چهارشنبه, ۱۹ آذر , ۱۴۰۴
پروانه جان ، چرا اجازه نمی دهند با خانواده هایتان تماس بگیرید؟! 12 آذر 1399

پروانه جان ، چرا اجازه نمی دهند با خانواده هایتان تماس بگیرید؟!

پروانه جان سلام ! امیدوارم حالت خوب باشد من نگران شما هستم. نمی دانم با شیوع ویروس کرونا در کشور آلبانی شما در چه وضعیتی هستید. خیلی تلاش کردم با شما تماسی برقرار کنم. ولی متاسفانه موفق نشدم. شما هم تماسی با من نمی گیرید که از وضعیت شما با خبر شوم. نمی دانم تا […]

فرزین جان مادر از بین ما رفت، آرزویش را محقق کن 11 آذر 1399

فرزین جان مادر از بین ما رفت، آرزویش را محقق کن

فرزین جان سلام خوبی فرزین جان، حالت خوب است؟! مادر از بین ما رفت. مادر همیشه به من می گفت: فرزین کی به من سر می زند؟ تا آخرین لحظه عمرش به یاد شما بود و سراغ شما را می گرفت . مادر همیشه به فکر شما بود و خیلی دلش می خواست شما را […]

در این نامه تنها نگرانی اش را دوری از خانواده عنوان کرده است 29 آبان 1399

در این نامه تنها نگرانی اش را دوری از خانواده عنوان کرده است

در تصویر نامه حسین پورعبداللهی را می بینید که در سال 65 از جبهه برای ما ارسال کرده است. در آن سال ها او برای دفاع از کشورش به مناطق جنگی رفته بود و دلیرانه در برابر دشمن ایستاده بود. او در این نامه تنها نگرانی اش را دوری از خانواده عنوان کرده است و […]

هر بار که زنگ گوشیم به صدا در می آید خدا خدا می کنم تو باشی داداشی 28 آبان 1399

هر بار که زنگ گوشیم به صدا در می آید خدا خدا می کنم تو باشی داداشی

سلام خاص و ویژه به نازنین برادرم علی جان امروز 27 آبان سال ۱۳۹۹می باشد که دوباره برایت مینویسم. باز جنس نامه هایم از جنس دلتنگی است. علی جانم انشالله خوب باشی آرزو می کنم لحظه لحظه زندگیت سرشار از امید باشد و سلامتی. پدر و دیگر اعضای خانواده ، وابستگان دور و نزدیک خوبند […]

نامه ای سراسر احساس، برای حسن مرادی از اعضای فرقه رجوی 26 آبان 1399

نامه ای سراسر احساس، برای حسن مرادی از اعضای فرقه رجوی

برادر جان دلم برایت خیلی تنگ شده است. همه اعضای خانواده شب و روز برایت دعا می کنیم.

پیامی سراسر عشق و چشم انتظاری برای اصغر محمدی کامیاب 22 آبان 1399

پیامی سراسر عشق و چشم انتظاری برای اصغر محمدی کامیاب

حواسمان به چروک های دور چشم مادر و لرزش دست های پدر باشد. حواسمان به تر شدن های گاه و بیگاه چشم های کم سو و دلتنگی شان باشد. حواسمان باشد که آنها خیلی زود پیر میشوند . پیام سر تا سر عاطفه، عشق و چشم انتظاری خانواده اصغر محمدی کامیاب که با شنیدن آن […]

اصغر جان ، عکست را دیدم و خیلی خوشحال شدم 20 آبان 1399

اصغر جان ، عکست را دیدم و خیلی خوشحال شدم

خانم کامیاب، خواهر اصغر محمدی کامیاب عضو گرفتار در فرقه رجوی ضمن حضور در دفتر انجمن نجات زنجان، پس از رویت تصویر جدید برادرش ابتدا اشک شوق ریخت و بلافاصله از همان جا تصویر جدید برادرش اصغر را به سایر اعضای خانواده ارسال نمود . تمامی اعضای این خانواده بسیار خوشحال شدند. ایشان طی پیام […]

خانواده سلیمانی و ۱۲ سال سرگردانی 19 آبان 1399

خانواده سلیمانی و ۱۲ سال سرگردانی

نصرت الله سلیمانی پدری که پسرش رضا سلیمانی در سال 87 ناپدید شده و تا سال قبل یعنی سال 98 از آن بی اطلاع بود . شرح این سالیان که نصرت الله از فرزندش بی اطلاع بوده و آنچه بر وی گذشته ، سرگردانی و بلاتکلیفی ، دلواپسی خود و خانواده اش داستانی غم انگیز […]

پیام جلال غلام زاده گُلمرز ، به برادرش جلیل و مقامات دولت کشور آلبانی 18 آبان 1399

پیام جلال غلام زاده گُلمرز ، به برادرش جلیل و مقامات دولت کشور آلبانی

نام: جلیل غلام زاده گُلمرز-سن: ۵۶ سال–سال خروج از کشور: ۱۳۶۳-مدت اسارت در فرقه رجوی: ۳۶ سال–نحوه اسارت: افتادن در تور گروه کاریابی مجاهدین در ترکیه–میزان سواد: زیر دیپلم فجایع آفریده شده توسط سران فاسد و بدنام مجاهدین طی بیش از ۴ دهه گذشته در تاریخ معاصر ایران بی سابقه است. این گروه خسارات زیادی […]

برای فرزندانم محمد رضا و حسن باقرزاده 15 آبان 1399

برای فرزندانم محمد رضا و حسن باقرزاده

سلام امیدوارم حال شما خوب باشد. پدر شما در حسرت دیدن شما بود و متاسفانه دیگر پیش ما نیست . نمی دانم من تا زنده ام می توانم شما را ببینم؟! چندین سال است که شما را ندیدم. هر چه باشد شما فرزندان من هستید و این حق را دارم که شما را ببینم. الان […]

پیام مادر چشم انتظار عزیز هدایتی – همیشه چشمام پر از اشکه 14 آبان 1399

پیام مادر چشم انتظار عزیز هدایتی – همیشه چشمام پر از اشکه

در پیام این مادر رنج دیده خطاب به فرزندش با لهجه کردی آمده است: عزیز جان، چرا با مادرت تماس نمی گیرید. دلم برای شما تنگ شده است. همیشه چشمام پر اشک است و از نبود شما همیشه گریان هستم. بینایی خود را از دست داده ام. عزیز جان برگرد تا در این روزهای آخر […]

محمدمهدی جان سی و نه سال گذشت و همچنان در حسرت دیدارت هستیم 12 آبان 1399

محمدمهدی جان سی و نه سال گذشت و همچنان در حسرت دیدارت هستیم

با سلام خدمت برادر خوبم محمد مهدی ثابت رستمی چند روز قبل به خانه پدرمان رفتم. او و مادرم تنها در خانه نشسته بودند و به محض دیدن من اشک از چشمانشان سرازیر شد و خود بخود من نیز به همراه آنان به یاد تو و دوری از تو که اکنون به سی و نه […]

blank
blank
blank