زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت پانزدهم
در قسمت قبل تا آنجا گفتم که به دلیل وضعیت حاکم بر مقر، قرار شده بود نشست هایی با حضور زهره قائمی برگزار شد. ب یک روز از کنار ستاد در مقر موزرمی تردد داشتم، از اتاق زهره قائمی سر و صدا می آمد، کنجکاو شدم ببینم این سر و صداها چیست! زهره قائمی با […]
نامه ولی الله گل ریزان به عباس گل ریزان در کمپ مجاهدین در آلبانی
عباس سلام امیدوارم حالت خوب باشد. چشمان من از انتظار ضعیف شد. نمی دانم عمری باقی می ماند که شما را ببینم؟! امیدوارم تا زنده هستم بتوانم از نزدیک ببینمت. دلم خیلی برایت تنگ شده است و اطلاعی از وضعیتت در کمپ مجاهدین خلق ندارم. زمانی که در عراق بودی یک بار شما را در […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت چهاردهم
چنانچه در قسمت قبل گفتم رجوی در نشستی که برگزار شده بود، گفت: کار عظیمی در پیش داریم. مسئولین شما توجیه هستند. مریم به من گفت نشست عمومی برگزار کن و همه را توجیه کن. در ادامه گفت هیچ کس برای نظر دادن پشت میکروفون قرار نگیرد. در آخر نشست اگر فرصتی بود هر کسی […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت سیزدهم
در قسمت قبل به نشست حوض اشاره داشتم و روایت کردم که رجوی در نشستی که برای ما تشکیل داده بود گفت اینجا حوض شماست. هر کسی می خواهد پاک شود در حوض بایستی خیس بخورد و پاکیزه و انقلاب کرده ی مریم، به اشرف برگردد. این هم یکی از شگردهای کلاه برداری رجوی بود! […]
نامه علی نجفی به برادرش محمد جعفر نجفی در کمپ آلبانی
محمد جعفر برادرم سلام خوبی؟ سلامتی؟ عکسی را که می بینی من و پسرم هستم. امیدوارم عکس ما را ببینی. ببین خانواده و فرزند همه جزو شیرینی های زندگی هستند. انسان بدون خانواده چگونه از زندگی لذت می برد؟ خانواده و در کنار آنها بودن یکی از موهبت های الهی است. حیف نیست بهترین دوران […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت دوازدهم
در قسمت قبل اشاره کردم که مرا در یگانها سازماندهی نمی کردند و علت را بیان کردم. همان روزها بود که در شام دست جمعی، خبردار شدم که یکی از خانم های مسئول در مقر ما را به جرم ارتباط با یکی از مردها گرفته بودند. من خیلی تعجب کردم. دوستی که موضوع را برایم […]
حسن نظام الملکی متهم ردیف ۱۰۲ دادگاه یک شکنجه گر به تمام معنا بود
حسن نظام الملکی یک شکنجه گر و یکی از سران فرقه رجوی بود. در مانورهایی که رجوی شرکت می کرد در کنار رجوی بود. دو سالی مسئول مقر ما بود. برای خود شیرینی در مقابل رهبران عقیدتی اش هر روز ضوابط جدیدی از خودش وضع می کرد و ضوابط را روی تابلوی سالن غذا خوری […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت یازدهم
در قسمت قبل اشاره کردم که به من شک کرده بودند که مبادا در جلولا اقدام به فرار کنم. مرا به پادگان اشرف منتقل کردند. وقتی به مقر در پادگان اشرف رسیدم خودم را به زنی بنام فاطمه غلامی معرفی کردم و در آشپزخانه مشغول کار شدم. در کنار کارهای آشپزخانه کارهای تاسیساتی نیز انجام […]
نامه عبدالحسین یگانه به خواهرش طیبه یگانه در کمپ آلبانی
طیبه جان سلام، حالت چطور است؟ خواهر جان. همیشه برایت آرزوی بهترین ها را داشتم، همیشه از غمهایت غمگین بودم و از شادیهایت شاد. از روزی که از پیش ما رفتی، جای خالی ات اذیتم می کند، اما برایت خوشبختی را آرزو کردم. روزی که فرزندت فاطمه را بدنیا آوردی مادر بودنت را تبریک گفتم. […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت دهم
همانطور که در قسمت قبل اشاره کردم سران رجوی کردها را دستگیر می کردند و به استخبارات عراق تحویل می دادند. کُردها وقتی به استخبارات عراق سپرده می شدند، مرگ نصیبشان می شد. مقر ما در جلولا مستقر شد و سلاحهای سنگین با نفرات کلار و خانقین را به توپ بسته بودند. در مقر بودم […]
زندگی من در سازمان مجاهدین خلق – قسمت نهم
همان طور که در قسمت قبل گفتم چند مورد اخلاقی در مقر ما اتفاق افتاد و گزارش به دست رجوی رسیده بود. رجوی بهم ریخته بود و ضوابط خیلی سختی را در مقر گذاشته بود. در همان ایام یک روز برای خوردن چای به سالن غذا خوری مراجعه کردم و تابلو اعلانات سالن را هم […]
نامه سمانه نوری به حمید رضا نوری: پدر جان به آغوش خانواده برگرد
پدر جان سلام، امیدوارم حالت خوب باشد. من برایت نامه می نویسم چون شما را دوست دارم. اما چه کنم که نمی توانم شما را از نزدیک ببینم. پدر جان سالهای زیادی در کنار من نبودی اما همچنان پدرم هستی و احترام شما را دارم. گاهی دلم می گیرد و دلتنگتان می شوم. به شما […]