سه شنبه, ۹ دی , ۱۴۰۴
مرحم دل – نامه ای به عزیز 21 آبان 1386

مرحم دل – نامه ای به عزیز

پدر پیری که سالیان در انتظار شما می باشد و شب و روز برایت گریه می کند و همیشه ترا صدا می زند اگر می خواهد کس دیگری را هم صدا کند اول اسم ترا می برد ؛ در حدود دوازده سال است که در بستر بیماری گرفتار است تنها روی تخت افتاده و هیچگونه حرکتی ندارد تنها خودم تمام کارهایش را می رسم، آنگونه گرفتار شدم که حتی کار کردن برایم دشوار شده است دیگر جای صحبت نیست نمی خواهم ترا ناراحت کنم ولی انصاف نیست که تویی که در تمام مراحل با سختی ها با من بودی و هم اکنون ما را رها کردی چرا حدود بیست واندی سال جدائی ؛ پیامبران و ائمه نمی توانستند طاقت داشته باشند.

از اینکه از تو بی خبر هستم خیلی ناراحتم 20 آبان 1386

از اینکه از تو بی خبر هستم خیلی ناراحتم

پروانه جان نمیدانم برایت چه بنویسم چونکه امید ندارم که نامه بدستت می رسد. دوست ندارم که بدست یک خدا نشناس برسد که آنرا با یک لبخند به کنار بیندازد و به دستت ندهد. پروانه جان نمیدانم چه بنویسم. تمام گفتنی ها را دیگر با امام رضا میگویم تا شاید با کمک خداوند بتواند تو را به من برگرداند.

اگر تمام دنیا را به من بدهند جای مهر شما را پر نخواهد کرد 16 آبان 1386

اگر تمام دنیا را به من بدهند جای مهر شما را پر نخواهد کرد

شما می دانید من الان چند سالم شده و به چه کلاسی میروم. میدانید وقتی که در کلاسهای تابستانی شرکت کردم روزی که امتحان از ما می گرفتند پرسیدند که نام پدرت چیست؟ اما من متأسفانه ندانستم که باید چه بگویم. میدانید که چقدر دلم برایتان تنگ شده است.

نامه ای از پدر و مادر چشم انتظار به فرزند اسیرشان در فرقه رجوی 13 آبان 1386

نامه ای از پدر و مادر چشم انتظار به فرزند اسیرشان در فرقه رجوی

بعد از بیست و چند سال مادرش حاجیه شهر بانو فرحی از فرسنگها ر اه دور به عراق پادگان اشرف برای ملاقات رفته ؛ بمدت یک ربع ساعت آنهم نمی گذاشتند با هم صحبت کنند ؛ آنها را جدا کرده اند حتی فرزند دیگرم حسن هم بوده است که با چشم گریان جدا شده ؛ آخر از انسانیت بدور است مگر فرزند ندارید تا درد جدائی را بدانید.

بیا این آخرعمری ازهمدیگر حلالیت بطلبید 07 آبان 1386

بیا این آخرعمری ازهمدیگر حلالیت بطلبید

آری نامه مینویسم وخواهم نوشت وتا عمردارم این کاررا خواهم کرد، این حق طبیعی یک پدراست. شب پیش فیلم مصاحبه ات را نگاه کردیم، هم خوشحال شدیم چون صدایت را پس از سالها شنیدیم، هم ناراحت، چون پسری به اون خوبی ونجیبی که همه اهالی به پاک بودنش شکی نداشتند، چراکه قسمتش اینگونه شد.

رویای مادرانه 05 آبان 1386

رویای مادرانه

نمی دانم چگونه نامه خود را آغاز کنم که دوری و فراق تو در طول این چند سال باعث شده که حتی صحبت کردن خود را فراموش کنم و لحظه لحظه از عمرم فقط شده نگاه کردن به عکس های تو و گریه و زاری که امیدوارم تا زمان دیدن صورت زیبای تو، بینائی چشمانم را از دست ندهم

حقیقتی تلخ 02 آبان 1386

حقیقتی تلخ

تمام مراجع بین المللی مراجعه خواهیم کرد و شکایت خود را مبنی بر آنکه سازمان از جمله مریم و مسعود رجوی فرزندانمان را اسیر خواسته های پوچ و بی اساس خود کرده اند تا از طریق فرزندمان به خواسته های پوچ و بی اساس خود برسند و به فرزندم اجازه یک ملاقات حضوری یا یک تماس تلفنی را نمی دهند

من از ملت ایران معذرت می خواهم 29 مهر 1386

من از ملت ایران معذرت می خواهم

آن روزها فکر می کردم هدف مجاهدین خدمت به مردم ایران است، اما امروز می فهمم که از خیانت هایشان در جنگ ایران و عراق که بگذریم، اگر این ها می خواستند به ایران و مردمش خدمت کنند با دولت ایران سازش می کردند و درون همان دولت، به مردم خدمت می کردند

منتظر قدمهای مبارکتان هستیم 29 مهر 1386

منتظر قدمهای مبارکتان هستیم

مسعود جان من در کارگاه کوچک خیاطی که چند سال پیش به راه اندخته ام به در و دیوارش فقط عکس تو و زهرا را زده ام تا بتوانم همیشه شما را یاد کنم و بارها مشغول کارم که به یاد شما می افتم و فقط به خودم لعنت می فرستم که چرا مانع رفتنتان نشدم

امیدوارم که کاری بکنید تا دل همه ما شاد شود 25 مهر 1386

امیدوارم که کاری بکنید تا دل همه ما شاد شود

به هر حال امیدوارم که کاری بکنید تا دل همه ما شاد شود. ضمنا” اگر امکان دیدار با شما وجود داشته باشد من حاضرم به دیدن شما بیایم. در هر صورت من بی صبرانه منتظر جواب شما هستم. این نامه را از طریق یکی از دوستان شما به نام آقای احمدی مسئول انجمن نجات در گیلان که اهل لاهیجان و ساکن رشت می باشد و شما را هم به خوبی می شناسد ارسال میدارم.

پدر و مادرت همیشه روز شماری میکنند که روزی برگردی 27 شهریور 1386

پدر و مادرت همیشه روز شماری میکنند که روزی برگردی

تقی جان پدرومادرت اززمانی که رفتی همیشه روزشماری میکنند که روزی برگردی ودوباره صفا و صمیمیت رابرای این خانواده به ارمغان بیاوری. مادرت از روزی که شنیده شما می خواهید بیائید بسیار خوشحال است وهر روز به من اصرار می کند که دنبال کارت را بگیرم تا هر چه سریعتر بیایی.

زمانه را بی تو سپری کردن بسیار طاقت فرساست 26 شهریور 1386

زمانه را بی تو سپری کردن بسیار طاقت فرساست

بیا تا زندگی را در کنار هم سپری کنیم. همه فامیل و دوستان همه آنهایی که تو فکر میکنی، در آرزوی دیدار تو هستند. آری می شود زندگی را از نو ساخت و فقط به فکر خود نبود به دیگران نیز فکر کرد، می شود غروب های زیبای گیلاکجان را در کنار ساحل دریای نیلگون خزر تجربه کرد

blank
blank
blank