مصاحبه سعید شاهسوندی با نشریه چشم انداز – قسمت سوم

گفتگو به مهندس لطف الله میثمی

سی خرداد 60؛هزینه‌ای که هرگزتصور نمی‌شد

30.10.2007

سعید شاهسوندی

نشریه چشم انداز:

سعید شاهسوندیدر بخش (قسمت اول و دوم) به روند اقتدار تشکیلاتی توسط شهرام، ادامه آن توسط مسعود رجوی و پیامدهای آن پرداختید. همچنین عوارض پیش آمده از جریان سپاس و متقابلاً برخورد سازمان با آن روند را شکافتید. پیشنهاد می‌شود در این بخش موضوع روند تدریجی درگیری‌ها تا ورود به فاز نظامی را که در بخش نخست اشاره‌هایی به آن داشتید، ادامه دهید. خوب است ضمن آن به این پرسش‌ها هم بپردازید که آیا در این مدت درون سازمان و از کادرها کسی پیش‌بینی می‌‌کرد که این روند به کجا می‌کشد؟ و آیا در زمینه ورود به فاز نظامی به‌طور دموکراتیک با سطوح مختلف سازمان مشورت شده بود؟ مسعود رجوی به مهندس سحابی گفته بود که ما از پایین خیلی زیر فشار هستیم که کاری بکنیم. (چشم‌‌انداز ایران، شماره 27، گفت‌وگو با عزت‌الله سحابی) این فشارها ازسوی چه کسانی بود؛ از سوی بدنه بود، از جانب ترکش‌خورده‌های انقلاب بود، منشأ آن ابهت، سوابق و غرور سازمانی بود یا موارد دیگر؟

سعید شاهسوندی

در بخش اول، گفت‌وگوی ما به اینجا رسید که رجوی در جریان سخنرانی بهمن 1358، دردانشگاه تهران، که به مناسبت کشته‌شدن اولین فرد از هواداران سازمان به‌نام عباس عمانی (در جریان پخش اعلامیه‌‌های تبلیغاتی) برگزار شد، مرتکب دو اشتباه می‌شود. اشتباه اول این که عباس عمانی را با احمد رضایی مقایسه می‌کند. نتیجه‌گیری ساده و بلافصل این مقایسه آن است که حاکمیت شاه و حاکمیت جدید ـ به فاصله کمتر از یک‌سال از پیروزی ـ مقایسه‌پذیر است. اشتباه دوم آن جمله معروف وی است که "وای به روزی که مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ دهیم." این جمله‌ تنش‌ و انعکاس‌ گسترده‌ای در حاکمیت داشت. رجوی گرچه بلافاصله تبصره‌می‌زند که امروزه ما در چنان شرایطی نیستیم، اما بلافاصله اضافه می‌کند که "آن روز البته خود شما پشیمان خواهید شد." چنان اظهاراتی گرچه خوشایند هواداران و نیروی ناراضی و تحریک‌شده شرکت کننده در مراسم سوگواری است، اما به لحاظ سیاسی و به‌اصطلاح دیپلماتیک در رابطه بین حاکمیت و اپوزیسیون ـ که مجاهدین باشند ـ انشقاق و نقار شدیدی پدید می‌آورد. بدین ترتیب که، این اظهارات را نیروهای طرف مقابل(بویژه کسانی‌‌که خواستار درگیری هرچه زودتر بودند) دستاویز قرار داده و روی آن تبلیغ می‌کنند که ببینید؛ اینها در تدارک مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی هستند. پیش از این تاریخ، در2 آذر ماه 58 "میلیشا" تشکیل شده بود."میلیشیا" یا چریک‌های نیمه‌وقت، مشابه نیروی "بسیج 20 میلیونی" بود. "میلیشیا" عمدتاً از میان نیروهای دانش‌آموزی و محلات تشکیل شدکه بسیار پرشور و پرانرژی بودند. به‌گفته مجاهدین "میلیشیا"، "بازوی انقلاب" و "هسته اصلی ارتش مردمی"، علیه تجاوز خارجی و بویژه تجاوز امپریالیزم امریکابود. (نقل از مضمون اطلاعیه سیاسی ـ نظامی شماره 23 مورخ 2 آذر58). اما حاکمیت جدید از "میلیشیا" تصور دیگری دارد. "میلیشیا" برای حاکمیت جدید نیروی نظامی آینده سازمان مجاهدین بود. به این ترتیب تندگویی و تندخویی از سویی و حرکات خشن و ضرب و شتم، که اکنون به قتل هم انجامیده،از سوی دیگر؛ بر بی‌اعتمادی متقابلی که از سال‌ها پیش وجود داشت افزوده شده وخواه ناخواه تأثیر تشدیدکننده می‌گذارد. در چنان فضایی انتخابات اولین دوره ریاست‌جمهوری در راه است. آیت‌الله‌خمینی که پیش از این کاندیدای روحانی حزب‌جمهوری‌اسلامی (دکتر بهشتی) را به‌دلیل روحانی بودن از شرکت در انتخابات منع کرده، طی پیامی (به تاریخ 14 دی‌ماه1358)، ضمن تأکید بر ضرورت تسریع در امر انتخابات اعلام می‌کند که بنا ندارند کسی را حذف و یا کسی را تأیید کنند و "امر صلاحیت و انتخاب را به ملت" واگذار کردند. این برخوردی درست و دموکراتیک بود. تعداد داوطلبان برای شرکت در انتخابات ریاست‌جمهوری 106 نفر است. استفاده از امکانات رادیو تلویزیون برای تعداد 90 نفر از آنها توسط "کمیسیون بازرسی تبلیغات انتخابات" ممنوع می‌شود و به این ترتیب آنها عملاً رد صلاحیت می‌شوند. با این همه تعداد 16نفر می‌مانند که مسعود رجوی ازجمله آنهاست. در شرایطی‌که همه می‌دانستند سازمان مجاهدین با رهبری مسعود رجوی به قانون‌اساسی جمهوری‌اسلامی رأی نداده است. عامل مهم دیگر در صحنه سیاسی این ایام حضور حزب‌جمهوری‌اسلامی است. "حزب‌جمهوری اسلامی" توسط چندتن از روحانیون سرشناس در کمتر از یک‌هفته بعد از پیروزی انقلاب (28 بهمن 1358) پایه گذاری شد. از اهداف پایه‌گذاران اینست تا به‌گفته خودشان نقطه ضعف تاریخی روحانیت را که نداشتن سازماندهی و بازوهای اجرایی است جبران کنند.

