برنامه ای از تلویزیون الجزیره در مورد فرقه رجوی

با سلام و خوش آمد. من راگی عمار هستم.

در میان رو در رویی ها و مذاکرات سخت بین ایران و امریکا فقط یک موضوع وجود دارد که طرفین بر سر آن توافق دارند. این که سازمان مجاهدین خلق ایران یک سازمان تروریست است.

مسعود رجوی رهبر این سازمان فرقه ای عجیب و غریب ایرانی است که سالها به آیت الله خمینی برای سرنگون کردن رژیم شاه کمک کرد و سپس بر علیه جمهوری اسلامی اعلام جنگ نمود و بصورتی بی رحمانه به قتل هموطنان خود روی آورد. وی سپس با صدام حسین هم پیمان گردید و اکنون که صدام حسین رفته، نقش حامی و هوادار دو آتشه نیروهای اعتلاف را بازی می کند. سازمان مجاهدین خلق به اندازه ای جا و هم پیمان عوض نموده که دیگر زمان زیادی است که چیزی بعنوان ایدئولوژی و اصول برایش باقی نمانده. ولی یک هدف اصولی و پایه ای همچنان باقی است. قدرت فردی.

مسعود رجوی مدعی است که پلی بین هوادارنش و خداست و پیروان واقعی اش به این معتقدند. رجوی استاد رونشناسی فردی است. وی با آنقدر روی نقاط ضعف هوادارانش کار می کند تا نهایتا آنها حاضر به تغییر در هر مسیری که وی بخواهد بشوند. یک زن کپسول های سیانور را به همین روش به مدت دو سال در دهانش نگاه داشته آماده مرگ در راه رهبرش بوده است.

فیلم ساز ایرانی، مازیار بهاری، این زن و دیگر مریدان وی را ملاقات کرده است تا شاید بتواند گره ای از درک “فرقه بوقلمون صفت” باز کند.

راوی: برای بیش از سه دهه، این سازمان یکی از مخفی ترین فرقه های جهان بوده است – مجاهدین خلق ایران – یا MEK. رهبر آن مسعود رجوی است.

آن سینگلتون: مسعود رجوی خود را به عنوان پلی مابین مردم و خدا معرفی کرده است. حال از چنین موضعی او میتواند کم و بیش به پیروان خود دستور بدهد تا هر کاری را انجام دهند.

مرجان ملک: سازمان مجاهدین خلق به اعضای خود میگوید که مسعود رجوی تنها رهبر شما نیست، بلکه همچنین شوهر شما، پدر شما، برادر – او تنها کسی است که باید در زندگی برای شما اهمیت داشته باشد و شما نباید به هیچ کس دیگری فکر کنید.

راوی: در یک خانه در حومه شهر لیدز در شمال انگلستان، آن سینگتون مانند هر مادر معمولی دیگری مقداری با پسرش بعد از زمان مدرسه بازی میکند. ولی برای آن و شوهرش مسعود خدابنده، باز گشت به این زندگی نرمال، همراه با طی طریقی عجیب بوده است.

در دهه 1970، مانند بسیاری از دانشجویان دانشگاه، آن به دنبال چالش و هدفی میگشت. او آنرا در یک گروه انقلابی ایرانی که در دانشگاه لیدز فعال بود یافت.

آن سینگلتون: وقتی من یک عضو تمام وقت فرقه شدم، من هرآنچه داشتم را دادم. من خانه ام را دادم، و هرآنچه که در آن بود. من ماشینم را دادم. من به دین اسلام درآمدم. من مسلمان شدم. من حتی دفتر خاطراتم را سوزاندم. از زمانی که بچه بودم دفتر خاطراتم را داشتم، و بخاطر اینکه به آنها نشان بدهم که من خیلی به آنها وفادار هستم من تمامی آنها را سوزاندم. من تماما خود را تسلیم آنها کردم.

راوی: زمانی که آن در لیدز در سال 1979 به سازمان مجاهدین خلق پیوست، سازمان به رهبر انقلاب، آیت الله خمینی، کمک میکرد تا شاه را از ایران اخراج کند.

سازمان مجاهدین خلق در حس تنفر نسبت با آمریکا با خمینی سهیم بود و وی را امام خودشان، یا رهبر اسلامی، خواند. ولی آیت الله هرگز تصور نکرد که رجوی یک مسلمان واقعی است. بعد از انقلاب، سازمان مجاهدین خلق غیر قانونی شد، و رجوی از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری منع گردید.

تیم های ترور سازمان مجاهدین خلق بسیاری از مقامات، بعلاوه ده هزار ایرانی بی گناه را کشت. در مقابل، دولت اسلامی هزاران نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق، و حتی کسانی که تنها از ایده های رجوی پشتیبانی کرده بودند، را اعدام و شکنجه کرد. مجید فراهانی یکی از آنها بود. وقتی او دستگیر و به مدت چهار سال زندانی گردید یک عضو فعال اتحادیه کارگری بود.

مجید فراهانی: زمانی که در زندان بودم آنها مرا به شکل های مختلف شکنجه کردند. برای مثال آنها با من فوتبال بازی میکردند. شکنجه گران حقیقتا مرا با لگد بین خودشان پاس میدادند. آنها همچنین مرا وادار کردند تا پشت درب اتاق شکنجه دراز بکشم، بطوری که فریاد کسان دیگری را که در داخل شکنجه میشدند را بشنوم. ولی مؤثر ترین نوع شکنجه شلاق زدن کف پا با کابل الکتریکی بود. وقتی به کفت پای شما شلاق میزنند ابتدا با یک کابل کلفت شروع میکنند، بعد از مدتی پاهای شما سر میشوند و دیگر چیزی احساس نمیکنید. سپس آنها کابل را عوض کرده و شما را با کابل نازک تری شلاق میزنند. این یکی خیلی بیشتر درد آور است

راوی: مانند هزاران نفر فعالان سیاسی و کارگری در زندان، بلافاصله بعد از آزادی مجید به جنگ چریکی سازمان مجاهدین خلق بر علیه دول اسلامی پیوست.

مجید فراهانی: زمانی که من شکنجه میشدم، اصلی ترین چیزی که به آن فکر میکردم این بود که چه زمانی پاهای من خوب خواهند شد. ولی زمانی که پاهای من در حال خوب شدن بودند لحظه ای نبود که طی آن در خصوص گرفتن انتقام برای آنچه که با من کرده بودند فکر نکنم.

راوی: در حالی که شکنجه ها و سوء قصد ها در ایران ادامه داشت، در لندن آن سینگلتون به یک گروه از هواداران رجوی در یک اعتصاب غذا بر علیه رژیم خمینی پیوست.

آن سینگلتون: بعد از حدود سه یا چهار روز از گذشت اعتصاب غذا، من احساس میکردم که حقیقتا در مدار متفاوتی از جهان پیرامون خودم قرار دارم. انگار که وقتی در خیابان قدم میزدم سرعتم دو برابر بقیه مردم در خیابان بود. این تجربه ای واقعا متفاوت در فضایی متفاوت بود و من آنرا به این صورت تعبیر کردم – و ترغیب میشدم که به این صورت تعبیر کنم – که گویی حقیقت پنهانی را دیده بودم. و حقیقت این بود که با درک مجاهدین و با درک رهبر آنان – رجوی ها -من به نوعی از وجود معمولی وارد شده بودم و لذا من به آن درجه مطلوب رسیده بودم.

راوی: در سال 1981، رجوی به فرانسه فرار کرد. بلافاصله، سازمان مجاهدین خلق به یک فرقه تبدیل شد. رجوی اعلام کرد که سازمان باید بصورت مساوی توسط یک مرد – یعنی خودش – و یک زن اداره شود. مشکل این بود که همسر رجوی در جنگ با دولت اسلامی کشته شده بود. او نیاز به یک شریک جدید داشت تا به او در بالای سازمان بپیوندد. معاون رجوی یعنی مهدی ابریشم چی داوطلبانه همسر خود مریم را طلاق داد تا رجوی بتواند با او ازدواج کند.

در حالیکه رجوی خود را یک رهبر مسلمان میداند، اغلب ایرانیان این ازدواج را مغایر تعالیم اسلام میدانند. ازدواج مسعود رجوی شروع یک سری انقلاب های ایدئولوژیک و جنسی بود که او برای تسلط بر زندگی پیروانش بکار گرفت.

