کشتن انسانیت در فرقه رجوی – قسمت اول

تصمیم گرفتم بر ایدئولوژی و مناسبات فرقه رجوی نگاه اجمالی داشته باشیم تا قانون های تشکیلات را بهتر بشناسیم .
در بدو ورود هر شخصی به تشکیلات سازمان مجاهدین، با نمایش فیلم های حماسی و یادواره افراد قدیمی و با خواندن زندگینامه بنیانگذاران سازمان و کادرهایی که در دوره شاه سابق زندانی و تعدادی هم کشته شدند سعی می کردند به این افراد انگیزه بدهند. در واقع با این شیوه افراد را جذب کرده و فرد بعد از داخل شدن به تشکیلات دیگر مانند ماهی که صید شده باشد راه برگشتی نداشت و مجبور بود تن به اسارت بدهد. البته تشکیلات رجوی برای شکار طعمه هایش از شیوه های مختلف فریبکاری استفاده می کرد.

در سازمانها برای پیشبرد خط شان از طریق جنگ مسلحانه باید اعضا و بدنه آن بهترین مناسبات جمعی را داشته باشند. برای این که مشخص نیست هر کدام از آنها تا چه مدتی زنده است و این قانون از خود گذشتگی است و باید همه افراد از هم سبقت بگیرند و مرگ برایشان معنی نداشته باشد .البته این تعریف در مورد سازمانهای انقلابی است. اما این قانون و قاعده در سازمان مجاهدین فرق می کرد. در مناسبات سازمان صمیمیت و رفاقت وجود نداشت. از همان ابتدا سنگ بنای مناسبات بر روی دور کردن افراد از همدیگر نهاده شده بود. دو فرد نمی توانستند با هم دوست و یا رفیق باشند و با همدیگر حرف بزنند و اگر این کار انجام می شد باید منتظر نشست های انتقادی از طرف مسئولین می بودند.

این مسئله حتی در مورد افرادی که همشهری بودند صادق بود و شاهد بودیم که افراد اجازه صحبت کردن با زبان و لهجه خودشان را هم نداشتند و اگر این گونه برخورد می کردند مورد حسابرسی قرار می گرفتند و به آنان مارک محفل زدن در مناسبات زده می شد، کلمه ای که همه از آن فراری بودند. در مناسبات مجاهدین محفل را شعبه سپاه پاسداران تعریف کرده بودند.

در فرهنگ رجوی طوری فضا را ایدئولوژیک جلوه می دادند که انگار کار غلطی انجام نمی دهند و با این سس ایدئولوژیک همه مجبور بودند همدیگر را زیر نظر داشته باشند و در نشست ها روی همدیگر تیغ بکشند و این کار را کمک کردن به فرد مورد نظر معرفی می کردند تا این گونه کار جاسوسی و آدم فروشی در مناسبات قانونی شود و برای کسی شرم نداشت و فکر می کردند به دوست شان کمک می کنند.

رجوی معتقد بود بهترین فرد آن کسی است که تیغ و تبر و تپانچه را سرمشق خود بداند. در تشکیلات این سه کلمه را به سه ” ت ” می شناسند آن کسی که ” ت ” خورش ملس است آدم خوبی است یعنی به لحاظ ایدئولوژی در رهبری ذوب شده است! هر انسانی نقاط ضعفی دارد و هیچکس از این قاعده مستثنی نیست، در مناسبات افراد را طوری تربیت می کنند که دوربین هایشان روی نقاط ضعف دیگران در تشکیلات باشد . در نشست های شستشوی مغزی هر کسی باید چند فاکت از اطرافیانشان داشته باشد و بیان کند. اگر کسی حرفی یا انتقادی برای گفتن نداشته باشد آن فرد را سوژه و با دادن فحش و ناسزا فرد را مورد حمله قرار می دهند. البته این روش رجوی بود تا شخصیت افراد را متزلزل کند و او را به عنوان فردی که هیچ اختیاری از خود ندارد در تشکیلات نگه دارد.

آیا سازمانی را که مناسباتش با این شیوه اداره می شود می توان انقلابی نام نهاد؟ این تشکیلات تا کی می تواند با فریبکاری و زور گفتن افرادش را کنترل کند؟

نکته ای که در رابطه با مناسبات سازمان باید بگویم این است که افراد در زمان پیوستن به این سازمان آدم بدی نیستند اما رجوی رفته رفته آن ادم معمولی را به جلاد تبدیل می کند. افرادی که سالها عمر خودشان را در تشکیلات سپری کردند این گفته مرا خوب درک می کنند زیرا با گوشت و پوست خود از نزدیک مناسبات مزخرف رجوی را لمس کرده اند . در حال حاضر هم افرادی که از سازمان جدا شده اند از ناسزاگویی رجوی در امان نیستند. چون رجوی از افشاگری علیه خود می ترسد. و می داند نفرات جدا شده شناخت خوبی از ماهیت ضد بشری او و مناسباتش دارند.

در این سازمان ابزاری که برای سرکوب اعضا به کار برده می شود دو مقوله غسل هفتگی و عملیات جاری است. همه به اجبار باید اندرون خودشان را در جمع بازگو کنند تا جمع با دست باز روی سوژه تیغ بکشند . در نشست هایی که افراد را سوژه می کردند، از فحش های چاله میدانی گرفته تا تهمت زدن و ناسزا گفتن در این نشست ها به وفور زده می شد تا شاید و این گونه مسئولین خودشان را تخلیه می کردند.

