از اتاق تلفن تا ورود به زندان ابوغریب
سال 1345 به عنوان آخرین فرزند در یک خانواده هشت نفره به دنیا آمدم. پدرم نانوا بود که با سختی و زحمت زیاد مخارج خانواده پر جمعیت ما را تامین می کرد. در یازده ماهگی متاسفانه پدرم را بر اثر ابتلا به بیماری از دست دادم و در دامان پر مهر و محبت مادرم بزرگ […]
گفتگوی صمیمانه با مادر و برادر یوسفعلی اکبری چیانه گرفتار در فرقه رجوی
در روزهای اخیر انجمن نجات استان آذربایجان غربی میهمان خانواده اکبری چیانه در ارومیه بودند. این دیدار در منزل مادری آقای یوسفعلی که اکنون گرفتار فرقه رجوی می باشند صورت گرفت. در این ملاقات تنها چیزی که جلب توجه می کرد نگرانی مادری بود که سالها دوری از فرزند، او را پیر و بیمار کرده […]
ملاقات با خانواده در اشرف – قسمت پایانی
بعد از چندین بار که خانواده ها برای ملاقات با فرزندان شان به قرارگاه اشرف آمدند، رجوی ها اطمینان یافتند که نمی توانند نقشه شوم خود درباره آنها را اجرا نمایند. آنها مطمئن شدند که خانواده ها ورای مسائل سیاسی به تنها چیزی که اهمیت می دهند، دیدن فرزندان شان و اطمینان از سلامت آنهاست […]
پیامی پر از عطر بهار برای برادرم محمدتقی یوسفی
سلام داداش خوبی؟ عزیز دلم نگاه کن فصل بهار چقدر زیباست. همه شالیزارها نشا کردند. چقدر طبیعت زیباست. حیف نیست طبیعت به این زیبایی رو ول کردی و گول حرف پوچ و واهی فرقه رجوی را خوردی. این همه سال آنجا ماندی کافیه دیگه! بهترین سالهای عمرتو تلف کردی. حالابه خودت بیا و با خودت […]
ملاقات با خانواده در اشرف – قسمت هفتم
در قسمت های قبلی توضیح داده بودم که تا قبل از سرنگونی صدام به همه افراد در فرقه ابلاغ شده بود که امکان برقراری تماس وجود ندارد و به این ترتیب تماس تلفنی را قطع کردند. اما پس از سرنگونی صدام و خلع سلاح به اصطلاح ارتش آزادیبخش، رجوی ها تاکتیک خود را تغییر دادند […]
نامه ای برای پسر اسیرم محمد جعفر نجفی در آلبانی
محمد جعفر جان سلام در قوانین یک زندانی حق دارد با خانواده خود در ارتباط باشد، آیا تو از یک زندانی فراتری؟! چندین سال است تو را ندیده ام و تو یک تماس با من نگرفتی. نمی دانم در سلامت بسر می بری یا خیر! من مادرت هستم و به گردنت حق دارم. در جمع […]
سازمان مجاهدین خلق ۳۵ سال است پدر مرا ربوده است
با سلام من سمانه نوری هستم. من از کودکی پدرم را ندیدم. می خواهم بگویم از کودکی محبت پدری را به چشم ندیده ام. پدر من یک فرد عادی جامعه بود و سیاسی نبود. سرباز بود و برای دفاع از وطنش به جبهه های جنگ رفته بود. پدرم اسیر عراق می شود و بعد از […]
ملاقات با خانواده در اشرف – قسمت ششم
ایرج صالحی در قسمت قبل خاطرات خود گفت: به هر صورت شب بعد از اینکه درخواستم را تکرار کردم، مسئول بالای مقرمان مرا صدا زد و گفت که با درخواستت موافقت شده و فردا برای تماس تلفنی به مجموعه اسکان خواهی رفت. برای خالی نبودن عریضه هم گفت، این که تا امروز جواب ندادم به […]
لزوم محاکمه شخص مسعود رجوی برای پروژه قاچاق کودکان
این جمله مسعود رجوی در جمع فرماندهان ارشد تشکیلات مجاهدین خلق است که علی اکرامی عضو جدا شده در خلال خاطرات خود از چگونگی کلید خوردن پروژه قاچاق کودکان مجاهدین به اروپا به دستور مستقیم مسعود رجوی، نقل میکند. البته که پروپاگاندای مجاهدین خلق چه در آن زمان برای متقاعد کردن والدین کودکان و چه […]
باور داشتم مادرم باید در راه اهداف سازمان مجاهدین خلق فدا شود
..خودم را روی سنگ مزار انداختم و با تمام وجودم گریستم. اشک های چشم هایم سنگ مرمر مزار مادر را شستشو می داد. برادران و خواهرانم خیلی تلاش می کردند که من را از سر مزار مادر بلند کنند، ولی دلتنگی های سالیان و احساس شرم نسبت به ظلمی که در حق او کرده بودم […]
پیام نماینده جنبش دادخواهی گیلک مادران برای علی اکرامی
به رسم علاقه از شروع ماه مبارک رمضان ؛ بیننده ویژه برنامه ” دعوت ” شبهای ماه پربرکت رمضان از شبکه یک رسانه ملی ایران بودم وبسا درسها ازمهمانان عزیزبرنامه یاده شده آموختم. و اما ویژه برنامه دعوت شبهای ماه مبارک رمضان مورخه دوشنبه پنجم اردیبهشت 1401 نه اینکه به معرفی کتاب ” قصه ای […]
نامه مصطفی تارخی به برادرش محمد تارخی در کمپ آلبانی مجاهدین خلق
محمد سلام امیدوارم که حال شما خوب باشد. وارد سال جدید شدیم. هم می خواهم سال جدید را به شما تبریک بگویم و هم امیدوارم که امسال سالی باشد که خودت را از باتلاقی که چندین سال در آن افتاده ای نجات دهی. چندین سال راهی را انتخاب کردی و به هیچ کجا نرسیدی. رفتی […]