آن سینگلتون: آنها فراتر از ازدواج های از پیش تعیین شده رفتند و در واقع به اعضای خود دستور دادند تا طلاق بگیرند. این تنها بدان معنی نبود که اگر شما متأهل هستید – در واقع با کسی ازدواج کرده اید – باید وی را طلاق بدهید. این بدان معنی است که اگر شما متأهل هم نباشید باید به نوعی به لحاظ ذهنی و عاطفی طلاق بدهید. مفهوم آن اینست که شما جنسیت خود را طلاق میدهید و خواسته شده بود – در سطح – و به این شکل به آن مشروعیت داده شده بود که گفته میشد شما باید تمامی انرژی و تمامی وقت خود را برای هدف خود صرف کنید و نباید بوسیله احساسات جنسی خود و عشق خود برای زن یا شوهرتان منحرف گردید.

راوی: شوهر آن، مسعود خدابنده به مدت شش سال محافظ رجوی بود. او یکی از معدود کسانی است که از نزدیک خصوصیاتی که روی را یک رهبر کاریسماتیک کرده بود را مشاهده نموده بود.

مسعود خدابنده: به عنوان کسی که از نزدیک با آقای رجوی طی سالیان زندگی کرده است من میتوانم به شما بگویم او مردی خیلی باهوش و کاملا جذاب است، ولی از همه مهمتر او سخت کار میکند. او زمان و انرژی بسیاری برای هر کاری که میخواهد انجام دهد صرف مینماید. او جدا به روانشناسی علاقمند است. کتابی در خصوص روانشناسی نیست که او چند بار نخوانده باشد. ولی او مدت زمانی است که در حال افول است. این شاید بدان خاطر است که او یک رهبر ظالم است که بسیاری از دوستان نزدیک و همکاران خود را کشته است.

راوی: در سال 1986 در اوج جنگ ایران و عراق، سازمان مجاهدین خلق بدنبال دعوت صدام حسین به عراق نقل مکان کرد. صدام در همان زمان مسئول مرگ صدها هزار مرد جوان ایرانی بود. برای بسیاری از ایرانیانی که در همان حال بخاطر اقدامات تروریستی سازمان مجاهدین خلق از آن متنفر بودند، همکاری رجوی با عراق چیزی کمتر از خیانت نبود.

مسعود خدابنده: بلافاصله بعد از اینکه ما به عراق رفتیم بصورت بخشی از ارتش صدام حسین در آمدیم. ما بشکل نزدیک با عراقی ها همکاری داشتیم. شما ممکن است حالا از من سؤال کنید که چگونه به دشمن کشور خود کمک کردید. ولی این مسئله به ماهیت فرقه مربوط میشود. بخشی از یک فرقه بودن تمامی انواع عواطف را در شما میکشد. یک عضو به صورت ابزاری در دست فرقه در می آید. شما دیگر توجهی به کشورتان، یا حتی مادر و پدرتان ندارید. ما خود را ناجی انسانیت میدانستیم، بنابراین ملی گرایی یا هر احساس دیگری دیگر برای ما مهم نبود.

راوی: گروه در قرارگاه اشرف، یک پایگاه نظامی در صد کیلومتری شمال بغداد، مستقر شد. در این استقرار ایزوله، رجوی میتوانست کنترل بیشتری بر پیروان خود اعمال نماید و آنان را در خصوص قدرت خود بیشتر فریب بدهد. در سال 1988 او آنان را مجاب نمود تا تمامیشان به جنگ با رژیم ایران بروند، عملی که یک خودکشی جمعی بود. رجوی به پیروان خود گفت که او میتواند تهران را ظرف چند روز تصرف نماید. این عملیات فروغ جاویدان نامیده شد. و فرمان حمله توسط همسر رجوی یعنی مریم صادر گردید.

مسعود خدابنده: در زمان عملیات فروغ جاویدان ما در کمپ اشرف در عراق در ایزولاسیون بسر می بردیم و هیچ خبری از آنچه که در ایران می گذشت نداشتیم. ما تصور می کردیم که اگر به ایران حمله کنیم مردم ایران به کمک ما آمده و ما می توانیم با این کمک رژیم خمینی را سرنگون کنیم. این واقعیت نداشت و بسیاری از ایرانیانی که ما با آنها برخورد کردیم بر علیه ما جنگیدند.

راوی: بعد از این حمله آیت الله خمینی دستور کشتار اعضای مجاهدین در داخل زندانهای ایران را صادر کرد و رجوی نیز در مقابل از شهدای عملیات فروغ جاویدان استفاده نمود تا سازمان را مجددا بازسازی نماید.

مسعود خدابنده: رجوی دلایل خودش را برای جنگ با رژیم ایران داشت. او اعتقاد داشت که هرچه قربانیان بیشتری از دو طرف نبرد گرفته شود به او در تحکیم کنترلش بر سازمان مجاهدین خلق کمک خواهد کرد. بعد از عملیات او حتی در اعلام تعداد کشته شدگان در هر دو طرف غلو نمود. عجیب اینست که دولت ایران به آقای رجوی در رسیدن به هدفش کمک کرد. آنها حدود سه تا چهار هزار از زندانیان مجاهدین خلق را بعد از عملیات کشتند و حاکمیت رجوی بر سازمان مجاهدین خلق را برای سالیان بعد تضمین نمودند.

راگی عمار: بهای پرداختی توسط افرادی که در این جهان عجیب فرقه ای گرفتار آمده اند بسیار بالا است. ولی سازمان مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی در صحنه سیاست بین المللی هنوز تعدادی حامی و پشتیبان داشت. بعد از آنتراکت ادامه می دهیم.

———

راگی عمار: خوش آمدید. زندگی در درون فرقه مملو از دروغ و مانیپولاسیون روانی است. مسعود رجوی استاد هیپنوتیزم جمعیت سرنوشت مریدانش را رقم میزند و آنها را متقاعد می سازد تا در جنگش خود را وارد سازند. وی بارها بخاطر منافع سیاسی اش طرف و جبهه عوض کرده است. ولی اکنون در مقابل فرمان کشتار کودکان برخی شروع به زیر سوال بردن رهبری وی نموده اند.

راوی: در سال 1991، در اوج جنگ اول خلیج، صدام یک مصرف تازه برای رجوی یافت. او به سازمان مجاهدین خلق دستور داد تا در سرکوب قیام کرد های عراقی با تمام قوا کمک نمایند.

مجید فراهانی: زمانی که ما وارد شهر کفری در کردستان عراق شدیم، سازمان مجاهدین خلق از آتش سنگین در برابر هر کسی که در سر راهش بود استفاده کرد. مهم نبود که فرد مربوط یک شهروند بی گناه، یک مرد، یک زن و یا حتی یک بچه باشد. سازمان مجاهدین خلق به هر کسی که در شهر سر راهش بود شلیک نمود.

راوی: گروهان مجید اغلب اسرا را کشت، ولی یکی از آنها تحویل عراقی ها شد تا اعدام گردد.

مجید فراهانی: آنها یک پسر بچه کوچک را که تیر به شکمش اصابت کرده بود و خیلی زجر میکشید آوردند. سازمان مجاهدین خلق به او هیچ کمک پزشکی نکرد یا حتی یک لیوان آب نداد. صبح روز بعد آن ها این پسر را به مقامات عراقی تحویل دادند و عراقی ها همانجا او را کشتند. من هرگز نمیتوانم فریادهای این پسر را که صدا میزد بابا، بابا، و پدرش را میخواست فراموش کنم. پژواک این کلمات هنوز از سر من بیرون نرفته است.

راوی: مجید و بسیاری دیگر به عنوان اعتراض بعد از این نسل کشی بر علیه کردها از سازمان جدا شدند. بار دیگر رجوی نیاز به اعضای جدید برای سازمان مجاهدین خلق داشت. او آنها را در میان ایرانیان آسیب پذیر که خواهان پناهندگی در اروپا بودند یافت. در سال 1996، مرجان ملک به عنوان یک پناهنده در هلند زندگی میکرد.

مرجان ملک: سازمان مجاهدین خلق استاد روانشناسی انسان است. وقتی آنها با کسی برخورد میکنند بلافاصله نقاط ضعف وی را مشخص میکنند. آنها با من صحبت کردند و متوجه شدند که مشکلات زیادی با شوهر سابقم دارم که مرا کتک میزد. بنابراین آنها شروع به صحبت با من در خصوص حقوق زنان و برابری مرد و زن کردند، تا مرا به طرف سازمان جذب نمایند.

راوی: مرجان در یک خانواده کارگری در تهران متولد شد. او به لحاظ سیاسی فعال نبود و تنها ایران را برای یافتن یک زندگی بهتر در اروپا ترک کرده بود. زمانی که افراد سازمان مجاهدین خلق برای اولین بار به مرجان در هلند مراجعه کردند، درخواست پناهندگی او بتازگی رد شده بود. سازمان مجاهدین خلق به او کمک کرد تا با موفقیت در خصوص تصمیم دولت هلند فرجام خواهی نماید و با این اقدام یک جذب جدید برای سازمان بدست آورد. زمانی که مرجان به سازمان مجاهدین خلق پیوست، رجوی حتی اقدامات بیشتر شخصی برای اعمال کنترل بر پیروانش انجام میداد.

مرجان ملک: برخی اوقات مسعود رجوی نشست های عمومی با زنان داشت و هرگز مردان را به این جلسات راه نمیدادند. من بخاطر دارم که در یکی از این نشست ها او برس، شانه و گیره سر به عنوان هدیه میداد؛ ولی قبل از دادن آنها به ما، او اول آنها را روی سر خودش استفاده میکرد. یا در یک نشست دیگر، او به زنان یک روسری بلند به عنوان هدیه میداد. مجددا او قبل از دادن روسری ها به زنان، اول آنها را به سر خودش میکرد و مقداری دور سن راه میرفت.

راوی: در سال 1988، مرجان به عنوان عضو تیم خرابکاری تماما زنان که به ایران فرستاده شدند انتخاب شد.

مرجان ملک: قبل از رفتن برای انجام عملیات در ایران من در قرارگاه اشرف آموزش میگرفتم که چگونه قرص سیانور را در زیر زبانم نگاه دارم. ما مجبور بودیم از قرص در صورتی که توسط رژیم ایران دستگیر شدیم استفاده نمائیم. ما می بایست شیشه قرص را در دهانمان شکسته و زبانمان را با آن میبریدیم و ظرف چند ثانیه اقدام به خودکشی میکردیم تا نتوانیم اسرار سازمانی را برای کسانی که ما را دستگیر میکنند برملا سازیم. به منظور تمرین برای انجام این کار ما دو هسته خرما را زیر زبانمان نگاه میداشتیم. امیدوارم یادم مانده باشد که چطور این کار را بکنم – خوب – هنوز یادم هست. ما می بایست این هسته ها را روزها زیر زبانمان به عنوان تمرین نگاه میداشتیم، و هسته ها جدا سفت بودند. شرمنده، میتوانم اینها را بیرون بیاورم؟

راوی: بعد از یک حمله ناموفق بر روی یک پایگاه ارتش در تهران، مرجان در یک رستوران، زمانی که قرص سیانور خود را خارج کرده بود تا بتواند غذا بخورد، دستگیر شد. سازمان مجاهدین خلق تصور کرد که او با موفقیت اقدام به خودکشی کرده است. رجوی او را یک شهید خواند – یک گوهر تابناک و منتهای عشق که به بالاترین مدار علو و شکوه رسیده است.

مرجان ملک: وقتی آنها مرا دستگیر کردند، من به هیچ چیز به غیر از مسعود و مریم رجوی فکر نمیکردم. من به کشته شدن، شکنجه شدن یا هر چیزی که ممکن بود بر سرم بیاید فکر نمیکردم. فکر من تنها این بود که من روی مسعود و مریم را زمین گذاشته ام.

راوی: بلافاصله بعد از دستگیریش، مرجان علنا سازمان مجاهدین خلق را محکوم کرد. در یک کنفرانس مطبوعاتی، او به خبرنگاران گفت که در مدتی که در زندان بود فرصت برای زیر علامت سؤال بردن سیاست ها رجوی و فرقه شخصیتی او را داشته است. مرجان به این حقیقت پی برد که تروریسم و همکاری با صدام از رجوی یک چهره منفور در ایران ساخته است. او همچنین رفتار جدیدی را که دولت ایران در قبال زندانیان مجاهدین خلق اتخاذ کرده بود تجربه نمود.

مرجان ملک: زمانی که من در زندان بودم اغلب از کسانی که مرا دستگیر کرده بودند سؤال میکردم که آنان اعضای سازمان مجاهدین خلق را در گذشته شکنجه کرده و میکشتند، چرا آنها حالا این کار را نمیکنند؟ آنها جواب میدادند که در گذشته بخوبی متوجه نبودند و لذا به خشونت متوسل شدند. ولی حالا متوجه شده اند که اگر آنها مرا بکشند، تمام خانواده من خواهان گرفتن انتقام خون من میشوند. بنابراین رژیم ایران متوجه شده است که آنها اعضای سازمان مجاهدین خلق را باید به عنوان اعضای فرقه ببینند و نه مجرم، و به این صورت کینه ای هم بین آنها و خانواده قربانی بوجود نیامده و دلیلی بر انتقام وجود نخواهد داشت.