من بعنوان فردی که سالها در این مناسبات شاهد همه این وقایع بودم می توانم بگویم که انسانیت در تشکیلات رجوی معنایی نداشت و هر چه که بود معیارهای ضد ارزشی بود که رجوی به آنها دامن می زد. چون می دانست که اگر این کار را انجام ندهد دیگر تشکیلاتی برای او باقی نخواهد ماند.

وقتی رجوی در بن بست استراتژیک گیر کرد. هر روز ضوابط تشکیلاتی را سفت تر کرد زیرا خیلی ها مساله دار شده بودند. چرا که تحلیل های رجوی در باره سرنگونی تو زرد از آب در آمده بود. او هر سال وعده سرنگونی می داد اما خطوط سیاسی چیز دیگری را بیان می کرد!

رجوی هم برای ماست مالی کردن بحث های خود دنبال تقصیر می گشت و به سیاق ثابت به گردن اعضای بیچاره می انداخت! آنقدر بزدل بود که حتی نشد یک بار هم از خودش انتقاد کند. سرکرده فرقه برای جلوگیری از ریزش اعضای خود، بحث انقلاب طلاق و بندهای آن را مطرح می کرد، با این ترفند و حیله گری اذهان اعضا را از بالا تا پایین با بحث های من در آوردی به اسم انقلاب ایدئولوژیک به شدت درگیر کرد. لازم است اشاره کنم ما که درگیر این بحث ها بودیم بعد از سالها و عبور از بندهای متعدد النهایه متوجه نشدیم و کاملا مبهم بود. اگر یک عنصر بیرونی از مریم رجوی در رابطه با هدف انقلاب ایدئولوژیک سئوالی می کرد مطمئناً او هم جوابی نداشت که بدهد!

ما طی سالیان متمادی تجربه کردیم آن هم چه تجربه تلخ و جوابی دریافت نکردیم که نکردیم. البته قصد رجوی این بود با این ابزار، فشارهای تشکیلاتی را بالاتر ببرد و نتیجه این فشارها این شد که بی اعتمادی به اوجش رسید. رجوی با نشست های انقلاب باسمه ای مریم، داغ و درفش را گسترش داد ، سرکرده تشکیلات در نشستها گفته بود تنها راه برای مقابله با محفل و رشد بورژوازی در مناسبات، بیشتر کردن نشست ها است. با این شیوه می خواست صدای هر معترضی را در نطفه خفه کند.

توجه کنید سازمانی که روزگاری مدعی برقراری جامعه بی طبقه توحیدی بود، حالا کار و بارش به کجا رسید! در حقیقت به یک فرقه مافیایی تبدیل شد. اعضای اسیر از همدیگر می ترسیدند و جرات نمی کردند با همدیگر درد دل کنند. هر کسی دیگری را متهم به جاسوسی می کرد. در واقع هر کسی به فکر خود و حفظ خودش بود، در داخل تشکیلات هیچ کس آزاد نبود ، حق انتخاب اساساً وجود نداشت ، ارتباط با خانواده مرز سرخ تشکیلاتی محسوب می شد ، نشست عملیات جاری و غسل هفتگی اجباری بود ، حتی رادیو گوش کردن ممنوع بود ، اگر در داخل تشکیلات یکی مریض می شد و به دکتر مراجعه می کرد از سوی تشکیلات با مارک تمارض روبرو می شد! رجوی گفته بود مریض نداریم، برادر لمیده نداریم ، بازنشسته نداریم! یعنی همه باید مانند برده برای رجوی کار کنند و دم بر نیاورند، در ضمن همیشه باید خودشان را سرزنش می کردند که چرا کم گذاشتند! چرا راه سرنگونی را برای رجوی هموار نکردند . هر فرد باید بدهکار سازمان باشد نه طلبکار ، طلبکاری ممنوع بود ، در تشکیلات اگر کسی بالاترین خدمت را به رجوی می کرد باز هم باید می گفت کم گذاشتم و احساس بدهکاری می کنم!

در تشکیلات تنبیه وجود داشت اما تشویق وجود نداشت. به همین دلیل می گویم منطق رجوی مبتذل ترین منطق عصر حاضر است، تشکیلات فرقه از فرط ذلت و بیچارگی به جائی رسیده است که به افرادش دستور می دهد به خانواده های خود فحاشی کنند و بد و بیراه بگویند. رجوی برای حفظ پایه های قدرتش دست به هر رذالتی می زند. روزگاری ادعا می کرد سر لوحه مکتبش وفا و صداقت است اما حالا تبدیل به کینه، دشمنی، خیانت و جنایت شده است.

نکته ای را در رابطه با جدا شده ها بگویم. جدا شده ها بهترین ایام عمرشان و جوانی شان را خرج رجوی کردند. هر کس به مدار سابقه اش از ده سال گرفته تا 40 سال وقتی از فرقه جدا می شود، نه تنها حمایت نمی شود بلکه به بدترین صورت ممکن همراه با توهین و فحاشی و با مارک مزدور و اطلاعاتی و … بدرقه می شود و حتی پول تو جیبی هم به آنان نمی دهند. به همین دلیل است می گویم ذره ای انسانیت در فرقه رجوی وجود ندارد. حقوق پناهندگی آنها را بالا می کشند و دهها امضاء می گیرند که اعتراض نکنند! در شرایط حاضر در کشور آلبانی از جدا شده ها می خواهند از رفقای سابق خود جاسوسی کنند. این نوشتار اندکی از سرنوشت رقت انگیز ما در تشکیلات مافیایی رجوی بود. تشکیلاتی که به جای پرورش دادن روح انسانیت به کشتن آن مشغول است .

محمد رضا گلی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا