تشکیلات مجاهدین، قبری که مرده ای ندارد

از تشکیلات سازمان، تنها چاه فاضلابی را به خاطر دارم که مهوش سپهری (نسرین) در سالنی کوچک مدام به اعضای سازمان ناسزا می گفت و فحش کاری می کرد، او با بددهنی مختص خودش فقط از مسئول بودن ، فحش دادن را یاد گرفته بود. او در فرهنگ لمپنیزم سازمانی مسئولین به این کار تیغ کشیدن می گفت. هر بار که می گفتند نشست با مسئول تشکیلات سازمان، نسرین در برنامه امروزتان است، تن و بدنمان می لرزید، نه بخاطر ترس از او، بلکه بخاطر اینکه باید ساعت ها می نشستیم و نسرین فقط فحش نثارمان می کرد!

براستی سازمانی که این همه پز تشکیلات منسجم اش را می دهد، چرا یکبار هم که شده دربهای سازمان را باز نمی کند تا بعد از یکی از همین نشست ها ببیند که به شمار انگشتان دست هم کسی داوطلب ماندن و حضور در این تشکیلات و مناسبات شیطانی نیست. در فضای بسته ، علی آباد شهری بهشتی است، اما بیچاره سران سازمان نمی دانند که اگر آب هم یکجا بماند، به مرداب و گنداب تبدیل می شود.

مهوش سپهری
مهوش سپهری در کنار مریم و مسعود رجوی

مهم ترین ابزار این تشکیلات منسجم! زندان و شکنجه است، انفرادی و تحت برخورد قرار گرفتن است، قرنطینه و کانکس است، زور و اجبار و دگنگ است، تو سری خوردن و مشت آهنین است. اگر این ابزارهای سرکوب را جمع کنند ، به یقین می توان ادعا کرد که نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان. خود مهوش سپهری هم به زبان اشهدش می گفت که نمی دانم چرا همه از این نشست های من ، فراری هستند و در موردش فاکت و تناقض می نویسند؟ این سئوال همیشگی او بود، که البته جوابش را خودش بهتر از همه می دانست، او در این نشست ها فقط شخصیت اعضای سازمان را خرد می کرد، همه را تحقیر می کرد، به همه توهین می کرد، به خانواده ها توهین می کرد! البته اعضای نشست نیز روش اعتراضات خودشان را داشتند، همه به هوای سیگار و آب و چایی، وسط نشست، صندلی ها را خالی می کردند، او هم که عارش می آمد، پشت میکروفن بگوید بیرون نروید، یادداشت می نوشت و تحویل دیگر زنان می داد و این مسئولین تشکیلاتی بودند که بیرون آمده و سعی می کردند همه را به سالن برگردانند.

اما در پایان این نشست های مغزشوئی، اعضای عادی در بند و اسیر سازمان با تنی رنجور و روحی آزرده ، این نشست را ترک می کردند. همه ته دل شان به او ناسزا می گفتند، همه او را نفرین می کردند که آلت دست رجوی ها شده است ، مفت خوری و تن لش بودنش ازهمه اعضا و جوارح اش پیدا بود، او به هیچکدام از گفته هایش ایمان نداشت، او خود نیز می دانست که سنگ بر سندان می کوبد و هیچ یک از گفته هایش خریداری ندارد.

بزرگنمائی ها و تعریف و تمجیدهای مشمئزکننده اش از “خوار مریم” نیز ساختگی و حال بهم زن بود، همه چیز و همه جای سازمان چنین بود، تنهائی وغربت اسارتگاههای رجوی ، همه جانکاه و جانگداز بود، هیچ چیز رنگ وبوی صفا و مهربانی و محبت نداشت، هیچ تفریحی نبود، هیچ اختیاری نبود. البته رفته رفته که سیر حوادث و جنگ در عراق به سمت سرنگونی دولت حاکم صدام حسین پیش می رفت، این مهوش سپهری هم زبانش نرمتر و چاپلوسانه تر می شد، دیگر یال و کوپالش می ریخت و شروع به نصیحت و پند و اندرز می کرد، تقریبا اکثریت اعضای نشست های آنروز مهوش از لایه های تشکیلاتی ما ، امروز در سازمان حضور ندارند و سازمان را ترک کردند. این نتایج همان ناسزاگوئی های امثال مهوش سپهری است، امروز اگر آن مناسبات توهین و تحقیر اجباری جواب داده بود، سازمان به این روز نمی افتاد، این نتایج همان بحث های اجباری است، این نتایج همان توهین ها و اهانت ها است.

نتیجه اینکه ، تشکیلات سازمان که به گفته ی خودشان از ارکان انسجام و یکپارچگی سازمان بود، فروریخته است، از بین رفته است، تشکیلات آنروز سلاح داشت، تانک داشت، لباس نظامی داشت، پوتین داشت، رهبری دیکتاتور مثل مسعود داشت، اما امروز چه ؟
با سلاح سرکوب و رهبری دیکتاتور مابانه ی مسعود، کاری از پیش نبردید، امروز هم با کراوات و کت و شلوار و زنی پاچه خوار امپریالیسم که هیچ نمی داند، مطمئنا هر روز بیشتر و بیشتر در باتلاق آلبانی فرو خواهید رفت . . .

محمدرضا مبین ، عضو نجات یافته از تشکیلات زور و اجبار رجوی ها

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا