فرماندهان من سناریوی بدرقه مرا از قبل چیده بودند

فرماندهان من چندین بار مرا صدا زده و با من صحبت کردند تا مرا متقاعد کنند که در آنجا بمانم برای آخرین بار نیز رقیه عباسی و اسفندیار که از فرماندهان لشگر 49 بودند مرا به دفتر خود بردند و پس از چند سئوال و جواب زمینه ای را آماده کردند که در همان دفتر مرا کتک بزنند.

un .

.

!!

.

.

.

  • برچسب ها

    چرا سکوت کردم؟!

    خاطره ای تلخ از دوران حضورم در تشکیلات رجوی چرا سکوت کردم؟!

    پیامی برای هم استانی خوبم محسن شجاعی

    از طرف غلامعلی میرزایی پیامی برای هم استانی خوبم محسن شجاعی

    چرا سکوت کردم؟! 08 دی 1404
    خاطره ای تلخ از دوران حضورم در تشکیلات رجوی

    چرا سکوت کردم؟!

    همانطور که قبلا گفتم من کسی بودم که به عشق رفتن به اروپا سر از کمپ اشرف و مناسبات مجاهدین در آوردم که بعد از حضورم در تشکیلات وقتی متوجه شدم فریب خوردم درخواست جدایی و بازگشت به کشور مبدا کردم. اما مسئولین تشکیلات به روش های مختلف تهدیدم کردند که نباید درخواستم را برای […]

    پیامی برای هم استانی خوبم محسن شجاعی 08 دی 1404
    از طرف غلامعلی میرزایی

    پیامی برای هم استانی خوبم محسن شجاعی

    دوست خوبم محسن امیدوارم که سلامت و قبراق باشید. گاهی وقت ها که خاطرات زمانی که در سازمان بسر میبردم را در ذهنم مرور میکنم به خاطراتی فکر می کنم که ذهن مرا مشغول می کند و حسرت میخورم که چرا شما در آنجا مانده و خود را رها نکرده اید و در دنیای آزاد […]

    به مناسبت بیست و دومین سال رهایی ام از تشکیلات رجوی 08 دی 1404
    حالا سرشار از زندگیم

    به مناسبت بیست و دومین سال رهایی ام از تشکیلات رجوی

    در نیمه دوم سال 83 بود که تصمیم به جدایی از تشکیلات رجوی را که مدتها بشدت با آن درگیر بودم قطعی کردم. البته من و یک نفر از دوستان دیگری که او هم مانند من ایدئولوژی مجاهدین را نپذیرفته بود و تنها بعنوان رزمنده ساده در تشکیلات به اصطلاح ارتش آزادیبخش بودیم از چندین […]

    ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.