از پیوستن تا رهایی – قسمت دوازدهم

حال در بحبوحه بحث های ایدئولوژیک مجاهدین هستیم و من غیر مجاهدی که در داخل تشکیلات آنها یا به تعریفی در سازماندهی ارتش به اصطلاح آزادیبخش بعنوان رزمنده ساده هستم ، چکار باید بکنم؟

همانطور که در قسمت های قبلی اشاره کردم شرایط بن بست و تنگناهای داخل تشکیلات به لحاظ عدم تساوی آماری بین زن و مرد، غلیان نیازهای جنسی و عاطفی در کنار کارهای سخت و زمخت نظامی، آموزش های رزمی و کارهای فشرده طاقت فرسا همه و همه حکایت از آن داشت که این شرایط آبستن حوادث و تغییراتی اجتناب ناپذیر است. اما چگونه و به کدام سمت و سو، در توان فهم و تحلیل من نبود و در یک کلام باید گفت انقلاب ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین نه با تصمیم و اراده آزادانه و متفکرانه رجوی بلکه نتیجه عملکرد غلط و نسنجیده وی بود و این شرایط بر رجوی تحمیل شد.

اما من !!
ترس و دلهره تمام وجودم را فراگرفته بود. از یک طرف یک راه قانونی داشتم که من رزمنده ساده غیر مجاهدم و در قوانین نوشته شده ارتش آزادیبخش ملی می توانم با هویت و آرم و پرچم خودم در مناسبات شرکت کنم و حتی در صبحگاه با آرم مثلا سازمان چریکهای فدایی و هر تفکری که داشته باشم .

اما مگر مجاهدین و تشکیلات فرقه ای آنها توان تحمل چنین آزادی را دارد و مگر میتوانند به آنچه که گفته و یا نوشته اند عمل کنند ؟!

طبق گفته مهوش سپهری ( نسرین ) من قرار بود فقط بعنوان عضو ناظر در این نشست ها شرکت کنم و اظهار نظر کاملا اختیاری است برای من . من با خوف و رجا داشتم مسیر آینده را برای خودم ترسیم میکردم که چکار کنم و چقدر وارد موضوع بشوم .

ابتدایی ترین و مناسب ترین تصمیم این بود که فعلا بعنوان عضو ناظر شرکت کنم و مقداری گارد خودم را ببندم و محکم تر روی موضع خود بایستم و خیلی اجازه ورود به آنها ندهم البته اگر توان ایستادگی داشته باشم !!.

در نشست ها شرکت کردم و در پایان نشست های خود رجوی نوبت به نشست های داخل یکانها رسید و مسئولین بازتاب نشست ها را در بحث و گفتگو داخل یکانها و محورها میگرفتند. تا وقتی بحث تازگی داشت و همه مسئولین پیگیر وضعیت نیروهای تشکیلاتی و سلسله مراتب خودشان بودند کاری با من نداشتند و کماکان عضو ناظر بودم . روزها گذشت و نشست ها ادامه داشت و من در حاشیه بودم .

در این شرایط تشکیلات سازمان به اندازه ای شکننده و حساس بود که هر حادثه و واکنش افراد برای آن مخرب و تاثیر گذار باشد . برخی مسئولین بالای تشکیلات بشدت سرگرم جمع کردن ضایعات و خسارات و ریزش های این انقلاب ایدئولوژیک بودند . تعدادی از افراد متاهل با زن و بچه که عمدتا هم از کادر های سازمان بودند رسما با انقلاب مخالفت کردند و در لبه تیغ تیز برخورد قرار گرفتند .

پایگاهی در بغداد به مخالفین انقلاب ایدئولوژیک اختصاص یافت تا برای مدتی آنها را زندانی و تحت برخورد قرار دهند و هرکدام تسلیم نشدند آنها را به خارج از عراق اعزام نمودند . تعدادی افراد مجرد که یا در داخل تشکیلات همسر و فرزند نداشتند و یا اساسا مجرد بودند نیز با این انقلاب مخالف بودند و جسته و گریخته مخالفت خود را بروز میدادند .
عمده مخالفت ها بشکل غیر فعال ( پاسیو ) و عاجزانه بود ، کسی جرات و توان مقابله و ایستادگی علنی و تقابل را نداشت اما خطر قابل لمس این بود که هر حرکت اعتراضی و مخالفت با دستورات تشکیلات و واکنش های منفی با بحث های رجوی میتوانست شیوع پیدا کند و به سایرین منتقل شود زیرا خیلی ها مستعد اعتراض و مخالفت بودند .

لازم به ذکر است که این مباحث انقلاب ایدئولوژیک حاشیه ها و دامنه های بسیار وسیعی دارد و موضوعات بسیار زیادی برای اینکه به آن پرداخته شود تا ابعاد جرم و جنایت رجوی برای همگان آشکار گردد، اما در این مطلب بطور گذرا به شرح مختصر و روند حوادث پرداخته شده و بیشتر تاکید بر آن است که از آنچه بر نگارنده گذشته روایت شود .
در بین نیروهای سازمان افرادی وجود داشت که یا اسیر پیوستی بودند یعنی در عملیاتها به اسارت نیروهای سازمان درآمده بودند و بعدا با تهدید و تطمیع به سازمان پیوسته بودند و یا اسیر جنگی و از اردوگاههای صدام فریب تبلیغات دروغین رجوی را خورده بودند و به سازمان پیوسته بودند .

تعدادی نیز هرچند اندک به بهانه کاریابی و از کشورهای همجوار مانند ترکیه و کشورهای حاشیه خلیج فارس توسط نمایندگان سازمان جذب شده بودند که آنها نیز با قول کار و درآمد بالا به عراق آورده شده بودند .

این چند دسته نیرو طبعا ایدئولوژیک و تشکیلاتی نبودند و بخش خاکستری نیروهای سازمان بودند که مستعد اعتراض بودند و درعین حال در بسیاری موارد نیز ممکن بود در ردیف نیروهای شعاری و کف زنان مریم و مسعود باشند .

باز در بین این نیروها تعدادی اندک بودند که مانند من حقیر دارای دیدگاه و ایدئولوژی غیر مجاهدی بودند اما چندان رسمی و علنی نبودند و عمدتا با من ارتباط دوستی داشتند و نه هیچ ارتباط سیاسی و وحدت رویه و یا اتحادی برای مخالفت با تشکیلات، اما گاها تحت تاثیر قرار میگرفتند .

به همین دلیل برای سران تشکیلات رجوی بخصوص مهوش سپهری رفتار و برخورد با من از اهمیت خاصی برخوردار بود و میترسیدند مدل عضویت و نظرگاه من در بین آن نیروهای غیر ایدئولوژیک و سرگردان و یا بهتر است بگویم “نیروی شناور” تاثیر سوء داشته باشد و آنها نیز بطور نامحسوس در مقابل انقلاب ایدئولوژیک بایستند، به همین دلیل سعی کردند زودتر از آنچه فکرش را میکردم بسراغ من هم بیایند و از من بخواهند اعلام موضع کنم .

ادامه دارد …

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا