قطعنامه ۵۹۸ و عزاداری ملکه ترور برای مادران

گذار از 37 سال پیش در سالروز آتش‌بس جنگ بین ایران و عراق قرار داریم، روز دوشنبه 27 تیرماه 1367، مسعود رجوی با خبر ناگواری مواجه شد که سرنوشت مجاهدین را برای همیشه تغییر می‌داد. کمتر از یکماه پیش از آن، مجاهدین با کمک آتشباری گسترده صدام، خطوط مرزی را شکستند و شهر مهران را […]

گذار از 37 سال پیش

در سالروز آتش‌بس جنگ بین ایران و عراق قرار داریم، روز دوشنبه 27 تیرماه 1367، مسعود رجوی با خبر ناگواری مواجه شد که سرنوشت مجاهدین را برای همیشه تغییر می‌داد. کمتر از یکماه پیش از آن، مجاهدین با کمک آتشباری گسترده صدام، خطوط مرزی را شکستند و شهر مهران را تحت کنترل خود درآوردند. البته این شهر برای سالیان طولانی غیرنظامی بود و بخشی از مناطق جنگی محسوب می‌شد اما به لحاظ راهبردی از موقعیت خوبی برخودار بود و از این بابت مسعود آنرا یک پیروزی بزرگ برای خود می‌دانست و به این توهم رسید که پس از مهران می‌توان به تهران هم دست یافت. وی بعدها گفت که برای انجام «عملیات چلچراغ» در این منطقه، دست به استخاره زده و از قرآن کمک خواسته است. این موضوع هرچند برای مجاهدین عجیب به‌نظر آمد اما مسعود می‌خواست عملیات انجام شده را به شیوه‌ای فریبکارانه، اراده خداوند بنمایاند و آنرا با فتح مکه پیوند دهد. وی مدعی شد که به علت بزرگی و دشوار بودن عملیات، بناچار از قرآن کمک خواسته و پس از استخاره، به آیه «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا» برخورد کرده و خداوند به او گفته که «تو چکاره هستی؟ من هستم که پیروزی را محقق می‌کنم». البته چند هفته بعد از این داستان‌سرایی، دست به قمار بزرگی زد که در آن نیمی از کادرهای عملیاتی مجاهدین کشته شدند، اما مسعود هیچگاه نگفت که چه کسی برای این تصمیم نابخردانه به او وحی کرده است!؟ به این ترتیب، عملیات چلچراغ در سالگرد ازدواج مسعود و مریم به انجام رسید و شعار «امروز مهران فردا تهران» تبدیل به یک شعار راهبردی برای پیشبرد ادامه سیاست ضدایرانی و جنگ‌افروزانه رجوی گردید.

کابوس آتش‌بس

در دل رویای شیرین، خبر قبول قطعنامه 598 و آتش‌بس بین ایران و عراق، تمام نقشه‌های مسعود را بهم ریخت و خواب آرام او برای «فتح تهران» را تبدیل به کابوس نمود. کابوسی که به این سادگی نمی‌شد از آن گذشت چرا که هست‌ و نیست ارتش آزادیبخش به آن متصل بود و تمام سرمایه‌گذاری‎های وی برای «جنگ آزادیبخش نوین» را درهم می‌شکست و نتیجه آن انحلال تشکیلات نظامی مجاهدین در عراق بود. به همین علت، مسعود به نیروهای خود آماده‌باش جنگی داد و تلاش کرد در چند روز باقیمانده از امضای قرارداد آتش‌بس، زمینه‌ساز یک جنگ سرنوشت‌ساز باشد. «ملاقات با صدام و درخواست از او برای انجام عملیات، انتقال گسترده هواداران سازمان از سراسر جهان به عراق برای تزریق آنان به گردان‌های رزمی، آماده‌سازی تجهیزات و جنگ‌افزارها، تعطیل کردن مدرسه و کشانیدن بچه‌های مدرسه به بخش نظامی، برگزاری آموزش‌های چندساعته برای نیروهای جدید» بخشی از یک کار عظیم بود که مسعود و مریم ریسک آنرا پذیرفته بودند تا تشکیلات را از فروپاشی حتمی نجات دهند.

کابوس آتش‌بس

عملیات فروغ جاویدان

عملیات می‌بایست در کمتر از یک هفته انجام می‌گرفت چون پس از آن بین ایران و عراق توافقی امضا می‌شد که بر اساس آن هیچکدام از طرفین نمی‌توانستند به سمت همدیگر شلیک کنند و مسعود می‌دانست که اگر عملیات محقق نشود، برای همیشه قفل خواهد شد و پس از مدتی می‌بایست ارتش خود را منحل کند و از عراق برود. به همین خاطر از 27 تیر تا 3 مرداد فرصت داشت که دستگاه را برای عملیات سرنگونی بسیج کند. عملیات «فروغ جاویدان» به این شکل طراحی و آغاز شد و مجاهدین در بامداد دوشنبه 3 مرداد به سمت مرز خسروی حرکت کردند تا رویای رجوی برای «فتح تهران» را محقق کنند. رویایی که با توهّم ضعیف شدن جمهوری اسلامی (بخاطر ضرباتی که از سوی صدام، آمریکا و درمجموع 54 کشور متحد از جمله 5 قدرت بزرگ جهانی به ایران وارد شده بود) صورت گرفت. اما «فروغ جاویدان» با همت سربازان و سرداران ایرانی که تحت فرماندهی سردار شهید صیاد شیرازی با تمام وجود به میدان آمده بودند، به شکست سنگین انجامید و پس از 4 روز درگیری گسترده (که از سرپل ذهاب تا اسلام‌آبادغرب و تنگه چارزبر ادامه داشت)، مسعود فرمان عقب‌نشینی داد و مجاهدین با دادن تلفات سنگینِ نیرویی و تجهیزاتی، به قرارگاه اشرف بازگشتند.

بیمه‌نامه‌ای برای شکست راهبردی

نتیجه و محصول این عملیات نابخردانه، کشته شدن حداقل 1200 تن از مجاهدین در سطوح مختلف و زخمی شدن بسیاری از آنان بود. با اینحال، مسعود این شکست را یک پیروزی بزرگ قلمداد کرد و آنرا «بیمه نامه» برای مشروعیت بخشیدن به حضور مجاهدین در عراق خواند و مدعی شد که 6 ماه تا یکسال بعد نتایج آن مشخص خواهد شد و به سرنگونی نظام و انحلال سپاه پاسداران خواهد انجامید!

اما این ادعا نمی‌توانست درد عمیقی که در دل بازماندگان فروغ بود را تسلی بخشد و آنان را به گذشته برگرداند. صدها خانواده در این عملیات دچار آسیب جدی شده بودند و بسیاری از افراد، هرکدام همسر، فرزند، والدین و یا خواهر و برادر خویش را از دست داده بودند و این مصیبت را نمی‌شد با شعارهای متوهمانه و فریبکارانه پوشاند. کودکان زیادی والدین خود را، مادران زیادی فرزندان خود را، مردان و زنان زیادی همسران خود را از دست داده بودند و این غیر قابل بازگشت بود. چند ماه بعد، موج ازدواج‌های تشکیلاتی برای حفظ نیروها در عراق آغاز شد و مسعود و مریم دهها ازدواج ترتیب دادند تا بلکه نفرات را سرگرم و از فروپاشی سازمان جلوگیری کنند.
این اقدام در حالی صورت می‌گرفت که مسعود در تحلیل‌های پیشین خود گفته بود اگر ایران به صلح تن دهد، سپاه پاسداران پس از مدتی دچار فروپاشی و انحلال خواهد شد. اما اکنون برای جلوگیری از فروپاشی و انحلال ارتش آزادیبخش، دست به دامان ازدواج‌های گسترده شده بود و چون آمار دختران در آنجا بسیار کمتر از پسران مجرد بود، از کسانی که درخواست ازدواج داشتند درخواست می‌شد تا اگر دختری در بین آشنایان خود سراغ دارند به مسئولین آدرس بدهند تا برای انتقال آنها اقدام شود. به این ترتیب، سازمان تا مرحله خطرناکی از فروپاشی ناشی از آتش‌بس و شکست در عملیات فروغ جاویدان پیش رفت تا اینکه مسعود و مریم نقشه جدیدی برای حفظ نیروها طراحی کردند و آنهم وارد کردن مجاهدین به «طلاق تشکیلاتی» و از بین بردن خانواده‌ بود. به همین خاطر، از آن پس نه تنها داشتن خانواده، بلکه فکر کردن به خانواده نیز جرم تلقی می‌شد.

در چنین شرایطی که طی چند سال به آرامی بوجود آمد، مریم رجوی نه تنها هیچگونه تسلیتی برای فرزندانِ مادر از دست داده و یا مادران داغدار نمی‌فرستاد، بلکه با وارد کردن مجاهدین به بحث‌های بی‌پایان «انقلاب ایدئولوژیک»، از همگان خواست که با دادن «امضای خون و نفس»، مرگ و زندگی خود را از آن رهبری سازمان بدانند و از مسعود بخاطر از دست دادن خانواده طلبکاری نکنند! و این قانون نانوشته، روزبه‌روز شدیدتر اعمال می‌شد و تا سقوط صدام ادامه داشت.

عزاداری برای مادران

سقوط صدام، مریم رجوی را برآن داشت تا بازی جدیدی را برای اداهای حقوق بشری شروع کند و از این راه به هدف دیگری که جذب نیروی جدید بود نیز دست یابد. تا قبل از آن، سرکوب اعضای مجاهدین به‌جرم فکر کردن به خانواده، بخشی از پروژه‌های انقلاب ایدئولوژیک او در مناسبات بود. اما اینک، وصل کردن مجاهدین به خانواده‌شان برای تلکه کردن و گرفتن پول از آنها و همچنین کشانیدن آنان به اشرف برای عضوگیری و همچنین ابراز نگرانی و اشک ریختن برای مادران فوت شده، بخشی از سیاست عوامفریبانه او شد که تا مدتی ادامه داشت اما وقتی ورود خانواده‌ها نتیجه عکس داد و مجاهدین با دیدن خانواده‌های خویش به فکر جدایی افتادند، سیاست مریم باز هم تغییر کرد و دیگر اجازه نداد خانواده‌ها به اشرف نزدیک شوند و بدستور وی مادران و پدران چشم انتظار را با القاب غیراخلاقی مورد حمله قرار دادند و با استفاده از سنگ و منجنیق آنان را از اطراف قرارگاه اشرف راندند. با این احوال، پس از اخراج مجاهدین از عراق، نمایش مریم برای مادران متوفی ادامه پیدا کرد و در طول سالیان گذشته به حدی شاهد پیام‌های تسلیت مریم برای فوت فلان مادر مجاهدین در داخل و خارج بودیم که گویا پیش از سقوط صدام مجاهدین دارای مادر نبوده‌اند و تنها مادر موجود، مادر خودش بوده است.

عزاداری برای مادران

عزاداری برای مادران

به‌یاد دارم وقتی مادر مریم قجرعضدانلو فوت کرد، هنوز صدام بر عراق حاکم بود و مجاهدین در قرارگاه اشرف حضور داشتند و کسی جرأت نداشت حال پدر و مادر خود را جویا شود و از آنها خبری بگیرد و حتی کسانی که والدین‌شان در اشرف حضور داشتند، براحتی حق دیدار آنها را نداشتند. روز 3 اسفند 1377 فرمانده بخش ما «فاطمه طهوری = خواهر زرین»، گریه کنان همه را صدا زد و گفت «مامان جون» فوت کرده و باید برای مراسم به مزار برویم. با تعجب از بچه‌ها پرسیدم که «مامان جون» کیه؟ گفتند مادر خواهر مریم!
در مراسم، مسعود بر تابوت مادرزن خویش نماز گزارد و تدفین انجام شد. اولین بار بود که می‌دیدم برای یکی از مادران مجاهدین مراسم به این شکل گرفته می‌شود و همین نشان می‌داد که از دید مسعود و مریم، بین مادران مجاهدین تبعیض وجود دارد و «مامان جون» بهتر از مادران دیگر است. در همانجا به‌یاد مادر خودم افتادم که سالها هیچ خبری از وی نداشتم و هیچگاه نتوانستم او را ببینم و یا خبری از او بگیرم تا اینکه چند سال بعد (تیرماه 1383) از قرارگاه اشرف فرار کردم و در بازداشتگاه آمریکایی‌ها توانستم با خانواده تماس بگیرم. در آنجا بود که فهمیدم سالیان طولانی از مرگ مادرم می‌گذرد و مریم اجازه نداده بود از فوت او خبردار شوم تا مثل امروز فریبکارانه پیام تسلیت بفرستد. از آن زمان تاکنون، مریم دهها بار به طرق مختلف نسبت به مرگ مادران مجاهدین واکنش نشان داده و با ارسال پیام برای خانواده شان، دورویی خود را به تماشا گذاشته است.

تسلیت ریاکارانه برای مرحوم نرگس پناهی

دوهفته پیش، پیام تسلیتی از سوی مریم رجوی برای مرحوم نرگس پناهی انتشار یافت. مادری داغدار که سه تن از فرزندانش بخاطر جاه‌طلبی مسعود رجوی قربانی و بقیه نیز یا در اسارت آنها و یا آواره اروپا شده‌اند. مادری دردمند که در خطرناک‌ترین شرایط عراق، بخاطر بازگردانیدن فرزندانش به خانه، بسوی قرارگاه اشرف سفر کرد و هربار دست خالی و اندوهناک به ایران بازگشت تا بینه‌ای بر سنگدلی و شقاوت زوج رجوی باشد. با وجود این، مریم فریبکارانه برای مرگ وی پیام تسلیت فرستاده تا مثل همیشه خود را باعاطفه و حقوق‌بشری جلوه دهد و فرزندان دیگرش را بفریبد.

مریم اشاره نکرد که در این سالیان چرا اجازه نداد این مادر پیر در کنار فرزندان خودش باشد و از عواطف آنان برخوردار گردد؟ و چرا پس از فوت این بانوی داغدار، تنها تصویری که از او انتشار داده‌اند، عکس وی با دخترش فاطمه است که او نیز قربانی اصرار مسعود برای ماندن در اشرف شد؟ و چرا هیچ تصویری از این مادر با فرزندان دیگرش «زهره، احمن و بهمن» انتشار داده نمی‌شود؟ باید پرسید بهمن اکنون کجاست، مگر پس از کشته شدن فاطمه، نامه بهمن برای او را با آب و تاب انتشار ندادند، پس چرا امروز از او سخنی در میان نیست؟ آیا بهمن برای مادر متوفای خود نامه‌ای ننوشته که آنرا منتشر کنند؟ چرا عکسی از این مادر با عروس یا خواهرزاده‌اش که پس از عملیات فروغ جاویدان با احمن ازدواج کرد و یکسال بعد ناچار به طلاق تشکیلاتی شدند منتشر نشد؟ مریم از چه چیزی وحشت دارد که فقط عکس این مادر متوفی با فاطمه را انتشار می‌دهد؟

نرگس پناهی

نرگس پناهی

من با «احمن و همسرش، و فاطمه» از سال 1367 آشنایی کامل دارم. حتی قبل از فرار از اشرف، فاطمه که شخصیتی جدی، آرام و مهربان داشت، مسئول من در ستاد اجتماعی بود. هرگز در این سالیان از فاطمه یا احمن و بقیه خانواده‌شان پرخاشگری و ریاکاری و صفات منفی دیگر ندیده‌ام. خانواده‌ این مادر را افرادی آرام و مهربان و بی‌ریا تشکیل می‌دادند. همین خصوصیت‌ها بود که بسیاری را در دام رجوی انداخت تا از سادگی و صداقت آنها سوءاستفاده کند و به قربانگاه بکشاند. اکنون که دست مادر از این دنیا کوتاه شده، مریم با فریبکاری می‌خواهد از مرگ او هم به نفع خود بهره ببرد ولی تا این بانوی دردمند زنده بود، اهمیتی به احساسات و عواطف مادری‌اش (که بیژن را در بهمن 60 و اسفندیار را در مرداد 67 و فاطمه را شهریور 1392 از دست داده بود) نداد و در این مدت هم او را از دیدار فرزندانش محروم ساخت.

در این روزها که در آستانه عملیات ضدایرانی و شکست خورده فروغ جاویدان قرار داریم و ناقوس رسوایی مسعود و مریم طنین‌انداز است، وظیفه خود می‌دانم که ضمن تسلیت به خانواده مرحوم نرگس پناهی، فریبکاری مداوم مریم رجوی را محکوم کنم و از احمن و زهره که می‌دانم بخاطر عواطف و احساسات ناشی از فقدان فاطمه، اسفندیار و بیژن در مناسبات مانده‌اند، بخواهم که خود را از اسارت ذهن برهانند و بدانند که برخلاف باورهای گذشته که من هم گرفتار آن بودم، جدا شدن از این تشکیلات مافیایی، نه تنها پشت کردن به 3 برادر و خواهرتان نیست، بلکه پایان دادن به یک خیانت بزرگ و آشکار است که رجوی نگذاشت آنرا زودتر فهم کنیم. هرچه از این مناسبات دورتر شوید، سیاهی و تباهی این خیانت را درک خواهید کرد. تا زمانی که در اسارت ذهن باشیم، هرگز به حقیقت دست نخواهیم یافت. امیدوارم بخاطر خون آنها هم که باشد، بتوانید از این مناسبات ضدتوحیدی فاصله بگیرید و دست به افشای جنایت‌های زوج رجوی بزنید که با وجود حمله تجاوزکارانه رژیم کودک‌کش و کشتار هزاران زن و کودک و دانشمند ایرانی، حاضر نشدند یک پیام محکومیت بفرستند. آیا چنین کسانی می‌توانند نگران مردم ایران باشند؟ مریم که برای مرگ فلان اسقف فرانسوی و فلان سناتور آمریکایی پیام تسلیت می‌فرستد، حاضر نیست برای هزاران پدر و مادر داغدار ایرانی پیام تسلیت بفرستد. بله، این برآمده از ماهیت ضدبشری و ضدایرانی زوج رجوی است که امروز مورد نفرت قریب به اتفاق مردم ایران قرار دارند.

حامد صرافپور