شمس الله نوری به فرزندش حمید رضا: هر چه زودتر دل پدر را شاد کن
حمید رضا پسرم سلام .امیدوارم حالت خوب باشد. میدانی که در فرهنگ ما فرزند بزرگ خانواده عصای دست پدر است. میدانی که چه آرزوهایی برای تو داشتم؟! نمی دانستم که پسر بزرگم سالها از من دور خواهد بود. از کجا می دانستم دیدن فرزندم برای من یک آرزو خواهد شد! بعضی وقتها با خودم می […]
دیدار اعضای انجمن نجات اراک با برادر حمید رضا نوری
هفته گذشته اعضای انجمن نجات استان مرکزی با مجتبی نوری برادر حمیدرضا نوری از اعضای دربند تشکیلات رجوی دیدار و گفتگو کردند. مجتبی نوری که اخبار تأسیس انجمن نجات آلبانی را شنیده بود، درباره نحوه عملکرد این انجمن سوالاتی مطرح کرد که اعضای انجمن روند فعالیت انجمن نجات در آلبانی را برای ایشان شرح دادند. […]
ملاقات اعضای انجمن نجات اراک با پدر حمید رضا نوری
روز یکشنبه 19 آذرماه 1402 ، اعضای انجمن نجات اراک با آقای شمس الله نوری پدر حمید رضا نوری اسیر در کمپ مجاهدین خلق دیدار کردند. پدر دردمند شمس الله نوری، بیش از سه دهه است که چشم انتظار دیدار با پسرش می باشد. حمید رضا نوری 37 سال است که اسیر تشکیلات مجاهدین خلق […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت بیست و سوم
در قسمت قبل از تماسم با خانواده گفتم و اینکه به آنها گفتم نمی دانم چه زمانی نزد شما بیایم. بعد از چندین سال توانسته بودم چند دقیقه ای با خانواده ام تلفنی صحبت کنم و از این بابت خیلی خوشحال بودم. در کمپ تیف زمان می گذشت و با دوستانم سرگرم بودم. فردی به […]
نامه محسن یونسی به پدرش محمد هادی یونسی در کمپ آلبانی
پدر جان سلام، امیدوارم حالت خوب باشد. این چندمین نامه ای است که برای شما می نویسم تا شاید جواب مرا بدهی. من زمانی که دل تنگ شما می شوم چند خطی برای شما می نویسم و کمی آرامش می گیرم. چند بار به عراق سفر کردم فقط به خاطر دیدن شما. امیدوار بودم با […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت بیست و دوم
در قسمت قبل از محدودیت هایی که در مقر داشتیم گفتم. نمی توانستیم در مقر تکان بخوریم نفرات در مقر را به هر لحاظ کنترل می کردند. با این وجود گاهی کنترل نفرات از دستشان خارج می شد و باز هم خبر می رسید که بعضی از نفرات فرار کردند. نشست ها ادامه داشت و […]
خاطرات حسین رضایی از سفر به عراق و پادگان اشرف و لیبرتی
با سلام، من حسین رضایی هستم. برادر من حسن رضایی چندین سال است در فرقه رجوی اسیر است. زمانی که برادرم در عراق و در پادگان اشرف بود من چندین بار در گرما و سرما و با مشکلاتی که داشتم به عراق سفر کردم. هدف من از سفرهایم ملاقات با برادرم بود. اولین بار که […]
چرا مجاهدین خلق با من و مادرهای دیگر دشمنی دارند
دختر عزیزم پروانه سلام امیدوارم حالت خوب باشد با وجودیکه چندین سال از من دور هستی، ولی من قلبم با توست و منتظر روزی هستم که نزد من برگردی. یادت می آید روزی که تنهایی به ملاقاتت آمدم و یک شب در کنارت بودم؟ اگر می دانستم دیگر نمی توانم تو را ببینم هر جور […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت بیست و یکم
در قسمت قبل از به تعویق افتادن فرارم از پادگان اشرف گفتم. من به دنبال راهی بودم که خودم را به تیف برسانم. رجوی و سرانش می خواستند شرایط نفرات در مقرها را عوض کنند. سازماندهی خیلی بزرگی صورت گرفت چند تا از دوستانم به مقرهای دیگری رفتند و این برای من ناراحت کننده بود. […]
نامه محمد قاسمی به دخترش شکوه قاسمی در کمپ آلبانی مجاهدین
سلام دخترم شکوه جان سلام مرا از دورترین نقطه بپذیر دخترم، چندین سال است من و مادرت را رها کرده ای. دیگر نمی توانم چهره ات را تجسم کنم. از من و مادرت سنی گذشته. اوضاع و احوال جسمی خوبی ندارم. دوری از تو روحم را هم بی قرار کرده. با نوشتن نامه برای تو […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت بیستم
در قسمت قبل گفتم ما را به محل تخصصی دعوت کردند و شام مفصلی به ما دادند. در حین شام زهره قائمی میکروفن را به دست گرفت و گفت دست مریزاد خوب جواب دندان شکن به مزدوران دادید اینها آمده بودند که شما را همراه خودشان ببرند. ببینید انقلاب مریم چکار می کند. حرف های […]
نامه عزیز الله رستمی به برادرش داریوش رستمی در کمپ آلبانی
داریوش جان سلام حالت چطور است. امیدوارم حالت خوب باشد و مشکلی نداشته باشی. اصلاً از وضع روحی و جسمی تو اطلاعی ندارم و این بی اطلاعی بدجوری مرا به هم میریزد و نگران می کند. تماسی با من نمی گیری تا از وضعیتت با خبر شوم، من هم که شماره ای از تو ندارم […]