دوشنبه, ۸ دی , ۱۴۰۴
خانم سکینه حسینی در حسرت دیدار فرزندش در گذشت 13 تیر 1391

خانم سکینه حسینی در حسرت دیدار فرزندش در گذشت

با نهایت تاسف و تاثر مطلع شدیم که خانم سکینه حسینی مادر عضو دربند فرقه رجوی”هادی آلفته”، چشم انتظار و با عشق و آرزوی دیدار و به آغوش کشیدن دلبندش دارفانی را وداع کرد و به ابدیت پیوست.مصیبت وارده برای دست اندرکاران انجمن نجات گیلان و خانواده های مرتبط با آن بسیار سخت و جانکاه بود چرا که عزیزی محترم و گرامی از اعضای بسیار فعال انجمن را از دست دادیم و به سوگ نشستیم.

مجاهدین به ملت ایران خیانت کردند و در مقابل سربازان ایرانی ایستادند 11 تیر 1391

مجاهدین به ملت ایران خیانت کردند و در مقابل سربازان ایرانی ایستادند

به دعوت آقای اکبرنیا برادر اسیر فرقه رجوی علی اصغر اکبرنیا به همراه تعدادی از اعضای جدا شده برای ملاقات به محل کار ایشان در بنگاه معاملات ملکی رفتیم و صمیمانه به گفتگو نشستیم. وقتی صحبت مان به خیانت و وطن فروشی رجوی ها کشید، آقای اکبرنیا در تایید حرف هایمان گفت: ما ایرانی بودیم و حق داشتیم که در مقابل تجاوزات خارجی بجنگیم ولی مجاهدین به ملت ایران خیانت کردند و در مقابل سربازان ایرانی ایستادند.

گفتگو با یکی از خانواده های اعزامی به عراق در استان مرکزی 06 تیر 1391

گفتگو با یکی از خانواده های اعزامی به عراق در استان مرکزی

برای رهبری سازمان و سرانش ماندم چه واژه ای را بکار ببرم یک سری عناصر توجیح شده خود را در پادگان اشرف باقی گذاشته که خانواده ها را لت و پار کنند عناصری که پشت فضای سبز خودشان را مخفی می کنند به محض مشاهده خانواده ها از پشت فضای سبز ظاهر می شوند به خانواده ها و پدر و مادرها با بی رحمی و شقاوت تمام سنگ پرتاب می کنند و فحش می دهند

جلسه صمیمی خانواده های استان مرکزی در دفتر انجمن نجات 01 تیر 1391

جلسه صمیمی خانواده های استان مرکزی در دفتر انجمن نجات

در روز 21/3/91 جلسه صمیمی با خانواده های استان مرکزی در دفتر انجمن برگزار شد. خانواده های حاضر در جلسه از اینکه پادگان اشرف در آستانه نابودی است ابراز خوشحالی کردند به این امید که فرزندانشان بعد از چندین سال از چنگال رجوی آزاد شوند. مادران تقی صالح، مصطفی فروغی، پروانه عباسی و سعید عبدی که هر کدام از این مادران چندین سال است که از فرزندان خود محروم بودند در جلسه حاضر بودند در خواست این را داشتند که جهت ملاقات با فرزندانشان به کمپ موقت اعزام شوند.

رجوی پدرم را دق مرگ کرد، خدا او را لعنت کند 31 خرداد 1391

رجوی پدرم را دق مرگ کرد، خدا او را لعنت کند

خانم حیدرزاده (خواهر پرویز) می گفت « پدرم سه سال پیش آرزو به دل مُرد، رجوی پدرم را دق مرگ کرد. ما دست از تلاش نمی کشیم تا مادرمان، برادرم را ببیند، مادرمان مریض است و ما نگران هستیم».خانم حیدرزاده از ما درخواست داشت که حتما به ملاقات مادرش برویم چرا که او بدلیل بیماری نتوانست از ییلاق به شهر بیاید و می گفت او منتظر دیدار با شماست و می خواهد از زبان شما و خصوصا آقای شعبانی که اخیرا از جهنم اشرف فرار کرده درباره برادرمان حرفی بشنود.

رجوی فاجعه بشریت است 27 خرداد 1391

رجوی فاجعه بشریت است

آقای ناصر حسینی مطلق، درون باغ مرکبات خود منتظر ما بود و وقتی به مقصد رسیدیم به استقبالمان آمد. چهره اش شباهت زیادی به برادر اسیرش کاظم داشت. اما حالا او کجا و کاظم کجا؟ یکی در حال کشت و آبادانی در یک منطقه سر سبز و خوش آب و هوا، با یک برنامه ریزی چند ساله و دیگری اسیر در یک بیابان بی آب و علف با سرنوشتی که توسط رجوی های ملعون رقم خورده و اجازه برنامه ریزی، برای چند ساعت خود را نیز ندارد.آقای حسینی بعد از شنیدن آنچه در مناسبات جهنمی فرقه بر اعضای اسیر می گذرد، گفت «ما خانواده ها از این چیزها که شما می گویید خبر نداشتیم و نمی دانیم درون اشرف چه میگذرد. رجوی فاجعه بشریت است، اگر حکومت را می گرفت بدتر از هیتلر می کرد »

خانواده تلاوتی: گروگانها را آزاد کنید 27 خرداد 1391

خانواده تلاوتی: گروگانها را آزاد کنید

گماشته های رجوی ازاین خانواده زحمتکش گیلک با سنگ وفحش و ناسزا پذیرایی کردند ودلشان را شکستند واجازه ندادند که حتی صدای این مادردردمند به گوش عزیزانش برسد ولیکن این خانواده عزم جزم دارند و براین باورند که گمشده های خویش را بازخواهند یافت و با مراجعه به دفترانجمن خواستند که هرچه سریعتربه کمپ موقت لیبرتی بروند تا درشرایط مساعدی که درآنجا مهیا شده است بتوانند به سران رجوی بگویند که گروگانها را آزاد کنید وهمچنین درپس سالیان مغزشویی ودروغ وفریبکاری تشکیلات رجوی والقائات فکری به اعضای نگون بخت، احمد وامین دریابند که هنوزنقطه امیدی مانده است ومیتوانند به وطن وآغوش خانواده بازگردند.

دو هفته تلاش خستگی ناپذیر خانواده های استان مرکزی در عراق 21 خرداد 1391

دو هفته تلاش خستگی ناپذیر خانواده های استان مرکزی در عراق

خانواده های استان مرکزی با عزم جزم و دو هفته تلاش خستگی ناپذیر با فرقه شکست خورده رجوی به سلامت به ایران باز گشتند.ماهیت ضد بشری رهبری فرقه و سرانش آنقدر غلیظ است که خانواده های درد کشیده را دشمن خود محسوب می کنند و توسط عناصر توجیح شده فحش های رکیک به خانواده ها می دهند. در مقابل پادگان اشرف که روزهای آخر عمرش را به پایان می رساند خانواده های استان دست بردار نبودند و شعارشان این بود”تا آزادی فرزندانمان تا به آخر ایستاده ایم”

رنجنامه خانواده عظیم راد محمدعلیزاده پس از بازگشت از اسارتگاه اشرف 20 خرداد 1391

رنجنامه خانواده عظیم راد محمدعلیزاده پس از بازگشت از اسارتگاه اشرف

رنجنامه خانواده عظیم راد محمدعلیزاده پس از بازگشت از اسارتگاه اشرف

ما به رجوی ها اجازه نمی دهیم از ما خانواده ها سوء استفاده کند 20 خرداد 1391

ما به رجوی ها اجازه نمی دهیم از ما خانواده ها سوء استفاده کند

خانم فکریان پس از شنیدن اخبار مربوط به اشرف و انتقال دو سوم افراد اسیر به کمپ موقت ترانزیت، از دردهایی که بر سر خودش و خانواده اش در این سالیان بر اثر اسیر شدن خواهرش در عراق، بر سرشان رفته گفت و در ادامه به رجوی ها لعنت فرستاد که اجازه نمی دهند خواهرش برای رسیدگی به فرزند و نوه بیمارش به ایران بازگشته یا حداقل با آنان تماس بگیرد. او می گفت نوه خواهرش بیمار است و فرقه در حالی که به خواهرش اجازه نداد تا با خانواده تماس بگیرد

دیگه وقتش رسیده حاصل رزم و تلاشمان را درو کنیم 09 خرداد 1391

دیگه وقتش رسیده حاصل رزم و تلاشمان را درو کنیم

امروزهم باز به اتفاق دخترم به دفترانجمن مراجعه کردیم تا سایر خانواده های متحصن مقابل کمپ اشرف تنها نمانند ولیکن این دفعه مقابل کمپ موقت لیبرتی بست می نشینیم تا عزیزمان را درآغوش بکشیم وبا خود به خانه وکاشانه خود بازگردانیم وازاین حیث وجدانهای بیدار بشری و نهادهای حقوق بشری و خصوصا دولت مردمی عراق را به استمداد می طلبیم. خدایا برچشم انتظاری واضطراب ما خانواده های دردمند پایانی نیست

خانواده رمضانی: زمینه ملاقات با عزیزان مان را در کمپ جدید فراهم کنید 09 خرداد 1391

خانواده رمضانی: زمینه ملاقات با عزیزان مان را در کمپ جدید فراهم کنید

آقای رمضانی که در سال 1390 برای ملاقات و رهایی خواهرش به جلوی درب اشرف مراجعه نمود ولی مسئولین اشرف اجازه ملاقات به او ندادند در این رابطه اظهار داشت با شور و شوق و انگیزه بالا برای ملاقات خواهرم رفتم و همه خانواده نیز خوشحال بودند که بعد از سالها با او ملاقات می کنم و از سلامتی او مطلع می شوم ولی رجوی دیکتاتور این اجازه را نداد وقتی از ماشین پیاده شدم مادرم با شور و شوق پرسید موفق شدی؟ که وقتی جواب منفی گرفت آهی کشید و گفت خدا لعنت کند رجوی ها

blank
blank
blank