نامه حسن زنگنه به برادرش رضا زنگنه در کمپ آلبانی مجاهدین خلق
رضا جان سلام امیدوارم حالت خوب باشد برادر. می دانی چه مدت است از تو بی خبرم؟! برادر جان می گویند وضعیت کمپی که در آن زندگی می کنی خوب نیست. من نگرانت هستم. چگونه این همه سال خانواده ات را رها کرده ای و خبری نمی گیری. لطفا اگر برایت امکان دارد تماسی با […]
حمایت خانواده های استان مرکزی از تأسیس شعبه انجمن نجات در آلبانی
ما خانواده های استان مرکزی از تاسیس دفتر انجمن نجات در کشور آلبانی بسیار خرسندیم. تاسیس دفتر انجمن نجات به عنوان نماینده ما خانواده های اعضای گرفتار در تشکیلات مجاهدین خلق، در نزدیکی مقر این فرقه در آلبانی خاری است در گلوی رجوی. ما حمایت خود از عزیزان پر تلاشمان در انجمن نجات آلبانی را […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت ششم
در قسمت قبل گفتم که مسعود رجوی در نشستی که برگزار کرد گفت، آمریکا به عراق حمله خواهد کرد و فرزندان شما در پادگان اشرف مورد اصابت موشک قرار می گیرند. ما تصمیم گرفتیم تمام بچه ها را حتی بچه های شیر خوار را از طریق اردن به کشورهای اروپایی منتقل کنیم. من در ارکان […]
نامه مرتضی قائدی به برادرش مصطفی قائدی در کمپ آلبانی مجاهدین خلق
برادرم سلام. حالت چطور است؟ امیدوارم که حالت خوب باشد. چندین سال است از تو بی خبریم. فقط می دانم در کمپی در آلبانی زندگی می کنی. نمی دانم به لحاظ جسمی سالم هستی یا خیر؟ متاسفانه تماسی با خانواده نمی گیری که از اوضاع و احوالت با خبر شویم. من هم که دسترسی به […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت پنجم
در قسمت قبل از نشستی که رجوی گذاشت گفتم. او گفت عملیات بزرگی در پیش داریم. چوب اشاره ای که در دست داشت روی نقشه ایران گذاشت و در ادامه گفت: عملیات فروغ جاویدان. رجوی با توضیحاتی که داد می خواست 72 ساعته تهران را فتح کند و گفت برای عملیات زیاد وقت نداریم. بروید […]
نامه خواهران گل ریزان به برادرشان عباس گل ریزان اسیر در کمپ مجاهدین خلق
سلام عباس جان باز هم سلام – حال و احوالت چطور است برادر؟خیلی وقت ها کنار هم که می نشینیم، نقل صحبت هایمان تو و خاطرات گذشته است. وقتی به عکست در زمان جوانی نگاه می کنیم، به هم میریزیم. آخه تو تک برادر ما بودی. با خودمان می گوییم عباس تنها برادرمان چرا و […]
نامه محمد رضا فروغی به برادرش مصطفی فروغی در کمپ آلبانی
مصطفی جان سلام امیدوارم حالت خوب باشد و سلامت باشید. چند وقت است که خیلی به شما فکر می کنم. فکر گذشته ها که با هم بودیم. کاش می شد زمان به عقب بر می گشت و باز هم با هم می بودیم. خیلی وقت است از شما خبری ندارم. بعضی وقتها به فکر فرو […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت چهارم
من و ما بقی اسیران پیوسته به آسایشگاه رفتیم و وسایل خود را جمع کردیم و منتظر بودیم به سمت پادگان اشرف حرکت کنیم. سرگرد مصطفی سراغ ما آمد و گفت تا یک ساعت دیگر چند خودرو برای انتقال ما به مقر می آیند. وسایل خودتان را در محوطه مقر منظم بچینید و آماده باشید. […]
نامه مادر پروانه ربیعی عباسی اسیر در کمپ مجاهدین در آلبانی
فرزند دلبندم پروانه جان سلام نمی دانم در جریان نامه های من هستی یانه؟ من چندین نامه برای شما ارسال کردم اما هیچ جوابی به من ندادی. در نامه هایم برای شما نوشته ام که من مریض هستم و آرزویم این است تا در قید حیات هستم شما را ببینم. روزی که شما را برای […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت سوم
در قسمت قبل از انتقال خودمان گفتم. رجوی ملعون پیام داد که شما فرزندان من هستید روی شما را می بوسم و چنین مزخرفاتی را بخورد ما داد. بعد از اتمام پیام به ما چند نفر گفتند آماده باشید که شما به مقر دیگری منتقل می شود. یک هفته ای ما را از مابقی اسیران […]
خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت دوم
در قسمت قبل تا آنجا گفتم که محمد سادات دربندی ( عادل) برای ما صحبت کرد و در آخر گفت که قرار است برای آگاهی بخشی به شما یک سری فیلم برایتان پخش کنیم. ما هم از همه جا بیخبر خوشحال بودیم که بالاخره چند تا فیلم میبینیم و روحیه مان عوض می شود. مجید […]
خاطره سمانه نوری از ملاقات با پدرش در کمپ اشرف
من سمانه نوری هستم. همانطور که قبلا هم گفتم من از کودکی طعم محبت پدری را نچشیدم. در کودکی نبود پدر برای من خیلی سخت بود. همیشه احساس کمبود داشتم . انگار که عضوی از بدنم کم باشد. دبستان که بودم، چشمانم با حسرت دوستانم را دنبال می کردند که دست در دست پدرشان راهی […]