خاطره ای از اسماعیل رجایی، اسیر در بند فرقه رجوی

اخیراً مطلبی را سایت فرقه مطلبی به نام اسماعیل رجایی درج شده که خاطره ای را به یاد من آورد:
در سال 1373 برادر اسماعیل رجایی به نام یحیی رجایی به سازمان پیوسته بود. من آن موقع در ستاد تشکیلات کار می کردم و در قرارگاه اشرف قسمت ضلع شرقی که به اسکان معروف است در آنجا مستقر بودم. افرادی که جدیدالورود بودند را به آن محل می آوردند تا دوره آموزشی سپری کنند. یحیی رجائی هم نزد ما دوره آموزشی را طی میکرد. او آدم گرمی بود و در دوره آموزشی بسیار فعال بود. معمولا شب های جمعه جهت روحیه و رفاه بچه ها برنامه های آموزشی را در قالب تئاتر و طنز تمرین می کردند و سپس در سالن غذاخوری رزمنده های دوره آموزشی برای جمع اجرا می کردند. یحیی از جمله نفراتی بود که خیلی مسلط نمایشنامه بازی می کرد. من مسئولیت فرهنگی آن محل را به عهده داشتم. به او گفتم برنامه ات بسیار خوب است . سپس از او سئوال کردم اسماعیل رجائی را میشناسی؟ او گفت برادرم است. از اسماعیل تعریف کردم و به او گفتم آدم خوبی است در قسمت برق کار می کند و عنصر فنی است.

بالاخره ایام آموزشی سپری شد. تعدادی از بچه ها را به یگان های رزمی جابجا کردند اما یحیی رجایی را جابجا نکردند به او مشکوک شدند که نفوذی است. او را در همان محل قرنطینه کردند، یک روزی من به عنوان پیک مراسلاتی به قرارگاه اشرف رفته بودم اسماعیل رجائی را در محوطه قرارگاه فرماندهی دیدم. از من درباره برادرش سئوال کرد من هم به او گفتم فعلاً وضعیت او قرمز است. او از وضعیت برادرش مطلع بود. از صحبتش پیدا بود باور نداشت برادرش نفوذی باشد. به من گفت خیلی از این وضعیت ناراحت هستم. من به او دلداری دادم و گفتم اگر موردی نباشد به مناسبات بر می گردد. اگر وضعیتش قرمز باشد او را به ایران بر می گردانند. بنابراین تو خودت را ناراحت نکن. اسماعیل رجائی از برخوردی که تشکیلات با برادرش یحیی کرده بود، ناراحت بود. من به او گفتم تو سالهاست که برادرت را ندیدی و خبری از اوضاع و احوال او نداری پس نباید خودت را ناراحت کنی و قضاوت هم نکن.

به هر ترتیب بعد از مدتی یحیی را به ایران برگرداندند. به آقا اسماعیل می خواهم بگویم در سال 73 تو نسبت به خانواده ات تعصب داشتی و نگران حالشان بودی و از من وضعیت برادرت را پرس و جو می کردی حالا چه شده با خانواده ات زاویه پیدا کردی؟ هنوز هم برادرت یحیی جویای حال توست. در واقع نگران حال توست و تلاش می کند تا شما را از آن زندان رجوی ساخته آزاد کند. برای همه خانواده ها روشن است شما در کمپ مانز محصور هستید و با دنیا و جهان خارج از خودتان ارتباطی ندارید. اخبار بیرون به دستتان نمی رسد هر چه هست در این رابطه خبرهای دست چین شده سازمان است که واقعیت ها را منعکس می کند و به شما القا می کنند که سرا پا دروغ می باشد. از طرف دیگر به اینترنت هم وصل نیستید. آنهائی که با اینترنت بر حسب کارشان کار می کنند بسیار کنترل شده کار می کنند و در کنارشان افرادی هستند که آنها را زیر نظر دارند. خلاصه با چنین شرایطی در کمپ مانز بسر می برید.

اگر واقعیت های بیرونی را شما بدون سانسور داشته باشید مطمئن هستم از سازمان کنده می شوید و دنبال زندگی تان می روید.

وقتی عکست را در سایت سازمان دیدم اولش فکر کردم عکس محمود عطائی است ولی وقتی اسم تو را در پاورقی عکس دیدم بسیار تعجب کردم که اینقدر پیر و شکسته شده ای! حتی موها و ابروانت هم سفید شده است ، بله هر کسی زیر آن فشار تشکیلاتی باشد مسلماً فرتوت و پیر می شود. انقلاب مریم افراد را پیر می کند. افراد را برده می سازد نه آزاده ، افراد را ذلیل و خوار می سازد نه توانمند ، در یک کلام انقلاب مریم شخصیت افراد را خرد کرده ، اراده ها را سلب نموده و قدرت تصمیم گیری را هم می گیرد به همین دلیل با وجود این که خیلی ها در داخل تشکیلات مسئله دار هستند اما توان تصمیم گیری ندارند تا بتوانند خودشان را از زنجیری که به پایشان زدند نجات دهند.

آرزومندم اسماعیل رجایی روزی بتواند خودش را از اسارت تشکیلات نجات دهد و به دنیای آزاد وصل شود و هر کجای دنیا می خواهد برود و زندگی بدون استرسی را تجربه کند به امید آن روز .

محمد رضا گلی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا