فرزندم سعید همه وجودم را تسخیر کرده بود، از خودم شرم می کردم و در آن لحظات رهبران سازمان چون لاشخورها و کرکس هایی بودند که خانواده ام را به راحتی متلاشی کردند و به فرزندم سعید ستم فراوان نمودند زیرا در بغداد با فشار همه جانبه، فرزند شیرخواره ام را از دست من گرفتند و سالها او را از محبت مادرانه محروم کردند و این موضوع مرا خیلی آزار میداد.
برچسب ها
زندگی کنونی ما شما را می آزارد رجوی از افشاگری اعضای نجات یافته واهمه دارد
دیدارم با دانش آموزان قصه تلخ و عبرت آمیز ما
در میانه جشن به یادتان افتادم پیام یلدایی علی پوراحمد به اسیران رجوی در کمپ مانز آلبانی
رجوی از افشاگری اعضای نجات یافته واهمه دارد
من با خواندن مطالبی از سایت تشکیلات مافیایی رجوی در مورد نفرات بازگشته استان مازندران اصلا تعجب نکردم چون همیشه کار سازمان مجاهدین این گونه بوده است. من خودم قبلا عضو این گروه پلید بودم و با فریبکاری من را از اردوگاه اسرای جنگی به کمپ اشرف بردند. یکی از مسئولین زن به نام رقیه […]
قصه تلخ و عبرت آمیز ما
روز چهارشنبه دوازدهم آذرماه بعد از هفته ها هوای آلوده و غبار آلود شهر من اهواز که نفس را در سینه ها حبس و شرایط زندگی را مختل ساخته بود، فرصتی بدست داد تا به اتفاق همکارم به یکی از دبیرستان های شهر اهواز رفته و با دانش آموزان از نزدیک گپ و گفتگوی صمیمی […]
پیام یلدایی علی پوراحمد به اسیران رجوی در کمپ مانز آلبانی
سلام بچه ها. سلام دوستان. آرزومندم بهترینها برای شما در تقدیر باشد و به زودی رقم بخورد. شب شب چله همان شب یلدا بلند ترین شب سال است که میتوان با اندک تامل و بازنگری، تحول و انقلابی شگرف برای پرواز پدید آورد. راستی شب یلدای امسال برای من مقارن شده بود با روز بازگشتم […]

