
هژمونی زنان در سازمان مجاهدین خلق به نحوی که امروز دیده میشود دستاورد مسعود رجوی است. در حقیقت در بدو تاسیس و در ادامه برای یک دهه در تشکیلات مجاهدین خلق هیچ عضو زنی وجود نداشت. این تشکیلات به طور کامل مردانه بود. با آغاز دستگیری ها، سران تشکیلات تصمیم گرفتند برای پوشش امنیتی تشکیلات، اجاره کردن خانههای تیمی، جابجایی مواد منفجره، اسلحه و اسناد، از میان زنان نیرو جذب کنند.
البته محمد حنیف نژاد به عنوان یک نیروی مذهبی متعصب با این موضوع مخالف بود اما با توجه به اینکه پلیس و ساواک در آن زمان هنوز به زنان به ویژه زنان چادری حساس نبود، این طرح موفق از کار درآمد و از این پس زنان نیروی پیش برنده مناسبی در فعالیتهای سیاسی و تروریستی بودند.
زنانی که مناسب همکاری با تشکیلات بودند، فارغ از سن و سال و تحصیلاتشان از میان دسته های زیر جذب میشدند:
1. جذب زنانی با نسبت خانوادگی با افراد سازمان به ویژه اعدامیها
2. جذب زنانی با نسبت خانوادگی با افراد زندانی سازمان
3. جذب مستقیم زنان در دانشگاهها یا مدرسان مدارس و کارمندان دولتی
4. پس از 55 با مارکسیست شدن سازمان جذب زنان عادی برای برطرف کردن نیاز جنسی مردان نیز در اولویت قرار گرفت.
تمایلات جنسی مسئولان اصلی سازمان موجب میشد که کسب اعتماد به معنای ارتباط و معاشرت گسترده زنان و دختران با اعضای سازمان باشد و به همین دلیل سازمان کمتر موفق میشد از زنان و دختران دانشجو یا قشر فرهنگی عضوگیری کند.
رفع مشکل جنسی مردان در سازمان، پس از فعالیت چریکی و نظامی این زنان، مسئولیت مهم دیگرشان بود. دید جنسی به زنان همراه با مارکسیست شدن سازمان، رنگ تندتری به خود گرفت که به نوعی انحصار طلبی سران تشکیلات را در پی داشت. ازدواج مریم قجر عضدانلو با مسعود رجوی دقیقا از همین دیدگاه ناشی میشود اگرچه رجوی تلاش بسیار کرد به آن پوشش و رنگ ایدئولوژیک بدهد. عملا مریم را از مهدی ابریشمچی گرفت و در ازایش مینا خیابانی (خواهر جوان موسی خیابانی) را به او پیشکش کرد.
در زیر به سرنوشت سه تن از زنانی که پیش از انقلاب جذب تشکیلات مجاهدین خلق شدند، پرداخته میشود و از ورای سرنوشت این زنان میتوان دریافت که مسعود رجوی با چه اندوخته ذهنی هژمونی صوری زنان را در تشکیلات خود سازماندهی کرد. میراثی که نهایتا به سواستفاده جنسی گسترده از زنان و “رقص رهایی” ختم شد.
منیژه اشرفزاده کرمانی:
در خانوادهای نسبتاً مذهبی و مرفه در تهران به دنیا آمد. مادرش از کارمندان ارشد بیمارستان فارابی و پدرش افسر ارتش بودند. نوجوان بود که پدرش را از دست داد. از دبیرستان هدف دیپلم گرفت و در مدرسه عالی بازرگانی ادامه تحصیل داد. در اسفند سال ۱۳۴۶ پس از شرکت در مراسم هفتم درگذشت تختی و پخش اعلامیه در ساواک تحت بازجویی قرار گرفت. در سال ۱۳۴۷ با مهدی بهروانی بهبهانی که دارو میفروخت و با بعضی از اعضای سازمان مجاهدین خلق مرتبط بود، آشنا شد و توسط او به مطالعات سیاسی گسترده پرداخت و یک سال بعد هم با او ازدواج کرد. مهدی بهروانی با احمد و رضا رضایی و بهرام آرام آشنا بود و به همین دلیل منزل او و منیژه تبدیل به خانه امن سمپاتهای سازمان شد. یکی از کسانی که در ارتباطهای تشکیلاتی به خانه این زن و شوهر رفتوآمد داشت، شهید محمدعلی رجایی بود. منیژه اشرفزاده در سال ۱۳۵۲ به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمد و توانست اسناد و اطلاعات مهم و حساسی را از آنجا خارج کند و در اختیار سازمان قرار دهد. بهتدریج منیژه از لحاظ تشکیلاتی و اطلاعات سیاسی نسبت به شوهرش رشد بیشتری کرد و با القائات بهرام آرام که رابطه مستمر با او و شوهرش داشت، با شوهر خود بنای ناسازگاری گذاشت و از او جدا شد.
سپس در خانه تیمی تحت مسئولیت بهرام آرام و به عنوان همسر او و نیز با مسئولیت وحید افراخته در فعالیتهای زیادی شرکت کرد که مهمترین آن شناسایی و ترور سرتیپ زندیپور رئیس کمیته مشترک، مستشاران امریکایی، حسن حسنان مترجم سفارت امریکا و نفوذی سازمان، مجید شریفواقفی و مرتضی صمدیه لباف بود. منیژه دو بار از همسر سازمانی خود بهرام آرام باردار شد که هر دو بار کورتاژ کرد.
پس از دستگیری وحید افراخته او نیز به دام ساواک افتاد و تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. سرانجام هم در ۴ بهمن سال ۱۳۵۴ همراه با وحید افراخته و دیگر همدستان خود به عنوان نخستین زن با اتهام سیاسی تیرباران شد.
سیمین صالحی:
فرزند یکی از افسران شاخه نظامی حزب توده بود. پدرش در سال ۱۳۳۳ به ۱۵ سال حبس محکوم شد، ولی پس از دو سال مورد عفو قرار گرفت و آزاد و با درجه سرگردی از ارتش اخراج شد. سیمین صالحی دوره دبستان را در کرمان و دوره دبیرستان را در تهران گذراند و در سال ۱۳۴۳ در دانشکده پزشکی دانشگاه مشهد قبول شد. او با رتبه ممتاز دوره پزشکی عمومی را به اتمام رساند و سپس برای گذراندن دوره تخصصی جراحی به تهران آمد. وی نخستین زن جراح ایران بود. در سال ۱۳۵۰ تخصص خود را گرفت و با یکی از همکلاسیهای خود به نام ایرج قهرمانلو که اهل مشهد بود ازدواج کرد و از طریق او با عباس جاودانی از اعضای سازمان مجاهدین خلق و سپس با بهرام آرام و رضا رضایی از سران سازمان آشنا شد و بیآنکه شوهرش را در جریان قرار بدهد به تماس تشکیلاتی با آنها ادامه داد.
عباس جاودانی ارتباط سیاسی خود را بدون اطلاع ایرج قهرمانلو با سیمین صالحی ادامه میدهد و بهتدریج به سیمین صالحی القا میکند که ایرج شوهر مناسبی برای او نیست و مانع رشد سیاسی و تشکیلاتی اوست. سیمین از شوهرش جدا میشود، اما با هم قرار میگذارند خانوادههای هیچکدامشان بویی از این جدایی نبرند. منظور سیمین از این کار حفظ پوشش امنیتی به عنوان یک زن پزشک متأهل بود، اما برای ایرج اینطور جا انداخت که خانوادههایشان دخالت میکنند و جنجال به راه میاندازند و مانع رشد هر دو میشوند. سیمین در سال ۱۳۵۱ با بهرام آرام ازدواج و از آن پس در چند عملیات و ارتباط فوقالعاده حساس شرکت کرد. وی در چند مورد مبارزان مجروح را جراحی و مداوا کرد.
چند ماه قبل از دستگیری عضو شاخه نظامی سازمان شد و با بهرام آرام، ناصر جوهری و لطفالله میثمی در خانه تیمی زندگی میکرد. در روز ۲۷ مرداد سال ۱۳۵۳ سیمین صالحی و لطفالله میثمی در اثر انفجار یک بمب دستساز مجروح شدند.
میثمی یک دست و دو چشم خود را از دست داد و سیمین هم از یک چشم نابینا شد. او در آن زمان شش ماهه باردار بود و، چون میثمی را قادر به ادامه فعالیت نمیدید، تصمیم گرفت فرار کند و دستگیر شد. فرزند سیمین صالحی در زندان به دنیا آمد. او دو بار اقدام به فرار و خودکشی کرد که موفق نشد. او در جریان انقلاب از زندان آزاد شد و به زندگی سابق خود برگشت و مجدداً با دکتر قهرمانلو ازدواج کرد و به امریکا رفت.
فاطمه فرتوکزاده:
زنی سنتی با سوادی ابتدایی بود و با احمد احمد ازدواج کرد و در سال ۱۳۵۳ همراه شوهرش به سازمان مجاهدین خلق پیوست. او پس از چندی مارکسیست و از شوهرش جدا شد. او در یکی از حساسترین دورههای فعالیت سازمان در خانه مرکزی نظامی سازمان تحت عنوان همسر بهرام آرام با اعضای کادر مرکزی در ارتباط قرار گرفت. از آنجا که او قدرت بالایی در عادیسازی و ایجاد ارتباط با توده مردم را داشت، غالباً تهیه خانههای تیمی را انجام میداد. وی علاوه بر تهیه مسکن برای تیمهای گروه مسئولیت برقراری ارتباط سرشاخه خود با سایر شاخهها را هم به عهده داشت و رابط مستقیم بهرام آرام در ارتباطهای سازمانی بود. در اواخر بهار سال ۱۳۵۵ مسئولیت خانه چاپ را هم به او سپردند.
پس از کشته شدن بهرام آرام در ۲۵ آبان سال ۱۳۵۵، فاطمه دچار ضربه روحی شدیدی شد. با تصمیم تقی شهرام محسن طریقت جای بهرام آرام را در مرکزیت گرفت و در غیاب شهرام به اغوای فاطمه پرداخت و با او رابطه برقرار کرد و سرانجام مجبور شد با او ازدواج کند. فاطمه موضوع را طی نامهای به مرکزیت اعلام کرد که موجب خشم شدید تقی شهرام شد و با فاطمه رفتار خردکننده و هتاکانهای کرد. فاطمه که سخت تحت فشار روحی قرار گرفته بود، سرانجام در روز ۱۲ آذر سال ۱۳۵۵ در حوالی فرحآباد خزانه با انفجار نارنجک جلوی صورتش به شکلی که پلیس نتوانست او را شناسایی کند خود را از بین برد.
نتیجه گیری
با بررسی زندگی این سه زن به عنوان نمونهای از زنانی که سازمان به عضویت خود درآورد میتوان به نتایج مشترکی دست یافت. هر سه زن قبل از ارتباط با سازمان مجاهدین خلق، مذهبی بودند و اساساً همین عامل انگیزه پیوستن آنها به سازمان بود. هر سه شوهر داشتند و با القای سازمان و مسئول مستقیمشان از شوهر خود جدا شدند. هر سه در روند فعالیتهای سازمانی و تحت تأثیر تعالیم سازمانی مذهب را کنار گذاشتند و مارکسیست شدند. هر سه همسر تشکیلاتی و اختصاصی بهرام آرام بودند.
مسعود رجوی در طول بیش از چهار دهه حکمرانی –حضوری و غیابی– بر تشکیلات مجاهدین خلق، نشان داده است که میراث دار مستعدی برای بهرام آرام بوده است. او اگرچه ادعای مسلمانی دارد و بهرام آرام و هم مسلکانش را اپورتونیست میخواند، اما بسیار بیش از او توانست در سواستفاده از حقوق زنان به جاه طلبیهایش دست یابد. جدا کردن کودکان از مادران، طلاق اجباری، تجرد اجباری، عقیم کردن زنان و سواستفاده جنسی از زنان تشکیلات، برگ های زرین افتخارات مسعود رجوی است.
برگرفته از مقاله ای در روزنامه جوان
تالیف مزدا پارسی