جنبه های احساسی و عاطفی که بیشتر یادآور اعضای خانواده خودشان بود بطور مهار ناپذیری در تشکیلات نمود پیدا کرده بود .و همه این مواردی که اشاره کردم با نیمه های پنهان آن یادآور بحرانی مهار ناپذیر در تشکیلات بود که منجر به طلاق اجباری و جدایی زنان از مردان ، اعزام و خارج کردن همه کودکان از عراق و صدور حکم کشتن احساس و عاطفه بود که ناگزیر با سس انقلاب ایدئولوژیک در بندهای مختلف به تشکیلات تزریق گردید .

ادامه دارد…

منبع

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا