گزارش تهران تایمز از سرنوشت تلخ معصومه چاهه

معصومه چاهه ۲۴ سال داشت و در حالی که کبود، زخمی و ژولیده بود، در مقابل خانه پدری در جنوب تهران ظاهر شد. او نمی‌توانست جملات منسجمی درباره اینکه در این چند سال کجا بوده، بیان کند. “همه ما شوکه شده بودیم. مدام از او می‌پرسیدیم چه اتفاقی افتاده، اما نمی‌توانست چیزی توضیح دهد. فقط […]

معصومه چاهه ۲۴ سال داشت و در حالی که کبود، زخمی و ژولیده بود، در مقابل خانه پدری در جنوب تهران ظاهر شد. او نمی‌توانست جملات منسجمی درباره اینکه در این چند سال کجا بوده، بیان کند. “همه ما شوکه شده بودیم. مدام از او می‌پرسیدیم چه اتفاقی افتاده، اما نمی‌توانست چیزی توضیح دهد. فقط جیغ می‌کشید، گریه می‌کرد و به نقطه‌ای خیره می‌شد. نمی‌دانستیم چه کار کنیم. او مدام فرار می‌کرد و در نهایت، دوباره ارتباطمان با او قطع شد.” اینها را لیلا، خواهر کوچکتر معصومه، یکی از اولین کسانی که او را در آن حال دید، می‌گوید.

پس از فرار از خانه، معصومه توسط پلیس در حالی که در خیابان‌های تهران سرگردان بود، پیدا شد و در نهایت به یک مرکز بیماران روانی منتقل شد، در آنجا بود که خانواده‌اش از محل او مطلع شدند.

خواهرش می‌گوید: “وقتی هنوز خانه بود، مدام یک سرود را زیر لب زمزمه می‌کرد. بعدها فهمیدیم که این سرود متعلق به سازمان مجاهدین خلق است.”

مجاهدین خلق یک سازمان تروریستی است که عمدتاً در خارج از ایران فعالیت کرده است. این گروه که در حال حاضر در آلبانی مستقر است (و پیش از این در عراق بود)، مسئول کشتن بیش از ۲۴ هزار ایرانی است، از جمله حداقل شش نفر در یک حمله تروریستی مرتبط با مجاهدین در جنوب شرق ایران که یکی از قربانیان یک نوزاد بود. رسانه‌های وابسته به مجاهدین این حمله تروریستی را “قیام مسلحانه جوانان” توصیف کردند و از تروریست‌ها به خاطر جنایت وحشیانه‌شان تقدیر کردند.

مجاهدین خلق سال‌ها در فهرست سازمان‌های تروریستی آمریکا و اروپا قرار داشت، تا اینکه در اوایل تا اواسط دهه ۲۰۱۰ میلادی از این فهرست خارج شد. غرب مدت‌ها از این گروه برای جاسوسی و حملات در داخل ایران استفاده کرده است. به تازگی، در طول جنگ ایران و اسرائیل، رسانه‌ها و سیاستمداران غربی تلاش کردند تا چهره جدیدی از مجاهدین ارائه دهند و آن را به عنوان یک گروه “اصلاح‌شده” تحت رهبری زنان معرفی کردند و حتی آن را به عنوان جایگزین احتمالی برای دولت ایران مطرح کردند. در یک گزارش نیویورک تایمز آمده است که مجاهدین خلق اکنون از “جمهوری سکولار، برابری جنسیتی و ایران غیرهسته‌ای” حمایت می‌کند.

اما برای قربانیان مجاهدین خلق – مانند معصومه – هیچ کمپین تبلیغاتی نمی‌تواند رنج آن‌ها را پاک کند. مانند بسیاری دیگر، او داوطلبانه به این گروه نپیوست و ترک آن برایش هزینه داشت: سلامت روانش و در نهایت، زندگی‌اش.

لیلا در این باره توضیح می‌دهد: “معصومه از ۸ سالگی، پس از مرگ مادرمان، مسئولیت مراقبت از ما را به عهده گرفت. پدرمان کارگر ساختمان بود و معمولاً سر کار می‌رفت. او همیشه اولویت را به ما می‌داد و رویای زندگی بهتری برای خواهر و برادرهایش را داشت. برایمان غذا می‌پخت، نظافت می‌کرد و ما را برای بازی به بیرون می‌برد.” این خانواده هفت فرزند داشت – دو خواهر، چهار برادر و یک خواهر ناتنی بزرگتر به نام فاطمه، که ارتباطش با مجاهدین خلق آینده معصومه را نابود کرد.

فاطمه قبلاً عضو مجاهدین بود اما قبل از سقوط صدام حسین، یعنی زمانی که سازمان شروع کرد به جلوگیری از فرار اعضا از اردوگاه‌های عراق، آنجا را ترک کرد. او به فنلاند رفت و سعی کرد دو خواهر و برادرش – معصومه و برادرش حمیدرضا – را که از نظر مالی در تنگنا بودند، از طریق یک رابط مجاهدین که فکر می‌کرد قابل اعتماد است، به آنجا بیاورد. لیلا می‌گوید: “قرار بود آن‌ها اول به ترکیه بروند، بعد به فنلاند.” اما در سال ۲۰۰۱، آن عامل مجاهدین آن‌ها را به اردوگاه اشرف در عراق برد.

ارتباط خانواده بلافاصله قطع شد. حمیدرضا ۱۴ سال بعد، در میانه هرج ومرج‌های انتقال مجاهدین خلق از عراق به آلبانی، فرار کرد و دوباره پیدا شد. معصومه زودتر با آن‌ها تماس گرفت و پس از چهار سال به طور تصادفی به دیدنشان آمد، اما مصیبت او بسیار وحشتناک‌تر بود.

لیلا ماجرا را چنین شرح می‌دهد: “بعد از انتقال به عراق، آن‌ها در اردوگاه اشرف از هم جدا شدند. هر دو در ابتدا مقاومت کردند، اما حمیدرضا منتظر فرصت مناسب ماند. معصومه به مقاومت ادامه داد، بنابراین گروه تصمیم گرفت از شر او خلاص شود.”

همانطور که پیش‌تر توسط تهران تایمز مستند شده، مجاهدین خلق به طور معمول اعضای سرکش را به زندان مخوف ابوغریب می‌فرستادند، که به شکنجه سیستماتیک زندانیان شهرت داشت. معصومه ماه‌ها کتک خوردن، انزوا و آزار روانی را تحمل کرد تا اینکه نیروهای عراقی او را نزدیک مرز ایران رها کردند. سپس روزها پیاده راه رفت – گرسنه، آسیب دیده – و با خشونت بیشتری از سوی اوباش کنار جاده مواجه شد. وقتی به تهران رسید، دچار فروپاشی روانی شده بود.

لیلا می‌گوید: “کسی که برگشت، خواهر من نبود. او مدام به حالت‌های انزوا فرو می‌رفت. وقتی هم که هوشیاری پیدا می‌کرد، خاطراتش باعث می‌شد بارها و بارها اقدام به خودکشی کند.”

در طول ۲۰ سال بعدی، معصومه بین مراکز روانپزشکی در گردش بود و چندین بار اقدام به خودکشی کرد. آخرین تلاش او در فوریه ۲۰۲۵ موفقیت‌آمیز بود. آن روز، لیلا معصومه را در بیمارستان روانی ملاقات کرد و سپس او را به یک رستوران در جاده چالوس، مسیری خوش‌منظره در شمال تهران، برد.

“معصومه عاشق طبیعت بود. بنابراین، او را به یک مکان زیبا بردم تا چند ساعتی را با هم بگذرانیم. اما همین که پشت میز نشستیم، او شروع به یادآوری گذشته کرد، بنابراین سعی کردم حواسش را پرت کنم. برای چند ثانیه چشمانم را برگرداندم… و او رفته بود.”
معصومه که با یادآوری خاطرات ابوغریب تحریک شده بود، در رودخانه کنار رستوران پریده بود. جسد او بعدها در حالی که به تنه درختی گیر کرده بود، پیدا شد. لیلا می‌گوید: “این سرنوشتی بود که مجاهدین برای او رقم زدند، دهه‌ها شکنجه جسمی و روانی، تا جایی که دیگر نتوانست تحمل کند.” اشک از چشمانش سرازیر شد.

داستان معصومه منحصر به فرد نیست. قبل از اینکه غرب سعی کند یک گروه تروریستی را به عنوان “گروهی دموکراتیک” معرفی کند، همانطور که تروریست‌های حیات تحریر الشام (HTS) در سوریه را بازتعریف کرد، باید با ده‌ها نفر مانند او روبرو شود.

شیدا سبزواری، تهران تایمز – ترجمه انجمن نجات