آیت‌الله خمینی نسبت به تشکیل حزب توسط روحانیت نظر مساعدی ندارند. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود در این باره چنین می‌گوید: "در ذهن ایشان این بود که روحانیت یک تشکل طبیعی است… ایشان در پاسخ این پرسش که چرا باتشکیل حزب موافقت نمی‌کنند، می‌گفتند: حزب یک چیز تدریجی‌الحصول است، من نمی‌توانم چیزی را که هر زمانی می‌تواند وضعی داشته باشد، تأیید کنم… استدلال دیگرشان این بود که شماها که می‌خواهید حزبی بشوید باید به‌عنوان پدر جامعه و متعلق به همه باشید و درست نیست نیروهایی که مقبولیت عام دارند در یک حزب که بخشی از جامعه است، محدود شوند. جواب من این بود که "بناست حزب، مجموعه‌ای از افکار مختلف نیروهای اسلامی طرفدار انقلاب اسلامی باشد و نه جناح فکری محدود، که در این صورت حزب می‌تواند حالت پدری خودش را در جامعه حفظ نماید…(هاشمی رفسنجانی، انقلاب و پیروزی، ص218و219) علاوه بر این خاطرات، نگاهی به مجموعه مصاحبه‌های موسسین حزب و نیز ترکیب نیروهای تشکیل‌دهنده و رهبری‌کننده آن به روشنی نشان می دهد که: حزب فاقد معیارهای "مشخص" سیاسی، اقتصادی، تشکیلاتی و حتی اعتقادی یکسان است. یعنی بیش از آن‌که نظرات ایجابی مشترک در زمینه‌های گفته‌شده بالا عامل انسجام آنها باشد، عوامل سلبی نظیر مخالفت و تضاد با دیگر نیروها و گاه حتی نگرانی و وحشت از رشد آنها و درنتیجه خارج‌شدن امور از دست روحانیت، درون‌مایه "جمع"‌شدن‌شان است. در این‌باره خاطرات هاشمی رفسنجانی بسیار گویاست. (انقلاب و پیروزی، صفحات 215 و 216)

علاوه بر موارد یادشده دو گروه دیگر نیز به حزب می‌پیوندند:

1ـ فرصت‌طلبان نان به نرخ روز خور که خود را همیشه به قدرت می‌چسبانند.

2ـ نیروهای مومنی که بنا به اعتقاد مذهبی و گاه صرفاً به‌عنوان فریضه مذهبی به عضویت حزب در آمدند.

"حزب‌جمهوری اسلامی" هم اسمش را از اسم نظام "جمهوری‌اسلامی" گرفته و هم رهبرانش، رهبران شناخته شده جمهوری‌اسلامی بودند. درنتیجه در ذهن توده‌های مردم یک نوع این همانی به‌وجود می‌آید، که گویی "حزب‌جمهوری‌اسلامی" همان نظام "جمهوری‌اسلامی" است و این در شرایطی است که هنوز سنت‌های تحزب و سازمان‌‌یافتگی و سنن دموکراتیک و حقوق شهروندی به‌عنوان زیرساخت و پایه اصلی هرنوع تحزب در جامعه نوپای پس از پیروزی انقلاب اساساً مطرح نشده و به‌وجود نیامده. جامعه چه به لحاظ سیاسی و بخصوص به لحاظ تاریخی و اجتماعی فاقد تجربه مشارکت اجتماعی و درنتیجه توسعه سیاسی ناشی از آن بود. لقی رهبران و موسسین حزب‌جمهوری از حزب، نوع اسلامی ـ روحانی "حزب فراگیر" است. مقوله‌ای که شکست آن پیش از انقلاب هم تجربه شده بود. این مسئله که حزب‌جمهوری‌اسلامی خودش را به‌عنوان نظام جمهوری‌اسلامی مطرح می‌کند و یکی دانستن نهاد حزب با نظام و حتی انقلاب، از مسائل تشدیدکننده تضادها میان گروه‌های اپوزیسیون و به‌طور خاص سازمان مجاهدین و حاکمیت جمهوری‌اسلامی است. به نظر من یکی از نقطه‌ضعف‌های بزرگ بعدی که عامل تشدید درگیری‌ها شد همین نگاه به مقوله قدرت ازسوی موسسین حزب بود. در جریان انتخابات ریاست‌‌جمهوری اتفاق قابل توجه دیگر طرح ایرانی‌الاصل نبودن آقای جلال‌الدین فارسی و حذف او از لیست کاندیداهای انتخابات ریاست‌جمهوری است. در خاطرات آقایان ازجمله آقای هاشمی رفسنجانی ـ که آن‌موقع از سران حزب جمهوری‌اسلامی بود ـ می‌خوانیم که نظر حزب جمهوری‌اسلامی در مورد آقای فارسی این بود که ایشان ایرانی‌الاصل است. ولی آقای خمینی برخورد قانون‌مدارانه می‌کنند و در صحبت‌های گوناگون که آخرالامر به نوشتن نامه‌ای هم ختم می‌شود اعلام می‌شود که جلال‌الدین ‌فارسی ایرانی‌الاصل نیست و از آنجا که طبق قانون‌اساسی رئیس‌جمهور باید ایرانی‌الاصل باشد ایشان از رقابت انتخاباتی حذف می‌شود. به این ترتیب کاندیدای اصلی حزب جمهوری‌اسلامی از صحنه حذف می‌شود. ملاحظه می‌کنید که این همانی حزب جمهوری‌اسلامی و نظام جمهوری‌اسلامی و نقش فراگیری که برای خود قایلند تا آنجا پیش می‌رود که حزب جمهوری‌اسلامی به خودش اجازه می‌دهد که مطرح کند "به نظر ما آقای جلا‌ل‌الدین فارسی ایرانی‌الاصل هست"، یعنی مقوله‌ای کارشناسی را که باید کارشناسانِ این قضیه روی آن نظر بدهند به‌گونه‌ی دلخواه خودتفسیر می‌کند، ولی آقای خمینی به‌عنوان رهبری انقلاب در آن مقطع وارد می‌شود و حکم بر قانون‌مداری می‌دهد. پیش از این در 15 دی‌ماه1358 در ستاد مرکزی مجاهدین، مسعود رجوی اعلام کاندیداتوری کرده و برنامه‌ای را اعلام می‌کند که تشکیل شوراها، حفظ تمامیت ارضی، آزادی مطبوعات، استمرار مبارزه ضد امپریالیستی محورهای مهم آن برنامه هستند. رجوی خودش را کاندیدای نسل انقلاب معرفی می‌کند و این عنوان یکی از سوژه‌های تبلیغاتی سازمان قرار می‌گیرد. حذف جلال‌الدین فارسی شرایط جدیدی را به‌وجود می‌آورد. حزب جمهوری‌اسلامی که به فاصله اندکی پیش از انتخابات کاندیدای اصلی خودش را حذف شده می‌بیند، تلاش گسترده‌ای را در دو زمینه آغاز می‌کند:

1ـ حذف دیگر رقبا.

2ـ جایگزینی فردی مناسب و مطلوب به‌جای جلال‌الدین فارسی.

اولین مرحله این تلاش حذف مسعود رجوی است. سازمان مجاهدین در آن مقطع اعلام می‌کند که گرچه به قانون‌اساسی رأی مثبت نداده اما به آن التزام دارد و از طریق قانونی خواهدکوشید تا آن را تغییر دهد. امری که بعدها به‌راحتی توسط خود حاکمیت نیز صورت گرفت و تغییر قانون‌اساسی امری امکان‌پذیر شد. در این ایام "جمعی از مومنین" از آقای خمینی استفسار می‌کنند و پاسخ ایشان این است که "کسی‌که به قانون‌اساسی رأی مثبت نداده صلاحیت ریاست جمهوری ایران را ندارد" و این یعنی حذف مسعود رجوی. رجوی پس از شنیدن این اظهارات بلافاصله اعلام انصراف می‌کند. او پس از انصراف اعلام می‌کند که ما برای قدرت نیامده بودیم و شرکت من به‌عنوان یک فرد نبود بلکه پاسداری از مکتب و ارزش‌های انقلاب مدنظر بوده است و می‌افزاید که هدف ما این بوده که وحدت ضدامپریالیستی مردم را حفظ کنیم و به این ترتیب همچنان در خطوط ضدامپریالیستی، سربازان وفادار به امام هستیم. بدین‌سان اولین خیز و تجربه سیاسی ورود مجاهدین به عرصه مبارزه سیاسی پس از نزدیک به دو تا سه هفته فعالیت سیاسی ـ تبلیغاتی بدنه سازمان و میلیشیا، با کنار رفتن رجوی از انتخابات، به پایان می‌رسد. جالب است بگویم که در انتخابات ریاست‌جمهوری یک نوع صف‌بندی و جبهه‌گیری نیز صورت گرفت که از منظر حزب‌جمهوری اسلامی تحریک‌کننده بود، یعنی تقریباً بیشتر نیروهای بیرون حاکمیت (غیر از حزب‌توده) مستقیم و غیرمستقیم از کاندیداتوری رجوی حمایت کردند. حزب دموکرات کردستان ایران، شیخ‌عزالدین حسینی، کانون فرهنگی ـ سیاسی خلق ترکمن، سازمان چریک‌های فدایی خلق، سازمان کومله، پنجاه‌تن از اعضای هیئت‌علمی دانشگاه‌ها ازجمله جریان‌ها و افراد گوناگونی بودند که از کاندیداتوری رجوی حمایت کردند. حذف جلال‌الدین فارسی و مسعود رجوی، ناتوانی حزب‌جمهوری برای معرفی کاندیدای مطلوب و نزدیکی انتخابات شرایطی را به‌وجود آورد که به نفع آقای بنی‌صدر تمام شد. با توجه به این‌که بسیاری ایشان را به‌خاطر بعضی موضع‌گیری‌ها منتخب امام نیز می‌دانستند بنی‌صدر با درصد بسیار بالایی به ریاست‌جمهوری رسید.

چشم انداز:

مرحله بعدی رویارویی، پس از انتخابات اول ریاست‌جمهوری، از چه تاریخی شکل می‌گیرد؟

دور بعدی رویارویی مجاهدین با حاکمیت مربوط به انتخابات اولین دوره مجلس شورای ملی است که بعدها شورای اسلامی نامیده شد. در اواخر اسفندماه58 انتخابات مجلس که دو مرحله‌ای بود، برگزار می‌شود سازمان مجاهدین از یک ماه پیش به استقبال این انتخابات می‌رود. اگر اشتباه نکنم انتخابات دور دوم، 24 اسفند ماه 1358 برگزار می‌شود. هر مرحله از این انتخابات که صورت می‌گیرد درگیری‌های درونی جامعه از سوی مجاهدین و ازسوی نیروهای وفادار به حاکمیت تشدید می‌شود. اعتراض مجاهدین به انتخابات مجلس این بود که با دومرحله‌ای شدن، هیچ‌کدام از کاندیداهای رسمی و اعلام‌شده آنها قادر به ورود به مجلس نمی‌شوند و همین گونه هم شد. انتخابات مجلس اول یک موضوع را نشان داد و آن این‌که مجاهدین، هرچند با فاصله زیاد، اما بلافاصله بعد از نیروهای حاکمیت قرار دارند. یعنی اگر ترکیب سیاسی ـ اجتماعی نیروهای شرکت‌کننده در آن جریانات را بررسی کنیم، نیروهای مارکسیست ـ انواع گوناگون و متنوع‌شان ـ همگی پایگاه اجتماعی‌شان تک‌رقمی بود. این در شرایطی بود که نسبتاً فضا آزاد بود و می‌توانستند ماکزیمم نیروهایشان را به صحنه بیاورند. نیروهای ملی و نیروهای ملی ـ مذهبی دو بخش دیگر نیروهای سیاسی بودند که در اوایل انقلاب به شکلی در حاکمیت و دولت موقت حضور داشتند. در مورد نیروهای ملی و به‌طور مشخص جبهه‌ملی، می‌دانید که بورژوازی‌ملی ایران به‌دلیل ضعف‌های بنیادی و تاریخی ونیز حاکمیت سرمایه‌داری وابسته(کمپرادور) هیچ‌وقت به‌طور جدی نتوانسته رشد کند، درنتیجه سازمان سیاسی او هم آنچنان نتوانست رشد کند و در مقاطعی که رشد کرد به اعتبار شخصیت کاریزماتیک دکترمحمدمصدق بود. از آن زمان به بعد یعنی بعد از ماجرای نهضت ملی‌شدن نفت تا سال‌های 58ـ57 رهبران سنتی جبهه‌ملی نتوانستند طی این سال‌ها کادرسازی کنند.بنابراین در مقطع انقلاب و بعد از آن نیروی جوان و پرتحرکی ندارند و بیشتر همان رهبران پیش، با سن‌های افزوده شده هستند. بنابراین از این منظر اگر نگاه کنیم، می‌بینیم نیروهای جبهه‌ملی هم در مجموع تک‌رقمی هستند. نیروهای ملی ـ مذهبی که با شاخص نهضت آزادی و شخص مهندس بازرگان شناخته می‌شود وضعیت نیروهای جبهه‌ملی را ندارد و از پایگاه اجتماعی گسترده‌تری برخوردار است. برای این‌که با دو زبان ملی و مذهبی صحبت می‌کند و در پروسه انقلاب حضور داشته، پیش از انقلاب در جامعه حضور گوناگون داشته، بویژه از طریق انجمن‌های اسلامی مهندسان و پزشکان و پس از انقلاب هم بخشی از اقشار جامعه را نمایندگی می‌کند، اما به‌دلیل شیوه و نوع مبارزه‌ای که رهبران نهضت‌آزادی از سال‌ها پیش اختیار کرده بودند، نیروهای جوان کمتر جذب آنها شدند. فقدان و یا اندک بودن نیروی پرشور جوانی باعث می‌شد که فعالیت آنها نیز در مقایسه با نیروهای جوانی که به فرمان آقای خمینی به صحنه‌ها می‌آیند و مومنان به راه و تفکر او هستند تفاوت کیفی داشته باشد. به نظر من در میان مجموعه نیروهای حاضر در صحنه در آن دوران فقط یک نیرو هست که دارای مشخصه‌های چندگانه‌ای است که به او پتانسیل و امکان این را می‌دهد که هر چند با فاصله زیاد، اما به‌عنوان بدیل و نیروی بعد از حاکمیت حداقل خودش را مطرح کند و آن سازمان مجاهدین است. اگر بخواهم سازمان مجاهدین را در چند کلمه توضیح دهم به سه پایه سوسیالیزم، ناسیونالیزم و اسلام می‌رسم؛ آن سه پایه‌ای که رهبری بنیانگذار سازمان بر اساس آن شکل گرفت و از دلایل رشد جدی سازمان چه در دوران شاه و مبارزه مسلحانه و چه در فردای پیروزی انقلاب بود. وجود این سه پایه و ریشه‌داری آن در تاریخ، سنت و از طریق سوسیالیزم در مدرنیته، از عوامل رشد مجاهدین بود.

نشریه چشم انداز:

در این مورد توضیح بیشتری بدهید.

سعید شاهسوندی:

سازمان مجاهدین خود را میراث‌دار انقلاب مشروطه،نهضت جنگل و نهضت ملی می‌داند. مقصودم از "سازمان مجاهدین" بنیانگذاران است و البته مقطع زمانی‌ای که اکنون داریم در مورد آن صحبت می‌کنیم را نیز شامل می‌شود. مجاهدین خود را ضد استبداد، ضد استعمار وامپریالیزم و ضد استثمار توضیح می‌دهند. گرچه تصویرشان از آزادی‌های فردی و کلاً مقوله آزادی و دموکراسی با آنچه که ما امروز باور داریم متفاوت بود و بیشتر تحت‌تأثیر جهان دو قطبی جنگ سرد، به دموکراسی و حقوق فردی در مقابل حقوق جمع واجتماع بهای کمتری می‌دادند اما به‌هرحال خود را میراث‌دار سنت‌های انقلاب مشروطه و میراث انقلابی میرزاکوچک و بخصوص میراث ضد استعماری نهضت‌ملی‌شدن نفت به رهبری دکتر محمد مصدق می‌دانستند. شما خودتان در سازمان بوده‌اید و می‌دانید که در آموزش‌های گوناگونی که در سازمان داده می‌شد باورهای ملی وجود داشت، از این منظر، سازمانی ملی بود. ازسویی سازمان مذهبی بود و برخلاف آنچه که در زمان شاه گفته می‌شد، مارکسیست‌هایی نبودند که نقاب اسلام بر چهره زده باشند؛ جوان‌ها و نیروهایی بودند با سابقه شناخته‌شده و اعتقادات مذهبی و طبعاً با ضعف‌های خودش. وقتی سابقه هریک از افراد تشکیل‌دهنده کادر و بویژه رهبری سازمان را نگاه کنیم این مسئله را به روشنی می‌بینیم و از این روشن‌تر نظرگاه‌های آنهاست که سازمان مجاهدین خودش را طلایه‌دار اسلام نوین و تشیع راستین می‌دانست، یعنی پایه و محور دوم سازمان مجاهدین مذهب و اسلام است. پایه سوم که درواقع یکی از پایه‌های اختلاف و درگیری‌های بعدی سازمان با جناح‌هایی از حاکمیت جمهوری‌اسلامی است اندیشه سوسیالیستی و عدالت‌اجتماعی است. البته مقوله "عدالت اجتماعی" و تفسیر از آن طیف وسیعی را شامل می‌شود؛ کلمه‌ای تفسیربردار که می‌تواند شکل‌هایی گوناگون داشته باشد، از سوسیال دموکراسی اروپا تا کمونیسم نوع استالینی خودشان را حاملان و طرفداران عدالت‌اجتماعی وسوسیالیسم می‌دانند. مجاهدین از تحولی‌که از نهضت‌آزادی صورت می‌گیرد و به گفته خودشان جهشی که از نهضت‌آزادی صورت می‌دهند به "عدالت‌اجتماعی" نگاه دیگری می‌کنند و خودشان را نماینده راستین طبقه کارگر می‌‌دانند. موحدینی می‌دانند که با تکیه بر طبقه مستضعف و کارگر به پیش می‌روند. خودشان را میراث‌دار ابوذر می‌دانند. ابوذر غفاری را همچون دکتر شریعتی خداپرست سوسیالیست می‌نامیدند و به مارکس و چه‌گوارا هم نظر مثبت دارند و تا آنجا می‌روند که آنها را موحدین شرمگین می‌نامند. بنابراین مجاهدین طرفدار نفی استثمار هستند، یعنی سوسیالیست هستند و مخالف سرمایه‌داری. شما می‌بینید که امپریالیزم را هم در جزوات سازمانیِ آن سال‌ها بالاترین مرحله رشد سرمایه‌داری تعریف می‌کنند؛ که البته تعریفی لنینیستی است. هرچند سه پایه "ناسیونالیسم، اسلام، سوسیالیسم" به گفته عده‌ای ناهمگونی‌ها و ناهمخوانی‌هایی داشته باشد، اما به نظر من پتانسیل نهفته‌ای که در این سه‌پایه وجود دارد می‌توانست به سرعت باز شده به جذب نیرو بپردازد. حال شخصیت فردی آقای رجوی یا توان سازماندهی او در این مقوله تأثیر دارد یا نه، طبعاً تأثیر دارد، اما اساس مسئله همانا سه‌پایه اعتقادی مجاهدین در آن زمان است. ناگفته پیداست که امروزه در سال 1384، سازمان مجاهدین کنونی با اصول اولیه بنیانگذاری سازمان وبه تبع آن سه پایه مذکور فاصله بسیار گرفته که موضوع صحبت کنونی ما نیست.