راوی: بلافاصله بعد از ترک سازمان مجاهدین خلق، مرجان تصمیم گرفت تا به زندگی نرمال بازگردد. او با یک جداشده دیگر از سازمان مجاهدین خلق ازدواج کرد و حالا آنها در هلند همراه با دو دختر مرجان از شوهر سابقش زندگی میکنند.

بعد از سقوط صدام حسین، رجوی به سازمان مجاهدین خلق دستور داد تا با تمام وجود از نیروهای ائتلاف استقبال کنند. رجوی خودش مخفی شد و از آن زمان دیده نشده است. سازمان مجاهدین خلق سلاح های خود را تحویل داد و پیشنهاد کمک به آمریکایی ها جهت جنگ علیه آیت الله ها در ایران را داد. آهنگ رجوی به گوش آن دسته از آمریکایی هایی که فکر میکردند بعد از سقوط بغداد میتوانند به ایران حمله کنند خوش آمد. در حالیکه بسیاری در پنتاگون میخواستند که ایالات متحده از سازمان مجاهدین خلق حمایت نماید، وزارت خارجه آمریکا مصر بود که به رجوی نمیتوان اعتماد نمود. ولی سقوط صدام به این معنی بود که سازمان مجاهدین خلق می بایست راه های دیگری برای تأمین مخارج بقای خود در عراق بیابد. داستان های بسیاری از اینکه اعضای سازمان مجاهدین خلق کلاه والدین خود را برداشته اند تا برایشان پول بفرستند وجود دارد. پسر رضوان و محمد صفاری شانزده سال پیش به فرقه پیوسته بود.

محمد و رضوان صفاری (والدن عضو سازمان مجاهدین خلق): او به مدت پانزده سال هرگز به ما زنگ نزد و یا تلاش نکرد تا با ما تماس بگیرد. ما فکر کردیم که او – خدای ناکرده – ممکن است در یک جنگ کشته شده باشد. او گفت که میخواهد از سازمان مجاهدین خلق جدا شود و به پول برای گرفتن وکیل نیاز دارد. من هرآنچه پس انداز داشتم را برایش فرستادم. من واقعا خوشحال بودم که میتوانستم این پول را برایش بفرستم. من از خدا شاکر بودم که او عاقبت به نزد ما باز میگردد… به خانه باز میگردد.

من خیلی سخت برای بزرگ کردن پسرم تلاش کردم. من تا نیمه شب کار میکردم تا زندگی او و برادران و خواهرانش را تأمین نمایم. من او را به لندن فرستادم که دندانپزشک بشود، تا یک عضو مفید جامعه بشود. من واقعا نمیدانم چه بگویم.

راوی: پسر آنها پول را به سازمان مجاهدین خلق داد و حالا یکی از سخنگویان سازمان است.

مسعود رجوی هنوز مخفی است و هنوز رهبر سازمان است. سازمان او به عنوان یک گروه تروریستی توسط ایالات متحده و اتحادیه اروپا لیست شده است. برای سه دهه او ایدئولوژی ها را تغییر داده و میراث ها را درو کرده است، در حالیکه پیروان خود را با سوء استفاده جنسی اغفال نموده است. بعد از ناکامی آمریکایی ها در عراق، پیروان رجوی مبارزه ای را در بیابانهای عراق آغاز کرده اند، انتظار برای یافتن متحد بعدی.

در شمال انگلستان حداقل یک عضو سابق فرقه در خصوص کسانی که دائما در بیابان هستند فکر میکند.

آن سینگلتون: من به گذشته و به قرارگاه اشرف نگاه میکنم و بخاطر می آورم که چگونه من در آن سازمان بودم. و من احساسی به غیر از عشق به آنها ندارم. من واقعا مایلم بتوانم به آنها کمک کنم تا از آن سازمان فرار کنند زیرا من عمیقا احساس میکنم که چقدر زندگی آنها به انحاء مختلف غیر انسانی است. آنها واقعا هیچ حقوقی ندارند. من حالا که آزادی خود را بدست آورده ام – آزادی فکر کردن – آزادی عقیده – آزادی بیان و برخورداری مبنایی از زندگی. من میفهمم که تا چه عمقی انسانیت آنان خورد شده، و واقعا می خواهم که کسی به آنها کمک کند.

راگی عمار: مریدان مسعود رجوی هنوز در بیابان های عراق منتشر دستور بعدی رهبرشان نشسته اند. آنها “تحت کنترل” نیروهای امریکایی و بلغاری قرار دارند.

متشکرم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا