
مقدمه
فراز و نشیب و آشوبهایی که کشورهای غرب آسیا در دهسال اخیر با آن مواجه بودند، زمینه ساز امتیاز ویژه ای برای سران سازمان مجاهدین شده بود که در دو سال گذشته رنگ باخته و موقعیت سختی را برای مریم رجوی رقم زده است و همچنان نیز میرود تا اوضاع را بیش از پیش علیه این تشکیلات ورق بزند. تأسیس جریان تکفیری و چندملیتیِ داعش از سوی کشورهای غربی و عربی که خواست مبرم رژیم صهیونیستی در منطقه بود، زمینه را برای هرچه برجستهتر شدن فعالیت سیاسی مریم رجوی فراهم کرد. مقامات غربی تصور داشتند از مجاهدین نیز همچون داعش و جبهه النصره میتوان برای برهم زدن امنیت ایران استفاده کرد و مریم نیز تلاش داشت مجاهدین را در ردیف همان جریانهای تروریستی، برای غربیها مفید به فایده جلوه دهد، به همین دلیل نقش پر رنگی در این قضایا ایفا میکرد. همین امر باعث شد که تعداد زیادی از مقامات آمریکایی به رویای سرنگون کردن جمهوریاسلامی بدست مجاهدین برسند و با گرفتن دستمزدهای هنگفت، از آنها حمایت نمایند و ادعا کنند بزودی در تهران خواهند بود. اما امروز وضعیت بسیار متفاوت است و از آن رویاها خبری نیست.
توهم شیاطین
یکی از مبلغان برپایی جشن کریسمس 2019 در تهران، سناتور معدوم “جان مک کین” بود که قبل از محقق شدن این آرزو به فنا رفت و و اینک منتظر رسیدن سایر همراهانش به دوزخ است. بعد از او کسانی چون “پمپئو، جان بولتون و یا مایک پنس” نیز به رویای جشن در تهران اشاره داشتند و مریم را به این توهم رسانیدند که همه چیز برای سرنگونی جمهوریاسلامی مهیاست. اما بهار 401 سالی شوم برای تشکیلات رجوی شد. درست در همین روزهای بهاری، مریم با شنیدن اخبار نگران کننده امنیتی در آلبانی، آنجا را به بهانه فعالیت سیاسی ترک کرد و به فرانسه گریخت و پس از شنیدن خبر ورود پلیس به مقر مجاهدین به ایتالیا نقل مکان کرد تا آبها از آسیاب بیفتد و از احتمال بازداشت در فرانسه نیز مصون بماند. ورود پلیس به قرارگاه اشرف3، معادلات چندین ساله زوج رجوی را نقش برآب کرد و مناسبات مجاهدین را ازهم گسست و هواداران آنان را در اروپا دچار وحشت کرد و برای هفته ها از هرگونه فعالیت تبلیغی بازداشت. یقیناً اگر اغتشاشات 401 رقم نخورده بود، شرایط بسیار سختی برای مریم ایجاد میشد و فروپاشی تشکیلات را سرعت می داد.
پروژه “زن-زندگی-آزاد” که خیلی زود افشا شد از سوی صهیونیستها و گروههای وابسته هدایت میشد، فرصتی برای مجاهدین مهیا ساخت تا خود را دوباره سازمان دهند و توجه غربیها را به مسائل حقوقبشری معطوف نمایند. با وجود انبوه دسیسههای مختلف سیاسی-امنیتی، نهایتاً این پروژه نیز به شکست انجامید و اوضاع دوباره علیه مجاهدین چرخید و همچنان ادامه دارد و پس از رخدادهای 7 اکتبر و آنگاه ریاست جمهوری ترامپ که منجر به قطع کمکهای مالی به ضدانقلاب شد، به مراحل جدیتری رسیده است.
دادگاه غیابی
به موازات مشکلات و بنبستهای سیاسی-تشکیلاتی که از یکسال پیش مریم با آن مواجه شده، کلید خوردن دادگاه محاکمه غیابی نیز در زمینه حقوقی و امنیتی، چالش جدیدی برای مجاهدین ایجاد کرده است. چالشی که مسعود و مریم در ابتدا تلاش داشتند آنرا با تمسخر بیاهمیت جلوه دهند اما خیلی زود متوجه شدند که با تکهپرانی و طنز گفتن نمیتوان ابعاد حقوقی و خطر جدی آن برای استرداد سران سازمان به ایران را پوشاند و هرچند برای اعضای رده پایین عاملی برای خندیدن و طنز باشد، اما در مورد مسئولین یک امر جدی است که باید با آن مواجه شد و راهچاره اندیشید.
به همین علت، پس از یکسال که مسعود با طنزگویی و تکهپرانی، دادگاه را به چالش میکشید، در چندین ماه گذشته شاهد مواضع بسیار جدی مریم و لابیهای او در نقاط مختلف هستیم که مدام تلاش میکنند اثرات حقوقی نتایج آتی این دادگاه را کمرنگ کنند تا بر تصمیمات سیاسی-حقوقی کشورهای غربی تأثیری نگذارد و از احتمال بازداشت محکومین بدست پلیس بینالملل جلوگیری کنند و با “شیطانسازی خواندن اتهامات”، نگذارند مقامات غربی و هوادارانشان در مورد جنایات انجام شده به باور برسند. در همین رابطه، مریم در اکثر سخنرانیها و لابیهایش در بیشتر بیانیهها سعی میکنند اتهامات وارده به مجاهدین در دادگاه را، شیطانسازی جلوه دهند و خود را از هر طریق ممکن مصون کنند. این فعالیتها به خارج کشور هم محدود نمیشود و اخیراً در تلاش هستند تا از طریق عوامل اجاره شده خود در داخل نیز مظلومنمایی کنند. همین دست و پا زدنها و عجز و لابهها نشان میدهد که قضیه دادگاه تا چه حد برای مریم و مسعود جدی است و از آینده خود در وحشت هستند.
دریوزگی جنگ و تحریم
اگر به مجموع فعالیتهای مریم قجرعضدانلو در ماههای اخیر بنگریم، تماماً التماس به مقامات و پارلمانترهای غربی برای “فعال کردن مکانیزم ماشه، اخراج دیپلماتها و هموطنان افشاگر از اروپا، قراردادن ایران بهعنوان تهدید صلح و امنیت جهانی” و همچنین “به رسمیت شمردن فعالیت تروریستی مجاهدین در ایران” است. اینکه مجاهدین پس از سالها ادعای داشتن پایگاه اجتماعی و ایجاد انقلاب در ایران، به این نقطه رسیدهاند که براندازی جمهوری اسلامی را از غربیها گدایی کنند، نشانگر رسیدن به مرحله تعیین سرنوشت است. سران مجاهدین بخوبی دریافتهاند که در یک جنگ موجودیتی قرار گرفتهاند و دیگر نمیتوانند مثل گذشته به بازسازی محتوایی تشکیلات خود بپردازند و نیروهای جدیدی را جذب کنند که همچون میلیشیای دانشآموز در ابتدای انقلاب، آماده هرگونه از خود گذشتگی و عمل انتحاری باشند، و همچون نسلی که به “انقلاب ایدئولوژیک” مریم پایبند بود، از همسر و فرزند بگذرند و تن به “ازدواج و طلاق تشکیلاتی” بدهند. به همین خاطر، مریم به دست و پا افتاده تا هر طور شده تشکیلات رو به اضمحلال خود را حفظ کند و آخرین تیر ترکش را به امید خوردن به هدف رها سازد.
انقلاب ابتر شده مریم
بهار 1369، مسعود رجوی این ایده را به اعضای مجاهدین تلقین کرد که: “فروپاشی شوروی” بینهای است بر حقانیت “انقلاب مریم”. چرا که یک ایدئولوژی در شرق افول کرده و ایدئولوژی دیگری در حال طلوع است!
از نگاه رجوی “تئوری انقلاب مریم”، جایگزینی برای سوسیالیسم و کمونیسم در آینده جهان بود. به عبارت دیگر، یک ایدئولوژی افول کرده بود تا بذر یک ایدئولوژی دیگر شکوفا شود و در آسمان طلوع کند و جهان را در بر گیرد! اما چندماه پس از این ایده، جنگ کویت و حمله آمریکا آغاز شد و عراق در محاصره شدید قرار گرفت و نشان داد که اوضاع به نفع مجاهدین پیش نمیرود و آنچه در حال طلوع بهنظر میرسد انقلاب مریم نیست، بلکه مکتب نولیبرالیسم و پدیده حقوقبشر و دمکراسی آمریکایی است. چیزی که از اساس با انقلاب مریم در تضاد بود. البته مسعود و مریم نیز از آن زمان امپریالیسم ستیزی را کنار گذاشتند و با مقامات آمریکایی همراه و همسو شدند. عشق به آمریکا به حدی در تشکیلات عمق گرفت که مسعود به میمنت پیروزی بیل کلینتون در اشرف جشن برگزار کرد و دستور شلیک منور و تیربار داد و برای کلینتون هم پیام تبریک فرستاد و پاسخ کلیشه ای او به خودش را با افتخار در تشکیلات خواند. از آن پس، وزیر خارجه مریم (محمد سیدالمحدثین) در کنار کاخ سفید و وزارت خارجه آمریکا بساط پهن میکرد تا بلکه چند عکس یادگاری با آنها داشته باشد.
بدین ترتیب، انقلاب مریم که قرار بود جهانی شود، در آلبانی به بنبست رسید و ابتر شد و از «انقلاب رهاییبخش» که سمبل جاودانی و پایداری مجاهدین خوانده میشد جز پیکری بیجان باقی نماند. امروز شورایرهبری مجاهدین به وضوح شاهد پیر شدن اعضای مجاهدین است. همانها که بخاطر انقلاب مریم بدون فرزند ماندند و امروز اثرات مخرب آنرا در مناسبات سازمان شاهد هستند. این فاجعه درحالیست که در جبهه مقابل، میلیون ها جوان ایرانی، با شور و نشاط مشغول کسب تحصیل و یا ارتقاء سطح فناوری ها و دستاوردهای مختلف علمی و نظامی هستند و عاشقانه به وطن خود خدمت می کنند و اجازه هیچگونه تجاوزی از سوی دشمن به خاکشان را هم نمیدهند. نسلی که برخلاف تصورات ساکنین “قرارگاه تیرانا و پایگاه اورسورواز”، نه تنها مریم رجوی را ناجی خود نمیدانند، بلکه او را به دلیل همکاری با دشمنان کشورشان، مورد لعن قرار میدهند.
به این ترتیب، مریم و شورای رهبری مجاهدین در یکسو خود را با صدها زن و مرد مسن و بدون فرزند مواجه میبینند که چشم امید به «کانونهای شورشی اجارهای و مقامات غربی» دوختهاند، و از سوی دیگر با صدها هزار جوان و نوجوان پرشور مواجهاند که در داخل برای پیشرفت و اقتدار ایران تلاش میکنند، و این همان بنبستی است که سران سازمان با آن مواجه هستند و خود را در برابر یک جنگ موجودیتی میبینند و بخاطر آن دست به هر اقدام ضداخلاقی و ضدایرانی میزنند، حتی اگر بمباران مردم ایران را در پیش داشته باشد. عجیب نیست که روزگاری مریم از هجوم داعش به موصل عراق ابراز شادمانی میکرد و آنرا قیام عشایر دلیر عراقی میخواند و امروز نیز جولانی (سرکرده سابق داعش) را مورد ستایش قرار میدهد، و در کنار آن، فشرده شدن مکانیزم ماشه و انجام اقدامات تروریستی در ایران را از غربیها دریوزگی میکند.
حامد صرافپور