 نشریه چشم انداز:

به ادامه موضوع شکل‌گیری زمینه درگیری‌ها در آن ایام برگردیم.

سعید شاهسوندی:

در این ایام قرارداد نوشته ناشده‌ای بین نیروهای حاکمیت هست ـ که بعدها هم در گوشه‌وکنار بخصوص سال‌های اخیر به آن اذعان می‌کنند ـ دایر بر این که مجاهدین به هیچ‌وجه به ارگان‌های تصمیم‌گیری و قدرت وارد نشوند. این به نظر من یکی از آن اشتباهات جدی و استراتژیک حاکمیت جمهوری‌اسلامی در ابتدای انقلاب بود. وقتی امروزه گفته‌ها و نوشته‌ها را می‌خوانیم، می‌بینیم که برای نمونه مهندس بازرگان مخالف حضور مجاهدین در کابینه بود و این را به راستی و صداقت اعلام می‌کرد که کار وزارتخانه‌ها کاری تخصصی است و اینها فاقد تخصص‌‌های لازم هستند. اما همین مهندس بازرگان حاضر به قبول مجاهدین در شورای انقلاب و همین‌طور بعدها در مجلس بود و حتی در جریان انتخابات مجلس گفت که من به مسعود رجوی رأی می‌دهم. هرچند این گفته برای او گران تمام شد.اما به نظر من از دید درازمدت و نگاه دموکراتیک و اصلاح‌طلبانه ایشان ناشی می‌شد. مرحوم بازرگان بر این باور بود که حضور مجاهدین در مجلس باعث خواهد شد گفت‌وگوها، قال و مقال‌ها و درواقع کنش و واکنش هااز سطح خیابان به زیر یک سقف که آن‌موقع اسمش مجلس شورای ملی بود منتقل شود. این اولین درس قانون و دموکراسی است. تجربه تاریخی ملت‌ها نشان داده مسائلی که بخواهد در خیابان‌ها حل‌وفصل شود سرانجام خوبی ندارد و درنهایت به اغتشاش و خشونت می‌انجامد. بازرگان مایل بود که مجاهدین به شورای انقلاب بیایند. در خاطراتی که خوانده‌ام وآن موقع هم در جریان بخشی از آن بودم حتی کاندیداتوری مسعود رجوی برای شورای انقلاب مطرح می‌شود که تا آنجایی که من می‌دانم و صحبت‌هایی که از مسعود رجوی شنیده‌ام از این مسئله استقبال می‌کرد. ورود سازمان مجاهدین به شورای انقلاب، یعنی ورود شخص رجوی به شورای‌انقلاب، می‌توانست مسئولیت‌پذیری این سازمان را دربرابر کلیت مجموعه‌ای که اسمش نظام جمهوری اسلامی بود بالا ببرد و به شکلی خودش را در آن سهیم بداند.

نشریه چشم انداز:

اما مهندس سحابی می‌گوید آقای طالقانی هم مخالف حضور مسعود رجوی در شورای انقلاب بود.

سعید شاهسوندی:

من از نظر آقای طالقانی اطلاعی ندارم ولی در مجموع فکر می‌کنم که ورود سازمان مجاهدین به آن حیطه مسئولیت‌پذیری‌شان را بسیار بالا می‌برد و اگر با نگاه امروز به گذشته نگاه کنیم این می‌توانست بسیار کمک‌کننده باشد. پس انتخاب مجلس اول ازسویی باعث تشدید درگیری‌ها می‌شود، ولی در کنار آن مجدداً شور و شعفی میان هواداران به‌وجود می‌آید. در یکی دو مورد هم کادرهای درجه دوم و سوم در گوشه و کنار در انتخابات پیروز می‌شوند اما تصویب اعتبارنامه‌های آنها دچار مشکل شد. برای نمونه یک مورد را به خاطر دارم که پس از رد اعتبارنامه‌اش در صحن مجلس، بلافاصله پس از خروج از صحن مجلس دستگیرشد و در زندان ماند…

نشریه چشم انداز:

به چه دلایلی این عزم جدی شکل گرفته بود؟

سعید شاهسوندی:

این عزم جدی طبعاً از سابقه‌ای برخوردار بود و از خصومت‌هایی ناشی می‌شد که در بخش نخست گفت‌وگو به شمه‌ای از آنها اشاره کردم؛ ازجمله جریان معروف به سپاس در سال 1355 و ضربه سال 54 و پیامدهای آن در زندان. بااین وضعیت وارد سال 1359 می‌شویم، سالی که به نظر من سال شدت گرفتن درگیری‌ها، سال کشته و زخمی‌شدن هواداران، سال تحریک متقابل و حمله سیستماتیک به سازمان مجاهدین است. سالی است که نشریه موسوم به "منافق" توسط ظاهراً گروه‌های ناشناس منتشر می‌‌شود، ولی وقتی به‌دنبال سرنخ قضایا می‌رویم، پای بخشی از حاکمیت جمهوری‌اسلامی به میان می‌آید. این قضایا سازمان مجاهدین را هم به واکنش وامی‌دارد. فراموش نکنیم این در شرایطی است که جامعه فاقد سنن دموکراتیک است و از استبدادی طولانی رها شده و نیروهایی به سرعت وارد صحنه اجتماع شده‌اند. توجه داشته باشیم که انقلاب به سرعت و سهولت به پیروزی رسید و روحانیت که انتظار چنین پیروزی سریعی را نداشت خود را در رأس و در رهبری می‌بیند، ضمن آن‌که تجربه سال 54 سازمان مجاهدین را هم پیش روی دارد. لازم است که به تجربه سال 54 اشاره کنم. پس از ماجرای مارکسیست‌شدن بسیاری از کادرهای سازمان و شهادت مجید شریف‌واقفی، باقیمانده نیروهای سازمان مجاهدین در زندان اوین با رهبری مسعود رجوی خودشان را سازماندهی کردند و بر مواضع مذهبی ایستادند. اما اینها ناگزیر از بررسی آن ضربه بودند. رجوی در تحلیل علل ضربه 54 بر درستی مبانی و پایه های اعتقادی و حتی تشکیلاتی سازمان پای فشرد و نسبت به هرگونه تجدید نظر در آنها هشدار داد.نتیجه عملی چنین تحلیلی بیرونی دیدن علت ضربه بود تحلیلی که به نظر بنده درست نبود و نقطه‌ضعف‌هائی دردرون ایدئولوژی و حتی سبک کار تشکیلاتی سازمان وجود داشت. (در این مورد به‌تفصیل در بخش نخست صحبت کرده‌ایم)در مقابل این جریان، نظراتی بود که معتقد بودند این سازمان از اساس منحرف است. حتی این بحث که بنیانگذاران سازمان، زنده‌یادان حنیف‌نژاد، اصغر بدیع‌زادگان و سعید محسن و دیگرانی چون احمد رضایی را آیا شهید بدانیم یا ندانیم در زندان اوین بند یک به راه افتاده بود. آقایان طالقانی و منتظری در طیف میانی و سمت چپ قضیه بودند. طی پروسه‌ای سازمان مجاهدین با رهبری مسعود رجوی در زندان توانست این جریانات را به شدت منزوی و ایزوله کند که در بخش نخست به آن پرداختم. با چنین پیشینه‌ای است که در آن مقطع بحث بر سر مجاهدین به این صورت مطرح می‌شود؛ جریانی معتقد بود که باید سازمان مجاهدین و نسل جوان را وارد بازی قدرت و دموکراسی کرد. این جریان معتقد بود که حضور مجاهدین حتی سمبلیک در حد یک یا دو کرسی در مجلس می‌تواند عامل تسکین‌دهنده و آرام‌کننده باشد. اما جریان دیگری بر این باور بود که هرگونه حضور مجاهدین در ارکان حاکمیت نوعی مشروعیت‌دادن به آنهاست؛ امری که آنها از آن پرهیز داشتند و برای آنها به صورت تابو بود، بنا به همان دلایلی که عرض کردم. این جریان معتقد بود که حضور مجاهدین در ارگان‌های قدرت و امکان‌دادن به آنها، نه‌تنها باعث آرامش آنها نخواهد شد، بلکه باعث زیاده‌خواهی، تحریک و طلب‌کردن باز هم بیشتر توسط آنها خواهد شد و از این نگاه بود که می‌گفتند هرچه کمتر آنها را وارد حوزه حاکمیت کنیم بهتر است. این نظریه‌ای است که هنوز هم به شکل‌های گوناگون باعنوان بحث خودی و غیرخودی مطرح است.

نشریه چشم انداز:

شما اشاره کردید که خط‌مشی اول نسبت به مجاهدین می‌توانست به فرجام نسبتاً بهتری بینجامد. در این زمینه توضیح بیشتری بدهید.

سعید شاهسوندی:

نگرش اول آغازگر گفتمانی دموکراتیک در جامعه است و نگرش دوم نه گفتمان دموکراسی که"قدرت" است. یعنی نقش، نظر و اراده مردم اساساً نادیده گرفته می‌شود. به اعتقاد من ورود مجاهدین به آن عرصه‌ها می‌توانست عامل تسکین‌دهنده و آرام‌کننده باشد. اگر در یک روند معین و مشخص اجتماعی، مردم برنامه‌های آنها را تجربه می‌کردند و آنها را ناتوان و یا توانا در انجام وعده‌هایشان می‌دیدند، این روند به‌طور طبیعی و دموکراتیک باعث کنار رفتن مجاهدین یا کنار رفتن هر جریان دیگری می‌شد. اما چون این تجربه و این نگاه به مقوله قدرت وجود نداشت و قدرت طی روند انقلاب به سادگی به دست آمده بود، جریان‌هایی حاضر نبودند که آن را به سادگی از دست بدهند. اینجاست که بحران به‌وجود می‌آید ومن این بحران را هم در وجه حاکمیت و هم در وجه سازمان مجاهدین به روشنی می‌بینم؛ هریک از آنها "قدرت‌مدار"بودند و مهم‌ترین مسئله آنها"حفظ قدرت" یا "کسب قدرت "بود آن هم تمامی قدرت و از کوتاه‌ترین راه.این تمامیت خواهی البته بعداً توجیهات ایدئولوژیکی خود رادر هر دو سوی پیدا می‌کند.

نشریه چشم انداز:

کمی بیشتر این بحران را بشکافید؟

سعید شاهسوندی:

مسئله این بود که نه حاکمیت جمهوری‌اسلامی حکومت علی(ع) بود و نه مجاهدین خوارج صدر اسلام. به فرض هم که مجاهدین خوارج صدر اسلام بودند، خود علی(ع) در وصیت‌نامه‌اش می‌گوید "فرزند زمان خود باشید" مطمئناً اگر علی(ع) در زمان ما زندگی می‌کرد برخورد او با خوارج این زمان به گونه‌ای دیگر بود. از سوی دیگر با تئوری‌های یک بعدی و گاه کپی‌برداری شده مجاهدین، نظیر بیانیه 12 ماده‌ای در زندان پس از ضربه 54 و بخصوص ماده 10 آن نیز نمی‌شد و نمی‌بایستی به حاکمیت برخاسته از انقلاب و نیروهای آن برخورد کرد و همگی را با مارک ارتجاع رو به وابستگی از دم تیغ ایدئولوژی خویش گذراند. اجازه بدهید مثال بالا را این بار از سوی دیگر آن نگاه کنیم: مجاهدین نیز آن گونه که ادعا می‌کردند نمایندگان انحصاری "اسلام راستین" و "تشیع سرخ علوی" و یا " انقلابیون منحصر به فرد ضد امپریالیست" نبودند. بر فرض، گیریم همان‌گونه که ادعا می‌کردند بودند، گیریم که حاکمیت نوپای جمهوری اسلامی حکومت خلفای راشدین و یا بنی‌امیه بود."علی" که از منظر مجاهدین الگوی عقیدتی و مظهر حق و حقانیت بود بیش از 25 سال با آنها نه تنها"مدارا" کرد بلکه مشیر و مشاور و دلسوز نیز بود و این با سبک کار مجاهدین در رابطه با حاکمیت جدید و " تئوری زباله دان تاریخ" از زمین تا آسمان تفاوت داشت. به دیگر سخن ؛ نه حاکمیت نوپا مرتجعین رو به وابستگی بود و نه مجاهدین منافقین بدتر از کفار. مجاهدین به حاکمیت جدید کم بها می‌دادند پایه‌ها، توان تبلیغاتی، مشروعیت اجتماعی و قدرت بسیج اجتماعی او را در نظر نمی‌گرفتند. آنها به سازمان مجهز و تبلیغات وسیع خودشان بیش از اندازه اتکا و باور داشتند و قدرت بسیج اجتماعی و اعتقادی طرف مقابل را که البته به شیوه و بیان دیگری بود نادیده گرفته و یا کم می انگاشتند. حاکمیت نوپا نیز که همزمان شاهد پیروزی و قدرت و نیز اقبال توده های میلیونی را در آغوش داشت ؛ بیشتر دل نگران "حال" بود تا آینده، از این رو درمیان آنان کمتر شاهد "نگاه تاریخی" و "دراز مدت " برای تحقق جامعه‌ای باثبات، آرام و پایدار هستیم. مشکل آنها مشکل روز و روزمره‌گی بود. مشکلی که به‌نظر می‌رسد بعد از یک‌ربع قرن نیز هنوز حل ناشده باقی مانده است.

نشریه چشم انداز:

منظور شما از حاکمیت دقیقاً چیست و از کدام حاکمیت سخن می‌گویید؟

سعید شاهسوندی:

وقتی من از حاکمیت صحبت می‌کنم منظور این نیست که حاکمیت مدرن و نظام نهادینه‌شده‌ای وجود داشت. حزب و سازمان مدرن در وجه حاکمیت وجود نداشت، مناسبات و روابط سنتی بیشتر به شکل"هیئت‌ها"ی مذهبی و گاه به‌شکل ملوک‌الطوایفی سنتی وجود داشت. توان بسیج مردمی، توان تأثیرگذاری برآرا و اندیشه‌های مردم، مقبولیت اجتماعی و مذهبی بودن مردم امری بود که روحانیت به حکومت رسیده، متولی آن بود و می‌توانست روی آن تأثیر بگذارد. این نوع حاکمیت البته نقطه ضعف‌ها و نقطه‌قوت‌های خود را داشت. نقطه‌قوت‌ها و ضعف‌هایی که پس از ربع قرن هنوز هم عمل می‌کند. نقطه‌قوت‌ چنین ساختار غیرمتمرکز و شاخه‌شاخه این است که ضربه‌پذیری آن را کم می‌کند. اگر بخشی از آن ضربه بخورد بخش دیگر می‌تواند این ضربه را بازسازی کند. ضرباتی که جمهوری‌اسلامی طی آن سال‌ها در سطوح مختلف از راس هرم قدرت تا سطح و بدنه تشکیلاتی خورد و توانست مجدداً خود را باز سازی کند ناشی از همین پراکندگی است. عدم‌تمرکز امکان جایگزینی و امکان انعطاف و گاه حرکات زیگزاگی را میسر می‌سازد. عدم تمرکز و ملوک‌الطوایفی سیاسی البته نقطه‌ضعف‌های خود را هم دارد، بویژه آنگاه که با ملوک‌الطوایفی اقتصادی جمع شود، وضعیتی را به‌وجود می‌آورد که مانع برنامه‌ریزی متمرکز و منسجم در سیاست‌های کلان جامعه می‌شود. پاسخگویی نهادها در میان گروه‌ها و جریان‌های خودسر گم می‌شود، شاخه‌ها و انشعاب‌های گوناگون می‌توانند سازهای گوناگون خود را بزنند و فساد به مفهوم عامش هم به‌خاطر حفره‌هایی که در میان چنین مجموعه وجود دارد به‌طور طبیعی به‌وجود می‌آید. کسان و یا جریاناتی می‌توانند با تغییر ظاهر خود را طرفدار این گروه یا آن گروه، این یا آن فرد جا زده گذشته خود را بپوشانند. حتی امکان نفوذ در این‌گونه ارگان‌ها وجود دارد و به تجربه هم شاهد آن بودیم که هم حزب‌توده و هم سازمان مجاهدین و چه‌بسا دیگران هرکدام به شکلی از آن بهره بردند. بنابراین در آن مقطع شاهد آن هستیم که مجموعه این دو مسئله در کنار هم وجود دارد: مجاهدین به حاکمیت کم بها می‌دهند و حاکمیت از مجاهدین می‌ترسد؛ ترسی که خیلی جاها به نظر من واقعی نیست. امکان ورود مجاهدین زیر یک سقف می‌توانست این ترس‌ها را تا اندازه زیادی زایل کند. ازسویی مجاهدین را ناچار به پاسخگویی به مردمی می‌کرد که سنگ آنها را به سینه می‌زد و به خاطر آنها شهید داده بود. حال آن‌که بعدها می‌بینیم عملاً مجبور به فاصله‌گیری، رویارویی و یا تعریف جدیدی از خلق قهرمان می‌شوند. برای نمونه وقتی مجاهدین در ترمینال خزانه مراسم می‌گذارند توده‌های محروم جنوب‌شهر تحت ‌تأثیر روحانیت و شخص آقای خمینی با مجاهدین برخورد می‌کنند و آنها نمی‌توانند در لایه‌های محروم جنوب شهری پایگاه و جایگاه پیدا کنند. حتی اگر فرض کنیم حق هم با آنها باشد این امری بود که در درازمدت می‌توانست محقق شود نه در عرض امروز و فردا. این از یک سو،عجله سازمان مجاهدین برای کسب قدرت سیاسی واز سوی دیگر نگرانی حاکمیت برای از دست دادن قدرت را نشان می‌دهد.

نشریه چشم انداز:

در آن مقطع کسب مشروعیت برای دوطرف از چه میزان از اهمیت برخوردار بود؟

سعید شاهسوندی:

هر یک از دوطرف درصدد کسب این مشروعیت بودند؛ حاکمیت مشروعیت خودش را از رأی میلیونی مردم می‌گرفت، اما مجاهدین که ابتدا از گروه کوچک 300ـ200 نفره تشکیل می‌شدند می‌رفتند به گروه بزرگ‌تر چند صد هزارنفره تبدیل بشوند. ما شاهد رشد سریع سازمان طی آن سال‌ها هستیم. بخشی از رشد سازمان از نقطه‌ضعف‌های حاکمیت تغذیه می‌کند؛ از نقطه‌ضعف‌ سازمان‌نیافتگی، نظرات پراکنده و گوناگون غیرمنسجم و برآورده‌نشدن خواسته‌های توده‌ مردمی و… بخشی نیز از همان سه پایه ایدئولوژی آنها. مجاهدین در آن مقطع بسیار عجولانه و ساده‌انگارانه خواستار تحولات امروز به فردا بودند. شاید در این میانه بتوانیم شخص مهندس بازرگان را به‌عنوان نمونه معتدل و واقع‌گرا مثال بزنیم. در ورای شخصیت باثبات، باتجربه، اصلاح‌گر، مومن و معتقد مهندس بازرگان بقیه افراد حتی شماری از نیروهای نهضت‌آزادی را موج انقلابی‌گری و موج امروز به فردا حل‌شدن مسائل می‌گیرد. حضور مجاهدین در ارگان‌های قدرت، به‌عنوان کسانی که این شعارها ـ ازجمله شعارهای اقتصادی ـ را به جد مطرح می‌کردند و از این طریق نیروی جوان و خواستار تحول جامعه را جلب و سازماندهی می‌کردند، می‌توانست عامل تعدیل‌کننده و واقع‌گرایانه شدن آن نوع شعارها بشود؛ امری که متأسفانه صورت نگرفت و در پروسه تشدید نارضایتی و فریادهای متقابل حاکمیت و اپوزیسیون به جایی رسیدیم که ابتدا حرف‌ها در صحنه تظاهرات و خیابان‌ها زده شد و در ادامه به جای گفت‌وگو، به مبارزه مسلحانه پرداختند.

نشریه چشم انداز:

پس از انتخابات مجلس چه وقایعی اتفاق افتاد؟

سعید شاهسوندی:

دور دوم انتخابات مجلس اواسط اردیبهشت ماه 59 به پایان رسید و مجاهدین از ورود به مجلس محروم ماندند. جنگ روانی ـ تبلیغاتی مجاهدین و حکومت از صفحات نشریه مجاهد و روزنامه جمهوری اسلامی "ارگان حزب‌جمهوری اسلامی " فراتر رفته به مراسم نمازهای‌جمعه و جماعت کشیده می‌شود. با حملات نیروهای موسوم به حزب‌الله به مراکز مجاهدین و ضرب و جرح منجر به قتل آنان در شهرهای مختلف تکمیل می‌شود. لیست قربانیان مجاهدین که با عباس عمانی در 5 بهمن 58 آغاز می‌شود روزبه‌روز طولانی‌تر می‌شود. اول اسفند 58 در قائم شهر در حمله‌ به ساختمان مجاهدین یکی از هواداران به‌نام عین‌الله پورعلی کشته می‌شود. 23 فروردین رضا حامدی در خمین ـ که از فعالان پیش از انقلاب هم بود و در انفجار دفتر حزب رستاخیز مرکز خمین نقش داشته ـ طی درگیری‌هایی با نیروهای هوادار جمهوری اسلامی کشته می‌شود. سی‌فروردین 59 نسرین رستمی در شیراز، و31 فروردین شکر‌الله مشکین‌فام در مشهد که از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب است کشته می‌شوند.سوم اردیبهشت احمد گنجه‌ای در رشت، 19 اردیبهشت جلیل مرادپور در درگز، 7 خرداد احد عزیزی در اردبیل و 19 خرداد ناصر محمدی نوجوان، در تهران کشته می‌شوند. این لیست با تشدید تنش‌ها باز هم طولانی‌تر می‌شود. شدت درگیری‌ها از اواخر سال 58 تا سه ماهه اول سال 59 چنان است که نشریه مجاهد شماره 77 در 10 خرداد 1359 در سرمقاله خود " اعلام خطر"؛به دستگیری‌ تعدادی از افراد سازمان پس از مراسم چهار خرداد در بهشت‌زهرا و نیز ضرب و شتم منجر به قتل اعضا و هواداران خود اعتراض کرده و از جمله می‌نویسد "آقای رئیس جمهور، آقای وزیرکشور و سرپرست کمیته‌ها، آقای رئیس دیوان عالی کشور، آقای دادستان کل، آقای دادستان انقلاب، نمایندگان مجلس تکلیف را روشن کنید. در پی آن مجاهدین در روز 22 خرداد 59 با اجازه قبلی از وزارت کشور اعلام یک تجمع و سخنرانی در استادیوم امجدیه می‌کنند. مراسم به مناسبت هشتمین سالگرد شهادت رضا رضایی است. عنوان سخنرانی "چه باید کرد؟" و سخنران مسعود رجوی است. مسعود رجوی تلاش می‌کند پس از دو تجربه انتخابات ریاست‌جمهوری و انتخابات مجلس،آبی بر آتش بریزد و خطاب به علما، روحانیون، رجال و شخصیت‌های سیاسی سخنرانی عاطفی‌ای ایراد می‌کند و آنها را مورد خطاب قرار می‌دهد که ما چه باید بکنیم؟ این سخنرانی در مقایسه با سخنرانی "آینده انقلاب" دانشگاه تهران که بسیار تحریک‌کننده بود، بسیار مثبت و تأثیرگذار است. طی همین سخنرانی گروه‌های موسوم به حزب الله یا عنوانی که آن‌موقع سازمان مجاهدین به آنها می‌داد، گروه‌های چماق‌دار، به مراسم حمله می‌کنند و در همین مراسم نوجوان دیگری به‌نام مصطفی ذاکری کشته می‌شود. ماجرای استادیوم امجدیه، قانونی بودن حرکت مجاهدین و تأکید رجوی بر این‌که ما به‌ قانون رأی نداده‌، ولی به آن ملتزم هستیم؛ باعث اعتراضات جدی در سطح حاکمیت می‌شود. این اولین تجربه مثبتی است که نشان می‌دهد اگر مسائل می‌توانست در زیر یک سقف مطرح و حل‌وفصل شود شاید سمت‌وسوی حوادث به‌گونه‌ای دیگر بود. حاج‌احمد خمینی اولین کسی است که به‌طور جدی وارد صحنه می‌شود. او مستقیماً از مجاهدین حمایت می‌کند و خواستار محدودکردن گروه‌های فشار می‌شود؛ گروه‌هایی‌که آن‌موقع به‌نام حزب‌الله شناخته می‌شدند. احمد خمینی رسماً می‌گوید که "اگر حزب‌الله این رفتار و کردارش باشد آبروی حزب‌الله را می‌برد." تظاهرات امجدیه انعکاس رادیو تلویزیونی پیدا می‌کند و اعتراض و تأسف میرسلیم، وزیر یا کفیل وقت کشور را برمی‌انگیزد. اگر اشتباه نکنم آقای میرسلیم عضو جمعیت موتلفه بود. گفتمان آقای رجوی قانونی است و این گفتمان قانونی است که تأثیر و تأسف وزیرکشور را نیز برمی‌انگیزد. تعدادی از نمایندگان مجلس در تاریخ 28 خرداد به ماجرای امجدیه می‌پردازند و آنها هم خواستار کنترل و مهار نیروهای غیرقانونی می‌شوند و این می‌توانست آغاز تحول در سمت‌وسوی قانون‌گرایی و در واقع گفتمان قانونی و گفتمان اصلاح‌طلبانه و سیاسی به بیان امروزی باشد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا