رجوی بعد از قبول آتش بس از طرف ایران دست به کار جنون آمیزی زد. او می دانست که دیگر در عراق جایی ندارد و خواست با این کار به قدرت برسد و حکومت ایران را سرنگون کند. ولی او ناتوان از درک شرایط و موقعیت جامعه ایران بود. او که هرگز حاضر نبود شکست […]
رجوی بعد از قبول آتش بس از طرف ایران دست به کار جنون آمیزی زد. او می دانست که دیگر در عراق جایی ندارد و خواست با این کار به قدرت برسد و حکومت ایران را سرنگون کند. ولی او ناتوان از درک شرایط و موقعیت جامعه ایران بود. او که هرگز حاضر نبود شکست را قبول کند و بعد از آتش بس باید پاسخگو می بود که چرا به عراق آمده و با دشمن مردم ایران پیمان دوستی بسته است و اینکه باید با سرافکندگی عراق را ترک کند خواست دست به کاری بزرگ بزند. او با دشمن مردم ایران صدام صحبت کرد و اجازه خواست که قبول آتش بس را یک هفته عقب بیندازد و گفت که طی این یک هفته او می تواند با نیروهایش به تهران برسد کاری که خود رجوی در نشست توجیه عملیات می گفت کاری که ما می کنیم یک ابرقدرت هم نمی تواند انجام بدهد و ما با این اقدام جهان را شگفت زده خواهیم کرد!
رجوی که در هپروت خودش سیر می کرد حتی در نشست توجیهی وقتی فردی اعتراض داشت که فضای ایران آن گونه که می گویید نیست و هنوز مردم طرفدار حکومت هستند و نمی توان این گونه حکومت را سرنگون کرد، با شیادی و حقه بازی به خاطر اینکه اعضای سازمان را فریب بدهد عنوان داشت خبرهایی که ما داریم اوضاع بسیار فرق کرده است و اکنون فضا برای رفتن ما مناسب است .
رجوی با کشاندن افراد زیادی از کشورهای مختلف و دادن آموزش مختصر در حد شلیک یک خشاب و یا بعضا حتی وقت این کار را هم نداشتند، به جنگ فرستاد. آنان سرمست از دروغ هایی که از رجوی شنیده بودند فکر می کردند به ایران باز خواهند گشت ولی متاسفانه خیلی از آنان حتی بدون اینکه اسمی از آنان باقی مانده باشد کشته شدند.
رجوی در نشست توجیهی عملیات چنان با آب و تاب صحبت می کرد که اعضا که دیگر از ماندن در عراق خسته شده بودند فکر می کردند این آخرین عملیات خواهد بود و دیگر رنگ عراق را نخواهند دید! بعد از یک هفته وارد عملیات شدیم و در روز آخر رجوی با ژستی که جلوی نیروها گرفته بود انگار برای فتح بزرگی راهی هستند تا اینکه نیروها توسط مریم رجوی دستور حمله و پیشروی را دریافت کردند. قسمت ما که فرمانده اش مهین رضایی بود در قسمت عقب بقیه نیروها حرکت می کردیم و نیروها بر اساس شهرهای مختلفی که قرار بود تسخیر کنند قرار گرفته بودند و دستور لشکر ما فتح تهران بود و به همین خاطر در پشت بقیه نیروها حرکت می کردیم.
ما بدون هیچ گونه درگیری وارد شهر کرند و اسلام آباد شدیم و در سه راهی ملاوی بعلت راه بندان چندین ساعت معطل شدیم و نیروها انگار به پیک نیک آمده باشند، بعد از چندین ساعت معطلی بالاخره به بالای گردنه سیاخور رسیدیم و اولین درگیری ها شروع شد و بعد از روشن شدن هوا به سمت کرمانشاه حرکت کردیم ولی به محض نزدیک شدن به تنگه درگیری شروع شد و این نقطه ای بود که ارتش رجوی زمین گیر شد و دیگر قدرت حرکت و پیشروی نداشت. بعد از چندین ساعت از ناحیه شکم زخمی شدم و با کمک تحت مسئولم به زیر پل حسن آباد آورده شدم. وقتی اوضاع را دیدم همان لحظه به ذهنم زد که دیگر کار تمام است و باید فکر رفتن به تهران و گرفتنش را به گور برد. بعد از چندین ساعت تعداد زیادی از زخمی ها را به فرمانداری شهر اسلام آباد آوردند. تعداد زیاد بود و کسی نمی توانست به آنان کمک کند. چیزی که مریم رجوی در مورد زخمی ها می گفت که ما در همه جاها دکتر و امداد داریم خبری نبود و صدای ناله ها فضا را پر کرده بود. در نهایت تصمیم گرفته شد تعدادی از مجروحین توسط کامیون به شهر کرند فرستاده شوند و مثلا در آنجا که بیمارستان صحرایی دارند مداوا شوند. من نیز همراه این اکیپ رفتم و از آنجایی که روز اول جنگ بود هنوز جاده توسط نیروهای حکومتی تحت کنترل قرار نگرفته بود و به همین خاطر به کرند و بعد سرپل ذهاب رفتیم ولی خبری از بیمارستانی که مریم رجوی قول داده بود، نبود. بیماران همه عصبانی بودند و با هزار گرفتاری با کمک ارتش صدام به بیمارستانی در بغداد منتقل شدیم. همه طبقات را خالی کرده و فقط زخمی های سازمان بودند با کمال پررویی مسئولین به ما می گفتند نیروها از شهر همدان هم عبور کردند و به سمت تهران در حال پیشروی هستند ولی دروغی بیش نبود.
روز بعد وقتی بعد از عمل جراحی به هوش آمدم متوجه اخباری شدم که برایم بسیار شوکه کننده بود! خبر رسید که به دستور رجوی همه نیروها باید عقب نشینی کنند و دوباره به اشرف برگردند البته در این عقب نشینی که بدون هیچ قانون نظامی بود تعداد زیادی کشته شدند و در نهایت تعدادی به اشرف آمدند.
وقتی به اشرف برگشتم بعد از چند ماه بستری شدن متوجه شدم که همه نیروهای سازمان دل و دماغی برای کار ندارند و انگار کمر همه شکسته بود ولی رجوی با حقه بازی بخاطر اینکه شکست را قبول نکند عنوان داشت که نیروها برای عبور از تنگه مشکل داشتند و آن هم مشکل ذهنی مبنی بر اینکه هر کس در ذهنش کسی را برای خود داشته بطور مثال متاهلین به فکر زن و بچه و .. و مجردین در ذهنشان کسی را داشتند که این کار باعث شد نیروها تمام توان خود را نگذاشته و به همین خاطر نتوانستیم از تنگه عبور کنیم. این نقطه شروعی بود که باید همه افراد از آن عبور می کردند تعدادی از مسئولین که همیشه کاسه گدایی به دست داشتند حرفهای رجوی را تایید کردند تا این گونه روی خطاهای رجوی را بپوشانند.
رجوی برای فرار از قبول شکست و برای نگهداشتن نیروها در عراق عنوان داشت که عملیات فروغ جاویدان بیمه نامه ما برای ماندن در عراق بود و اثرات این عملیات بعد از شش ماه در دستگاه حکومتی ایران دیده خواهد شد و این عملیات اثرات خودش را گذاشته و شاهد سرنگونی حکومت خواهیم بود ولی اکنون بعد از گذشت 37 سال هنوز رجوی خواب سرنگونی می بیند و فکر می کند می تواند به سرنگونی خیالی خود دست یابد.
این اشتباه عملیاتی و تاکتیکی غلط رجوی باعث سوختن سازمان شد چون بعد از این شکست دیگر نتوانست کمر صاف کند و هر روز در باتلاق دروغی دیگر فرو می رود. هر سال چیزی را برای فریبکاری تولید و به خورد نیروها می دهد و با پایان سال باز دروغی دیگر و این نیروهای مفلوک هستند که باید عمرشان را به تباهی بگذرانند و اکنون باز شاهدیم که رجوی همچنان بر طبل توخالی عملیات فروغ جاویدان می کوبد و چنان بزرگش می کند که انگار به پیروزی بزرگی دست یافته است در حالی که این عملیات کمر سازمان را شکست.
البته برای رجوی این گونه شکست ها می تواند یک پیروزی باشد چون با این شیوه نیروها را نزد خود نگهداشته و از آنان سوء استفاده نموده تا نزد اربابان خود پول بیشتری بگیرد چون هر چقدر نیروی بیشتری داشته باشد می تواند قیمتش را هم بالاتر ببرد.
هادی شبانی

