نمونه هایی از جرم و جنایت سران فرقه تروریستی رجوی – قسمت چهارم

در قسمت قبل درباره محاکمه نصرالله مجیدی توسط مهدی ابریشمچی، زهرا مریخی، محمد علی توحیدی و مهوش سپهری توضیحاتی داده شد.

محاکمه و شکنجه فتح الله فتحی توسط مهدی ابریشمچی، فهیمه اروانی، عباس داوری، صدیقه حسینی، مهوش سپهری و فرشته یگانه متهمین ردیف های 4 ، 6 ، 13 ، 15 ، 17 و 42

فتح الله فتحی یکی از نفراتی بود که به اتهام درخواست جدایی تحت شدیدترین برخوردها قرار گرفت و در نهایت برای درهم شکستن یا نابود شدن، او را به زندان مخوف ابوغریب فرستادند. اما او بعد از سرنگونی صدام موفق شد از این زندان خارج شده و خود را به نیروهای آمریکایی معرفی کند و در حال حاضر نیز در آمریکا زندگی می کند. او در مطلبی با عنوان “بازی سرنوشت” درباره محاکمه خود در جریان نشست های مخوف طعمه چنین نوشته است:

“ابریشمچی این موجود کثیف در ساختمان ستاد قرارگاه باقرزاده، با مشت زیر چانه و توی دنده هایم می زد و می گفت خودم می کشمت! صدیقه حسینی سیم میکروفن را دور گلویم پیچیده بود و داد می زد خودم خفه ات می کنم! و فرشته یگانه داد می زد توی دهانت نارنجک می کشم! و فهیمه اروانی می گفت مثل دستمال مصرف شده رژیم مالی ات می کنيم تا حرفهایت خریدار نداشته باشد! و نسرین با چوب توی سر و صورتم می زد و می گفت انتقام فلانی را از تو می گیریم و از برادر مسعود برایت درخواست اعدام کرده ایم!

امروز من هستم، سلامت، محکم، و مقتدر. اما از رجوی خبری نیست! و در حفره و مخفی گاه خود پنهان شده و از دردهای بی درمان و بی شمار بر خود می پیچد. چه سرنوشت زیبایی!

مطلبی که نوشتم مربوط به سالن میله ای قرارگاه باقرزاده نیست. بسیاری آنجا حضور داشتند و وحشی گری رجوی علیه مرا به چشم دیدند و البته به دستور رجوی فیلمبرداری هم شد! در همان سالن بود که از من امضای “نفوذی وزارت اطلاعات رژیم” گرفتند! و به دستور نسرین، دالان تف و پس گردنی برایم درست کردند!!

ماجرای یادداشتم برمی گردد به ساختمان ستاد باقرزاده. در قسمتی از قرارگاه باقرزاده دیواری بلند کشیده بودند و به کسی اجازه ورود به آن طرف نمی دادند. آنجا ساختمان ستاد و سالن دوم شورای ملی مقاومت و دفاتر کار شورای رهبری بود. همانجا بود که در یک جلسه (یک هفته بعد از دستگیری ام) حدود هفتاد نفر از مسئولین سازمان به ریاست نسرین [مهوش سپهری] ریختند روی سرم، و بیش از ده ساعت زیر شکنجه بودم. به دستور رجوی، جهنمی را در آن شب براه انداختند که در تصور هیچ انسانی نمی گنجد. همه بر سرم فریاد می زدند اعدام، اعدام، اعدام!!! و من هرگز و هرگز و هرگز فراموش نخواهم کرد و نخواهم بخشید.

در نشست آخر سالن میله ای باقر زاده که فکر می کنم چند صد نفر حضور داشتند (چون آنقدر زیر فشار فیزیکی و روانی بودم دقیقاً نمی دیدم چه تعداد نفرات را آوردند برای اینکه مثلاً به حساب من برسند) بچه های زیادی هستند که الان جدا شدند و در اون جلسه حضور داشتند. شاید یه روزی کسی درباره اون شب بنویسد که چه گذشت و رجوی با من چه کرد، اما نکته ای که بعد از گذشت بیش از بیست سال دوباره ناراحتم کرد چه بود؟!

قبل از پایان شکنجه من در آن شب، و قبل از اینکه به دستور رجوی که نسرین صحنه گردان اون شب بود، دالان تُف و پس گردنی برایم درست بکنند. نسرین رو به جمعیت کرده و داد می زد و فحش می داد که بیشرف های آشغال، هر کسی توی مناسبات ما پاشو کج بگذارد همین بلا رو سرش می آوریم که سر پاسدار فتحی آوردیم و دارید می بینید! و گفت: “به ستون شده و از جلو او رد بشوید و هر چه دلتان می خواهد به اوبگوئید تا ما مطمئن بشویم شما مثل پاسدار فتحی نیستید!”

یکی یکی آدمها از جلوی من رد می شدند و بدترین و شدیدترین حملات را به من می کردند! بعضی ها هم از سر اجبار می آمدند یه چیز الکی می گفتند و زود رد می شدند. در بین نفرات، فرمانده تانکی به اسم “م – الف” با قد کوتاه بود که سالیان با یکدیگر هم یگان بودیم. فردی سر تا پا متناقض به همه چیز در سازمان بود. در ضمن، آن شب سمت چپ و راست من ابریشمچی و فکر می کنم عباس داوری، شکنجه گرهای بی رحم نشسته بودند و آتش بیار معرکه بودند. وقتی “م – الف” به من رسید آنچنان مشتی به صورتم زد که من افتادم روی داوری یا یک شکنجه گر دیگر. مشت او به صورتم درد داشت، اما دردناکتر از درد مشت او، تمام وجودم بود که درد گرفت و من در خودم گریستم که رجوی با نسل ما چه کرد؟ با افراد خودش و با نیروهای خودش چه کرد؟!!! چطور ممکن است این فرد با سابقه سالیان رفاقت، چنین مشتی به صورتم بزند؟!!!

اسم او را نمی گویم چون نمی دانم الان کجا هست و چون می دانم او خود یک قربانی و اسیر در دستان رجوی بود. همان شب در حالی که می گریستم، او را بخشیدم، اما هرگز رجوی را نخواهم بخشید! و هرگز فراموش نمی کنم که چه بلایی سر من و ما آورد. برای همین هست که رجوی فرار کرده و مخفی شده. رجوی از ترس ایران مخفی نشده، بلکه از دست ما (یعنی نیروهای که به اسارت گرفته بود) فرار کرده و مخفی شده است، چون می داند با ما چه کرد!”

ایرج صالحی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا